کافه روانشناسی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


از کتاب‌های روانشناسی می‌خوانیم
@ads_cafe :(آگهی)راه ارتباطی

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
هرچه بیشتر زیربنای بیولوژیکی باورهایمان را درک کنیم، در مواجهه با پدیده‌های جدید که ممکن است برای ما عجیب یا ناشناخته به نظر برسند، آسان‌تر می‌توانیم به حد وسطی بین باور بی‌چون‌وچرا و رد کامل آن دست پیدا کنیم.

با این حال، مشکلی که همچنان وجود دارد این است که ما نمی‌توانیم از چارچوب مغز خود بیرون آمده و واقعیت را درک کنیم و بنابراین، باید با این تضاد کنار بیاییم که ممکن است بین خیال و حقیقت هیچ‌گونه مرزبندی روشنی وجود نداشته باشد.

اندرو نیوبرگ، از کتاب زاده شده برای ایمان، ترجمه میلاد رستگاری‌فرد

🎬 Dark (TV series)


وقتی روانکاوی بد فهمیده شود یا به شکل مبتذل و عامیانه دربیاید، همچنان که نمونه‌های آن را از چند دهه پیش در تمامی زیرشاخه‌های روانشناسی‌ می‌بینیم، خودش می‌تواند بخشی از این سیستم ایدئولوژیکی باشد که ذهن و تفکر مردم را مبهم و مغشوش می‌کند و بر آنها سلطه‌ می‌‌یابد.

در طول گفتگویی که چند والد جوان با شور و شوق در مورد کودکانشان داشتند، زنی که سن و سال بیشتری داشت بحث را به انحصار خود درآورد و با حالت تحکمی یک سخنرانی اخلاقی برای آنها ارائه داد. برای اینکه سلطه‌ای را که بر این والدین حیرت‌زده پیدا کرده بود محکم‌تر کند، وانمود کرد که دارد به گفته‌های روان‌شناسان ارجاع می‌دهد، انگار با این فرمول جادویی می‌خواست جلو هرگونه نقدی را بگیرد و دیگران را مجبور ‌کند که حرف‌های او را باور کنند. او تایید کرد که بچه شیرخوار یک «اغواگر» است.

وقتی یکی از والدین در مقابل این تفسیر عجیب و مغرضانه که با تجربیات خودش تناسبی نداشت اعتراض کرد، آن زن سریع پشت این جمله پنهان شد که «یکی از روانشناسان کودک که بسیار مشهور است این را می‌گوید». به این ترتیب، احتمال هرگونه نقد، تفکر، و اظهارنظر شخصی را از همه سلب ‌کرد و خیلی سریع فراموش کرد که همه نوزادان شیرخوار مثل هم نیستند، هر والدی منحصربه‌فرد است و رابطه بین والد و کودک یگانه و خاص است...

در این مثال، که متاسفانه خیلی هم رایج است، یکی از حاضران جرات کرد و مخالفتش را بیان کرد. چند بار دیده‌اید که استفاده از نوشته‌ها، گفته‌ها یا نظرات یک روان‌پزشک یا روانکاو موجب بسته‌شدن جریان آزاد فکری شود و جلو آزادی بیان را بگیرد؟

برخی واژه‌ها تبدیل به اصطلاحات به‌ظاهر مقدس شدند، مانند «تاب‌آوری»، «نارسیسم»، «فرافکنی»، «اختلال خلق» یا «اختلال دوقطبی» در حدی که استفاده از آنها موجب می‌شود کل حاضران ساکت شوند و به‌شکل اجباری و کورکورانه به تعریف و تمجید آن شخص بپردازند. این یعنی تمامیت‌خواهی فکری مخرب و مضر، و خلاص‌شدن از آن بسیار حیاتی است.

یکی دیگر از روش‌های وحشتناک سلطه‌گری و تخریب که به اندازه خودکامگی مستقیم نیست و ظرافت بیشتری دارد بازی‌دادن است. بازی‌دادن یعنی بدون اینکه مستقیم از دیگری درخواستی بکنیم، او را مجبور به رفتاری کنیم که انتخاب خودش نیست. یعنی بدون اینکه انگیزه واضح‌مان را به او بگوییم او را غیرمستقیم تحت فشار بگذاریم تا کاری را که انتخاب خودش نیست انجام دهد.

