#پسرک_فلافل_فروش
قسمت هفتم: شوخ طبعی 🌸
جمعی از دوستان شهید:
هميشه روی لبش لبخند بود. نه از اين بابت كه مشكلی ندارد. من خبر داشتم كه او با كوهی از مشكلات دست و پنجه نرم ميكرد كه اينجا نميتوانم به آنها بپردازم.
اما هادی مصداق واقعی همان حديثی بود كه ميفرمايد: مؤمن شاديهايش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش ميباشد.
همه ی رفقای ما او را به همين خصلت ميشناختند. اولين چيزی كه از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره ای بود كه با لبخند آراسته شده.
از طرفی بسيار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هيچ كس را خسته نميكرد.
در اين شوخی ها نيز دقت ميكرد كه گناهی از او سر نزند.
يادم هست هر وقت خسته ميشديم، هادی با كارها و شيطنت های مخصوص به خود خستگی را از جمع ما خارج ميكرد.
٭٭٭
بار اولی كه هادی را ديدم، قبل از حركت برای اردوی جهادی بود. وارد مسجد شدم و ديدم جوانی سرش را روی پای يكی از بچه ها گذاشته و خوابيده.
رفتم جلو و تذكر دادم كه اينجا مسجد است بلند شو.
قسمت هفتم: شوخ طبعی 🌸
جمعی از دوستان شهید:
هميشه روی لبش لبخند بود. نه از اين بابت كه مشكلی ندارد. من خبر داشتم كه او با كوهی از مشكلات دست و پنجه نرم ميكرد كه اينجا نميتوانم به آنها بپردازم.
اما هادی مصداق واقعی همان حديثی بود كه ميفرمايد: مؤمن شاديهايش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش ميباشد.
همه ی رفقای ما او را به همين خصلت ميشناختند. اولين چيزی كه از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره ای بود كه با لبخند آراسته شده.
از طرفی بسيار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هيچ كس را خسته نميكرد.
در اين شوخی ها نيز دقت ميكرد كه گناهی از او سر نزند.
يادم هست هر وقت خسته ميشديم، هادی با كارها و شيطنت های مخصوص به خود خستگی را از جمع ما خارج ميكرد.
٭٭٭
بار اولی كه هادی را ديدم، قبل از حركت برای اردوی جهادی بود. وارد مسجد شدم و ديدم جوانی سرش را روی پای يكی از بچه ها گذاشته و خوابيده.
رفتم جلو و تذكر دادم كه اينجا مسجد است بلند شو.