قصه از اونجا شروع شد که بعد از مرگ پدر در سال های دور، تمام ثروت خانوادگی به برادر بزرگ اردشیر رسید و خان روستا شد
اردشیر مردی جا افتاده اهل علم و با سواد بود .
اردوان برای نزدیک به برادر پسر بزرگش رو برای خواستگاری از دختر عمو فرستاد پسری که دل در گروه بیوه زن جوان همسایه داده بود تا اینکه اردشیر اعلام کرد پسرش جا نشینش بشه طوطئه شروع شد و زندگی شهدخت بهم ریخت.
( سلام دوستان فریده بانو هستم به داستان جدید من خوش اومدین 💋 )
لینک کانال به دوستانتون معرفی کنید👇👇
https://t.me/sAyhaykhamosh