ساوریو تاماسلا، از کتاب فرار از زندان عاطفی، ترجمه حامد حکیمی


مثله کردن را می‌توان تحقق نوعی «کردار تام» تعبیر کرد که اوتو رنک آن را اصل تفکیک‌کننده هنرمند از «انسان‌های معمولی» می‌داند. گوش بریده ون‌گوگ، چشم‌های کورشده اودیپوس را به ذهن متبادر می‌سازد که در فرهنگ غربی از نمودهای مهم خودایثارگری به شمار می‌رود.

زندگی‌نامه او به‌راحتی با مجموعه بن‌مایه‌هایی دال بر استثنایی بودن وفق دارد. این بن‌مایه‌ها معمولا موجب می‌شوند آثار او در مقام هنرمند، نه علت جایگاه نامعمول او، بلکه پیامد استعداد ذاتی او تلقی شوند، آن هم در چارچوب سرنوشتی مختص «جهانی که در آن شاعرها، قهرمان‌ها و قدیس‌ها انسان‌های دیگر را به وحشت می‌اندازند».

افزون بر این، شخصیت ون‌گوگ، با ترکیب «جوشش» نابغه و «معنویت» قدیس، مقتضیات دوگانه مربوط به وقف زندگی به «امور شکوهمند» هنری و «اراده معنوی بیش از اندازه» را برآورده می‌سازد؛ چیزی که ماکس شلر آن را ویژگی خاص قهرمان‌ها می‌داند.

ناتالی اِنیک، از کتاب شکوه ون‌گوگ انسان‌شناسی تحسین، ترجمه حسن خیاطی


ناهشیار فقط در اشتباهات لُپی یا کنش‌پریشی‌ها یا رویاهای ما متجلی نمی‌شود، بلکه بسیار مهم‌تر و عمیق‌تر است. ناهشیار نیروی حاکمی است که ما را در انتخاب همسر، انتخاب شغل که به هویت اجتماعی ما گره خورده، و انتخاب محل زندگی‌مان هدایت می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، همه آن چیزهایی که تصور می‌کنیم آگاهانه و هدفمند انتخاب کرده‌ایم، درحقیقت به دست ناهشیارمان و با‌ ظرافت خاصی به ما تحمیل شده است.

با این حال، به تجربه دریافته‌ام که ناهشیار وجه دیگری هم دارد که بسیار نیرومندتر است و موضوع کتاب فعلی است، یعنی تکرار. ناهشیار نیرویی است که می‌تواند ما را به تکرار رفتارهای سالم و خوشایند سوق ‌دهد. از این منظر، تکرارْ سالم است و ناهشیار هم رانه زندگی محسوب می‌شود. از طرفی، ناهشیار ممکن است ما را به تکرار اجبارگونه اشتباهات‌ قبلی‌ و رفتارهای محکوم به شکست‌مان‌ سوق ‌دهد. از این منظر تکرارْ مَرَضی است و ناهشیارْ رانه مرگ محسوب می‌شود.

اما فارغ از اینکه ناهشیار نیروی زندگی باشد یا مرگ، فارغ از اینکه منشا رفتارهای تکراری خوشایند باشد یا ناخوشایند، تنها موضوع مسلم این است که آن چیزی که موجب بروز یا بروز مجدد اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند می‌شود و به زندگی ما شکل می‌دهد ناهشیار است.

خوان داوید نازیو، از کتاب چرا اشتباهات‌مان را تکرار می‌کنیم، ترجمه حامد حکیمی


فرد افسرده تقریبا به‌طور کامل در دغدغه فکری فقدان فرورفته؛ اما آن را به شکل فقدانی حقیقی احساس نمی‌کند. فرد افسرده قادر به حرکت نیست قادر به اقدام یا تصمیم‌گیری نیست. این سکون به این معناست که «اگر هیچ‌چیز نمی‌تواند تغییر کند، پس هیچ‌چیز تغییر نخواهد کرد. اگر من نمی‌توانم اتفاقی را که دارد برای من می‌افتد تحمل کنم پس این اتفاق نخواهد افتاد؛ و... اگر من این تجربه جدید را به‌عنوان یک چیز جدید قبول نکنم... پس می‌توانم به زندگی با اُبژه درونی قدیمی‌ام ادامه دهم. (روبنس)

لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیع‌خانی


نیچه تقریبا فریاد زد: «امید؟ امید مصیبت آخرین است! در کتابم، انسانی، زیادی انسانی، اشاره کرده‌ام که وقتی جعبه پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود، به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناخته‌تر بود، در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا، امید بود. از آن پس انسان این جعبه و امید درونش را به اشتباه، صندوقچه نیک‌اقبالی می‌داند. ولی ما از یاد برده‌ایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویشتن ادامه دهد. امید بدترین بلاست زیرا عذاب را طولانی می‌کند».

اروین یالوم، از کتاب وقتی نیچه گریست، ترجمه سپیده حبیب


کمونیست‌ها گمان می‌کنند راه رهایی از آفات را یافته‌اند. طبق نظر آنان، آدمی بی‌چون و چرا خوب است و خیرخواه همنوع خویش، اما نهاد مالکیت خصوصی به یکی قدرت می‌دهد و از این رو او را به بدرفتاری با همنوع وسوسه می‌کند و آن کس که از مالکیت محروم است باید با دشمنی در برابر ستمگر مقاومت کند و با او بستیزد.

اگر مالکیت خصوصی از میان برداشته شود و همه در ثروت سهیم و از لذت آن بهره‌مند شوند، بدخواهی و دشمنی بین انسان‌ها ناپدید خواهد شد. چون همه نیازها برآورده شود، علتی برای دشمنی وجود نخواهد داشت و همه با رغبت به کارهای لازم خواهند پرداخت.

مشغله من نقد اقتصادی نظام کمونیستی نیست؛ نمی‌توانم تحقیق و بررسی کنم که لغو مالکیت خصوصی سودمند و به صلاح است یا نه. اما می‌توانم تشخیص بدهم که پیش‌شرط روان‌شناختی آن [نظام فکری] وهمی بی‌پایه است. با لغو مالکیت خصوصی بی‌شک یکی از ابزارهای میل پرخاشگری انسان از او گرفته می‌شود که اگرچه ابزاری بسیار نیرومند است، نیرومندترین ابزارها نیست.

اما تفاوتی که از حیث قدرت و نفوذ میان آدمیان وجود دارد و رانه پرخاشگری برای مقاصد خود از آن سود می‌جوید به جای خود باقی می‌ماند و در ماهیت آن هم تغییری ایجاد نمی‌شود. میل به پرخاشگری زاده مالکیت خصوصی نیست. پرخاشگری در دوران‌های کهن، زمانی که مالکیت بسیار ناچیز بود، بدون حد و مرز حاکم بود…

زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالت‌های آن، ترجمه محمد مبشری


در بهترین شرایط، بیماران اغلب پایان درمان را تجربه‌ای شبیه به فارغ‌التحصیلی می‌دانند. احساس می‌کنند که فصل مهمی از زندگی‌شان پایان می‌یابد، محیطی امن و حفاظت‌شده را ترک می‌کنند و احساس می‌کنند دارند به دنیا قدم می‌گذارند. این زمانِ دیدن امیدها و امکانات است؛ زمان تغییر تمرکز فرد و دیدن آنچه در پیش است.

اما هم برای بیمار و هم برای روانکاو زمان فقدان و سوگواری نیز هست. اگر درمان موفقیت‌آمیز باشد و هر دو طرف برای پایان درمان موافق باشند، هر دو با پایان رابطه‌ای مواجه می‌شوند که به طرق مختلف و درجات متفاوت موجب رشد و رضایت آنها شده است.

بیمار رابطه منحصربه‌فردی را از دست خواهد داد که در آن می‌توانست هر چیزی را که به ذهنش می‌آید بدون ترس از قضاوت یا انتقاد روانکاو بگوید، رابطه‌ای که در آن احساس کرد بیشتر از آنچه فکرش را می‌کرد درک و حمایت‌شده و همچنین آزاد بود خودش را کشف کند و روانکاو به‌دقت به تک‌تک کلمات او گوش می‌داد.

