حکیم بد جوری بیمار شد و پزشکان متعددی او را معاینه کردند و در آخر به او گفتند: تنها راه علاج شما نزدیکی با یک دختر جوان است!
حکیم نپذیرفت و گفت : از انجام این درمان شرم دارم، چون کیرم راست نمیشود!
در نهایت پس از گذشت روزها و وخیمتر شدن بیماری تن به این درمان داد و چند خواسته قبل از این درمان از مریدان داشت!
حکیم به مریدان گفت: دختری را که به بسترم می آورید ، کر باشد!
مریدان پرسیدند: چرا؟!
حکیم گفت : تا صدایم را نشنود و نفهمد پیری هفهفو هستم!
حکیم گفت: دختری را که به بسترم می آورید ، کور باشد!
مریدان پرسیدند: این دیگه چرا؟!
شیخ گفت : تا قیافه و هیکل تخمی من را نبیند!
حکیم گفت: دختری را که به بسترم می آورید ، لال باشد!
مریدان پرسیدند: این یکی دیگه چرا؟!
حکیم گفت : تا دهن لقی نکرده و سوتی نده که بمن کص داده!
حکیم گفت: دختری را که به بسترم می آورید ، سایز سینه هایش 85 باشد!
مریدان همی کفری گشته و گفتند: یا حکیم این دیگر برای چه؟!
حکیم گفت : دیوثا اینو خودم دوست دارم!
@DrFunyTel