Postlar filtri


یه شب شوهرم رفت مادرشو برسونه تالار، عروسی دعوت بود بعد چون تالار دور بود گفت دیگه نمیام  خونه میمونم همونجا دیگه تا ساعت ۱۱ برمیگردم، گفتم باشه یه کاسه تخمه برداشتمو جلوی تلویزیون لم دادمو همونجا تو حال خوابم برد🥱

دقیقا ساعت ۱۱ صدای چرخیدن کلید درو شنیدم بیدار شدم بعد همسرمو دیدم از پشت شیشه در نگام میکنه و یه لبخندی میزد که همه دندوناش معلوم بود،
بعد منم پا نشدم گفتم الان میاد تو دوباره گرفتم خوابیدم، بعدش که داشت چشمام گرم میشد یادم افتاد که...😱🥶🔥🔥

https://t.me/+Ne14CE7pCOxlMDNk
https://t.me/+Ne14CE7pCOxlMDNk

اتفاق وحشتناکی که زندگیمو خراب کرد😭🔥
# روایت کاملاً واقعی از زندان زنان⛓⚖


امروز روز سفر بدون شلوار تو انگلیس بود🔞🔞


مشاهده فیلم


⚠️بچه‌هایم شبیه مدیر شرکت همسرم بودند 😱😳

هشت سال قبل ازدواج کردم و حالا هم دو فرزند ۶ و ۲ سال و نیمه دارم. مدتی قبل متوجه شدم همسرم با مردی غریبه رابطه پنهانی دارد.
وقتی او را زیرنظر گرفتم و مخفیانه به محل کارش که یک شرکت خصوصی بود رفتم، دریافتم که او با مدیر شرکت که مرد میانسالی به نام خسرو است رابطه نزدیک و صمیمی دارد.
با محرز شدن این ماجرا به همسرم گفتم روابطش با آن مرد را قطع کند، او نیز پذیرفت اما چند روز بعد وقتی پسرم به من گفت که خسرو مادرش را به خانه رسانده است، فهمیدم که همسرم همچنان با او ارتباط دارد.
روزی که به محل کار همسرم رفتم و از نزدیک چهره خسرو را دیدم ناگهان از شباهت عجیب او و پسرم شوکه شدم ....

ادامه ماجرا 👉
(خوره ، سرچ کنید کانالش میاره)


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
خدا چقدر قشنگ میگه:
اگر تمام عالم مخالف باشن
کافیه من بخوام میرسونمت :) ✨️


#خدایاشکرت❤️

🅰 @dastanvpand1


. dan repost
فوری .مهم

💡 پوست سیب زمینی را دور می‌ریزید؟

اگر بدونید چطور باعث میشه قندخونتون متوقف بشه و تو ۱ماه کامل خوب بشید
😐
درمان ریزش مو فقط با پوست سیب زمینی و صدها خاصیت دیگر بزن رو لینک طریقه مصرفشو یاد بگیرید
  نحوه ساخت و مصرف بزن روسیب زمینی
👇
🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔
🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔🥔

از دستش ندین ظرفیت ۳۶نفر🔴👆






تا قبل از اینکه دوکبوکی بخورم فکر میکردم خوشمزه ترین غذای کره ای نودل ک مزاجم خوش اومده با رسپی مخصوص ک دوکبوکی درست کردم نه تنها خودم بلکه همه خانوادمو عاشقش کردم بیا توهم رسپی اش رو یاد بگیر:
@foood


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
خدایا به کسی که لیاقتشو نداره بچه نده 🥺💔🤲
نشر بدید شاید پدر و مادرش این ویدیو رو ببین و برن دنبالش
🙏🙏



🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
کپشن با شما🤗



🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اين ويديوروتاآخرباصدا ببينيد چند دقيقه وقتتو ميگيره ولي كلي حس خوب
و آرامش ميگيري بفرست براي كسي كه حال خوبش و ميخواي
🥹🤍


🅰 @dastanvpand1


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
همه ی آدمها به یک تکیه گاهِ محکم،
به یک فرد که بهشون امید بده،
که از سیاهیا بکشتشون بیرون نیاز دارن...
خیلیا خودشون تکیه گاه خودشونن...
خیلیا خودشون مرحم دل خستشون میشن...
خودشون با دست خودشون اشک هاشونو پاک میکنن و وقتی زمین خوردن بلند میشن...
خیلیا به جایی رسیدن که میترسن به کسی جز خودشون تکیه بدن،
میترسن از روزی که پشتشون خالی باشه...
لطفا جلوی پای این افراد سنگ نندازین
آدمِ دیگه کم میاره...
خسته میشه...
تسلیمِ زندگی میشه
!