رها کردن چنین محیط لذت‌بخشی واقعا دشوار است. بخشی از پایان درمان، مانند تمام سوگواری‌ها، رها کردن است؛ جدایی از روانکاو از رابطه و از فضای منحصربه‌فردی که بین آنها شکل گرفته است. اما بخش دیگرِ آن جذب کردن است، یعنی بیمار خودِ روانکاو و تجاربی را که با روانکاو داشته درونی می‌کند و ظرفیتی در او ایجاد می‌شود که گینز به آن می‌گوید «حفظ تداوم».

لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیع‌خانی


هر آنچه که خیالش را می‌پروریم و هر آنچه که تمنایش را داریم، درواقع‌ تجربه‌ها، چیزها و افرادی هستند که از زندگی ما غایب‌اند. غیاب آنچه نیاز داریم ما را وامی‌دارد تا به فکر فرو رویم، و عبوس و اندوهناک شویم. ما باید بدانیم که جای چه در زندگی‌مان خالی است، زیرا تنها زمانی می‌توانیم به زندگی ادامه دهیم که امیال و اشتیاق‌هایمان کم‌وبیش به کارمان بیایند. به‌واقع، تنها هنگامی می‌توانیم اشتیاق‌هایمان را تاب آوریم که دیگران را بر آن داریم تا دست به دست خواسته‌هایمان دهند.

همیشه دو زندگی وجود دارد: یکی همان زندگی‌ای که اکنون داریم، و دیگری آنکه همیشه در کنار زندگی فعلی‌مان بوده است؛ زندگی موازی‌ای که هیچ‌گاه از سر نگذرانده‌ایم، زندگی‌هایی که تنها در ذهن‌هایمان آنها را زیسته‌ایم، زندگی (یا زندگی‌هایی) که آرزویشان را داشته‌ایم، خطرهایی که نکرده‌ایم و فرصت‌هایی که ازشان استفاده نکرده‌ایم یا برایمان مهیا نبوده‌اند...

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور


این که احساس‌تان درباره کیستی خودتان چگونه است عزت‌نفس شماست. در راس این عزت‌نفس هویت اجتماعی قرار دارد - شما به گونه‌ای که خود را به دیگران عرضه می‌کنید، هویت اجتماعی دارید. گاهی هویت اجتماعی افراد با خودپنداره آنها هماهنگ نیست و خودهایی که به دیگران عرضه می‌کنند همان خودهایی که از خویش می‌شناسند نیست موضوعی که موجب می‌شود تا افراد در روابط خود با دیگران احساس کاذب یا دروغینی از خود داشته باشند.

[…] این که ما که هستیم، یعنی خودپنداره ما، رابطه ما با رویدادهای جهان خارج و شیوه ارزیابی آنها را معین می‌سازد. وقتی افراد به درون خود می‌نگرند و به ارزیابی خودپنداره‌شان می‌پردازند ممکن است همواره آنچه را که می‌بینند دوست نداشته باشند و برایش ارزش قائل نباشند. دوست داشتن و ارزش قائل شدن عزت‌نفس است.

رندی لارسن و دیوید باس، از کتاب روان‌شناسی شخصیت، ترجمه فرهاد جُمهری و همکاران


این کانال برای آن مادرانی که به سلامت روان کودک خود اهمیت می‌دهند.
@kodakanegi


بوش طرفدار ایجاد ذهن روانکاوانه است که نه‌تنها بر «شناخت محتوا» که بر «شناخت روند» نیز تکیه دارد. روش پیشنهادی او اساسا منجر به توانمندی بیمار در مشاهده اندیشه‌های خود به‌عنوان «رخدادهای روانی» می‌شود. تلاش بوش بر این است که بیماران را به سفری شناخت‌شناسانه راهنمایی کند تا متوجه شوند آنچه را که فکر می‌کنند می‌دانند از کجا می‌دانند، آنچه را می‌دانند چگونه می‌دانند و طلسم دریافت‌های ذهنی‌شده (که معمولا از طریق درمان‌های پیشین به آنها القا شده است.) را باطل کنند.

