هر چیزی را نمیخورد. خيلی در حلال و حرام دقت ميكرد. سعی ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعی مهمان حضرت زهرا(س) من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا ميشدم، هادی و ديگر بچه ها كنارم مينشستند و با من تكرار ميكردند.
وضعيت مالی خانواده ی ما متوسط بود. هادی اين را ميفهميد و شرايط را درك ميكرد. برای همين از همان كودكی كم توقع بود.
در دوره ی دبستان در مدرسه ی شهيد سعيدی بود. كاری به ما نداشت. خودش درس ميخواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصار العباس ميبردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس های قرآن و اردوها شرکت ميکردند.
دوران راهنمايی را در مدرسه ی شهيد توپچی درس خواند. درسش بد نبود، اما كمی بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشهای رزمی ميرفت.
مثل بقيه ی هم سن و سالهايش به فوتبال خيلی علاقه داشت.
سيكلش را كه گرفت، برای ادامه ی تحصيل راهی دبيرستان شهدا گرديد.
اما از همان سالهای اوليه ی دبيرستان، زمزمه ی ترك تحصيل را كوك كرد!
ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و...
البته همه اينها بهانه های دوران جوانی بود. در نهايت درس را رها كرد.
مدتی بيكار و دنبال بازی و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.
ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در يک توليدی و بعد مغازه ی يكی از دوستانش مشغول فلافل فروشی شد.
آن زمان ما در مسجد فاطميه بوديم و به نوعی مهمان حضرت زهرا(س) من يقين دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول زيارت عاشورا ميشدم، هادی و ديگر بچه ها كنارم مينشستند و با من تكرار ميكردند.
وضعيت مالی خانواده ی ما متوسط بود. هادی اين را ميفهميد و شرايط را درك ميكرد. برای همين از همان كودكی كم توقع بود.
در دوره ی دبستان در مدرسه ی شهيد سعيدی بود. كاری به ما نداشت. خودش درس ميخواند و...
از همان ايام پسرها را با خودم به مسجد انصار العباس ميبردم. بچه ها را در واحد نوجوانان بسيج ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس های قرآن و اردوها شرکت ميکردند.
دوران راهنمايی را در مدرسه ی شهيد توپچی درس خواند. درسش بد نبود، اما كمی بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزشهای رزمی ميرفت.
مثل بقيه ی هم سن و سالهايش به فوتبال خيلی علاقه داشت.
سيكلش را كه گرفت، برای ادامه ی تحصيل راهی دبيرستان شهدا گرديد.
اما از همان سالهای اوليه ی دبيرستان، زمزمه ی ترك تحصيل را كوك كرد!
ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و...
البته همه اينها بهانه های دوران جوانی بود. در نهايت درس را رها كرد.
مدتی بيكار و دنبال بازی و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت.
ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود دنبال کار. مدتی در يک توليدی و بعد مغازه ی يكی از دوستانش مشغول فلافل فروشی شد.