🅰 @dastanvpand1


🌻🌻🌻🍃🍃🍃🌻🌻🌻
@dastanvpand1 @dastanvpand1
🌻🌻🍃
🌻🍃
🍃

#سرگذشت_رعنا_18
#تاوان_سادگی
قسمت هجدهم

اپارتمانمون‌ طبقه سوم بود رفتم بالا و گوشم رو چسبوندم به در شاید صدایی بشنوم
ولی سکوت کامل بود..رو پله چنددقیقه ای نشستم..بعد آروم چند ضربه به در زدم
شاید مامانم بیدار باشه و بشنوه..طولی نکشید که مامانم در رو باز کرد.با دیدن من دستش رو گذاشت جلو دهنش که جیغ نزنه.اروم بهم اشاره کرد برم تو..کفشهام رو دراوردم بی سرصدا رفتم تو,دوستداشتم از خوشحالی جیغ بزنم..اون لحظه تازه قدر ارامش خونه‌ رو فهمیدم..واقعا هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه..بابام خواب بود با مامانم رفتیم تو اتاق همدیگر و بغل کردیم..اروم‌ گریه میکردیم.خیلی شرمنده ی مامانم بودم..خوب که نگاهش کردم دیدم چقدر شکسته شده..شاید از مرگ شیرین انقدر داغون نشده بود که‌ از گمشدن وبی خبریه من شده بود..بعداز اینکه یه دل سیر همدیگر و نگاه کردیم..مامانم گفت رعنا نباید میومدی اینجا..کاش چند وقتی خونه ی عموت میموندی..تا یه کم پدر و برادرهات آروم میشدن.گفتم خودت‌ اخلاق زن عمو رو میدونی از دیشب سوهان روح‌ و روانمه...

مامانم گفت خیره سری تو و شیرین زندگیمون رو نابود کرد ..گفتم میدونم نادونی کردم و اشتباهاتم زیاده.ولی من خیلی سعی کردم به شیرین بفهمونم میلاد پسرخوبی نیست ولی باور نکرد..مامانم گفت بابات تو رو مقصر مرگ شیرین میدونه و میگه‌ تو باعث اشناییه این دوتا شدی‌..دوستیه تو بااون پسره باعث تمام این بدبختیها شد.داشتیم با مامانم اروم حرف میزدیم که صدای زنگ امد..یکی دستش رو گذاشته بوددرو زنگ و قصد برداشتن نداشت..مامانم که ترسیده بود گفت رعنا از اتاق بیرون نیا..رفت بیرون ،تا در رو بازکرد صدای برادرم به گوشم رسید.میگفت غلط کرده پاش رو تو این خونه گذاشته،شیرین رو که کشت..تااین پیر مرد بدبختم نکشه ول کن نیست دختره ی هرزه..تا حالا داداشم رو اینقدر عصبانی ندیده بودم هرچی مامانم سعی میکرد ارومش کنه فایده نداشت،فهمیدم زن عموم بهش خبر داده.باسرصدای داداشم بابا هم بیدار شد و فهمید من برگشتم خونه و..ازترس داشتم میلرزیدم..یدفعه دراتاق باز شد داداشم اومد تو،گفت تو فلان فلان شده غلط کردی پاتو گذاشتی تو این خونه...

شیرین رو با هرزه بازیت به کشتن دادی باعث سکته بابا شدی پروپرو برگشتی..خودت رو زدی به موش مردگی که از هیچی خبر نداری..درحالی که تمام آتیشها از گور تو بلند شده..ابرویه مارو جلوی فک وفامیل دوست اشنا بردی هرجا میریم باید حرف بشنویم..تا امدم عذرخواهی کنم بگم اشتباه کردم براشون توضیح بدم که به شیرین خیلی گفتم ولی گوش نداده..داداشم حمله کرد سمتم شروع کردن به زدنم..زیرمشت لگدش بودم مامانم بدبخت هرکاری میکرد زورش نمیرسید ازم دورش کنه..بابام داد میزد بکشش این مایع ننگ رو،بعداز کلی زدنم داداشم خودش خسته شد ولم کرد..تمام موهای سرم تو خونه ریخته بود،از دهنم خون میومد.دستم رو نمیتونستم حرکت بدم..دردش به حدی بودکه جیغ میزدم..مامان گریه میکرد میزد تو صورتش میگفت دستش رو شکوندی..بابام و داداشم عین خیالشون نبود.مامانم زنگ زد به خواهرم سیما که بیاد کمک و من رو ببرن دکتر...

بابام نمیذاشت من رو ببرن دکتر،ولی سیما و مامانم به زور من رو بردن..دستم شکسته بود گچش گرفتن..سیما خیلی اصرار کردومن روببره خونه ی خودشون..ولی دوستنداشتم پای اون و شوهرش بخاطر میلاد به این ماجرا کشیده بشه ووبعدا سرکوفت بخوره..وقتی برگشتم خونه بابام باز شروع کرد دادو بیداد کردن و گفت تو خونه من دیگه جایی نداری..باید از اینجا بری..نمیدونستم باید چه خاکی توسرم کنم..بابام مریض احوال بود و اگر باز سکته میکرد حتما بلایی سرش میومد..و همه از چشم من میدیدن وهیچ وقت نمیتونستم خودم رو ببخشم..صدای جر و بحث بابام ومامانم رو میشنیدم.بابام میگفت بفرستش بره ده پیش خواهرم تو بلد نیستی دختر تربیت کنی چند وقت بسپارش دست اون تا آدمش کنه..عمه افاقم تو یکی از روستاهای همدان زندگی میکرد..و شوهرش رو تو جوانی از دست داده بود.پ.دوتا دخترو یه پسر داشت که ازدواج کرده بودن تهران زندگی میکردن و خودش به تنهایی زندگی میکرد..

#ادامه‌_دارد...

🅰 @dastanvpand1
🌻🌻🌻🍃🍃🍃🌻🌻🌻


🌻🌻🌻🍃🍃🍃🌻🌻🌻
@dastanvpand1  @dastanvpand1
🌻🌻🍃
🌻🍃
🍃

#سرگذشت_رعنا_17
#تاوان_سادگی
قسمت هفدهم

موقعی که رسیدم پاسگاه تهران، داداشم به همراه عموم امدن دنبالم و با دادن مدارک شناسایی من روتحویل گرفتن..عموم بغلم کرد گفت پدر همه رو داوردی رعنا این چه کاری بود کردی..چرا به فکر خانواده ات نیستی..میدونی این چند روزه به برادرهات و پدر مادرت چی گذشته..شرمنده بودم وحرفی برای گفتن نداشتم..برادربزرگم حتی نگاهم نکرد و اصلا باهام حرف نزد.وقتی رسیدیم همدان داداشم درخونه ی عموم نگه داشت وعموم گفت پیاده شو رعنا!
باتعجب نگاهشون کردم گفت چرا خونه شما عمو؟من میخوام برم خونه خودمون داداشم گفت گمشو پایین تواون خونه دیگه جایی برای تو نیست..تا امدم بگم داداش چرا؟گفت تا بالگد ننداختمت پایین خودت برو پایین..دلم برای مامان وبابام تنگ شده بود دوستداشتم ببینمشون.عموم گفت رعنا فعلا بیا خونه ما درست میشه.بغض راه گلوم‌ روبسته بود.داشتم خفه میشدم. بعداز این همه سختی کشیدن و بدبختی چرا نمیتونستم برم خونه ی خودمون..حالم خیلی بدبود.به اجبار رفتم خونه عموم،زن عموم برعکس عموم اصلا مهربون نبود و استقبال خوبی ازم نکرد..

بااین اتفاقی هم که برای من افتاده بود
بهانه ی خوبی دستش امده بود برای سرکوفت زدن..اون شب عموم تا شام خورد خوابید..من با دختر عموم زری تواتاق داشتیم حرف میزدیم..و اتفاقات این چندروز رو براش تعریف میکردم..که زن عموم یکدفعه در رو باز کرد گفت:چی بهش میگی،زری پاشو برو بیرون،میخواد توام از راه به در کنه..دختری که چندشب بیرون ازخونه بوده..معلومه چکاره است وچه بلاهایی سرش اوردن..کسی که خانواده خودش قبولش نکنه..مشخصه چه جانوریه..و به زور زری روبا خودش برد.بغضی که ازغروب تو گلوم مونده بود بااین حرکت زن عموم ترکید شروع کردم گریه کردن..بخاطر چند روز شب بیخوابی و خورد و خوراک بد و فشارهای عصبی حال جسمیم خیلی بد بود و تمام بدنم میلرزید...میدونستم خونه ی عموم نمیتونم بمونم..تصمیم گرفتم برگردم خونه ی خودمون..حرف از پدرومادرم میشنیدم بهتر بود تا زن عموم. هر کاری میکردم نمیتونستم بخوابم،منتظر بودم هر چه زودتر هوا روشن بشه و برم..نزدیک ‌۳صبح بودکه متوجه شدم یکی دراتاق رو باز کرد...

تاق تاریک بود نمیتونستم تشخیص بدم کیه..بعد از چند ثانیه زری گفت رعنا بیداری..گفتم اره،،امد تو در اتاق رو بست و با چراغ قوه ی گوشیش یه کم نور انداخت تو اتاق..گفتم چرا نخوابیدی..گفت رعنا من از رفتار مامانم شرمنده ام،،ولی اونم دست خودش نیست..این چند وقته پشت سر تو و شیرین خدابیامرز خیلی حرف زدن..مامانم بهت بدبین شده،گفتم کی حرف زده چی گفتن..زری گفت بعد از گم شدنت داداشات همه جا رو گشتن و فهمیدن تو برای چی رفتی تهران،،باتعجب گفتم چی میگی..من رفتم کتاب بخرم..زری گفت دوستت زهره وقتی متوجه میشه گم شدی وخانواده ات میرن سراغش ماجرای دوست پسرت رو لو میده،و میگه تو برای دیدن دوست پسرت رفتی تهران نه کتاب خریدن..وای خدا زری چی میگفت..یعنی بابام وداداشام قضیه شیرین روهم فهمیده بودن..از زری راجع به شیرین پرسیدم گفت راجب مرگ‌ اون چی میدونی..گفت همه میگن مرگ شیرینم مشکوکه ولی شما الکی میگید مریض بود....

میدونستم خانواده ام هرچی هم فهمیدن برای حفظ ابروشون هم شده به کسی چیزی نمیگن..تازه فهمیدم داداشم چرا باهام حرف نمیزد نگاهم نمیکرد..عموم مغازه دار بود صبح زود از خونه زد بیرون،بعداز رفتن عموم لباسهام رو پوشیدم که‌ به برم خونمون..زن عمو تو اشپزخونه داشت صبحانه میخورد..تامن رو دید لباس پوشیدم گفت...صبح به این زودی کجا،بهش سلام کردم گفتم میخوام برم خونمون،زن عموم خندیدگفت فکر کردی بابات فرش قرمز برات پهن کرده الان میگه بفرما..دیگه حوصله تیکه های زن عموم و نداشتم..گفتم..هرجا باشم،،بهتر از اینجا
و تیکه های شماست..منتظر جوابش نموندم زدم بیرون..پولی نداشتم که سوار ماشین بشم..باید تا خونه رو پیاده میرفتم راه نزدیکی نبود.بعداز یک ساعت پیاده روی رسیدم خونمون..جرات زنگ زدن نداشتم،از برخورد بابام ومامانم میترسیدم..ده دقیقه ای جلوی اپارتمان نشستم که یکی ازهمسایه ها امد بیرون..بادیدن من ذوق زده شد..گفت رعنا خانم خودتونید..سلام کردم گفتم بله،گفت خدارو شکر سالم هستید و حالتون خوبه..ازش تشکر کردم رفتم

#ادامه_دارد....


🅰 @dastanvpand1
🌻🌻🌻🍃🍃🍃🌻🌻🌻


🔞🔞🔞هشدار دیدن این فیلم برای همه مناسب نیست.
پیرمرد دستفروش در مقابل ماموران شهرداری بعد از گرفتن وسایل و ضرب و شتمش؛ لخت شد👇👇👇

👈مشاهده ی فیلم






🔴شاهِ زن آزار

آغا محمد خان که در نوجوانی از مردی ساقط، خواجه و مقطوع النسل شده بود، در این عرصه تشنه تر از سایرین بود و در زمان خود گوی سبقت را از همگان ربود‌.  او چون توان سکس نداشت، با روش هایی که به اعمال سادیسمی و مازوخیسمی  شروع به ارضای جنسی خود میکرد روش هایی چون ادامه را اینجا بخوانید ➡️


🔹 مرگ دلخراش نیان دختر ۷ ساله بوکانی به دلیل آزار جنسی...
.
در حال حاضر پدر و نامادری این کودک فوت شده متهم به آزار جنسی هستند

🔞 مشاهده خبر


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🥴چقد خانومش با جنبه بود ...!

‌‏


🅰 @dastanvpand1

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.