یاد راه‌حل ساده تفسیری فنیکل (۱۹۴۱) در مورد تداعی بیماری می‌افتم که از تحلیلگر قبلی‌اش شنیده بود و در نتیجه «می‌دانست» که مقاومتش به رانندگی ناشی از دگرآزاری‌اش بوده است چرا که «ناخودآگاه» می‌خواسته همه را با ماشین زیر بگیرد. فنیکل می نویسد: «این‌گونه تفسیر را هرگز نباید به‌عنوان شناخت بیمار از ناخودآگاهش تلقی کنیم، بلکه باید از او بپرسیم: این را از کجا می‌دانی؟»

فرد بوش، از کتاب خلق یک ذهن روانکاوانه، ترجمه توفان گرکانی و سحر شهبازی


وحشی‌ها به‌مانند حیوانات بی‌رحم هستند، اما بدجنسی انسان متمدن را ندارند. بدجنسی یعنی انتقام بشر از جامعه به‌خاطر محدودیت‌هایی که اعمال می‌کند. این انتقام‌جویی به مصلحان اجتماعی و از طرفی به خرده‌گیران حیات می‌بخشد. یک وحشی ممکن است سر شما را جدا کند، شما را بخورد یا شکنجه‌تان بدهد اما شما را در رنجی اندک ولی بی‌پایان رها نمی‌کند آن‌طور که زندگی در یک جامعه متمدن با بشر انجام می‌دهد. بسیاری از عادات و خصوصیات نامطلوب بشر مثل خدعه و حیله‌گری، بزدلی، فقدان حرمت نفس، همه و همه آبستن تطابق ناکافی بشر با یک تمدن پیچیده است. اینها همه نتیجه تعارض بین غرایز و فرهنگ است.

زیگموند فروید در مصاحبه با جورج ویریک، از کتاب یک فنجان چای با بزرگان روانکاوی جهان، ترجمه عباس کیوانلو


ما میان خواستن و نخواستنِ گرفتن مطلب در نوسان هستیم. ما همیشه توان این را نداریم که شناخته شویم، و یا خود و نیازهای خود را بشناسیم، چرا که شناخت در پی خود رنج و عذاب به همراه می‌آورد. پذیرشِ میل، آن‌چنان که هست‌، یعنی هم به دیگران وابستگی دارد، و هم ممنوعه و بنابراین سرکش است‌. ما را در نظر خودمان بیش از اندازه غیرقابل قبول، بیش از اندازه متناقض و بیش از اندازه در معرض خطر نشان می‌دهد. این پذیرش به معنای واقعی ما را در برابر خودمان قرار می‌دهد. بیش از حد مستقیم و با صراحت به ما نشان می‌دهد که تا چه اندازه می‌توانیم به‌خاطر نیازهایمان مشوش و پریشان باشیم.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور


فرو می‌نویسد: «گاهی اوقات فایده برخی تعبیرها به اندازه فایده سخنرانی مفصل یک فرد بزرگسال درباره عملکرد نظام هاضمه برای یک نوزاد است». این اظهار نظر در امتداد این پیشنهاد فروید (۱۹۱۰) است که: «تعبیر کردن معنای ناخودآگاه پیش از آنکه بیمار آماده باشد، همان اندازه بر نشانگان‌های بیماری اثرگذار است که توزیع فهرست انتخاب غذا در زمان قحطی بر گرسنگی افراد قحطی‌زده اثر دارد». علاوه بر این فرو گفته است: «برای بیرون آوردن خرگوش از کلاه، گوش‌های او باید در معرض دید یا حداقل قابل درک باشد».

سی سال پیش گرین (۱۹۷۴) نیز استعاره خودش درباره زمان‌بندی ارائه تعبیر را به کار برده است: «روانکاو نمی‌تواند شبیه به خرگوش بدود، درحالی‌که بیمار شبیه لاک‌پشت حرکت می‌کند.» اما فرو بر این جنبه از کارش (یعنی اهمیت کار با آنچه به صورت نیمه‌خودآگاه در دسترس است) تاکید نمی‌کند. برداشت من نیز این است که بسیاری از تعبیرهای فرو از طریق توجه معلق آزاد روانکاو نیز قابل دستیابی است.

فرد بوش، از کتاب خیال‌ورزی‌های روانکاو، ترجمه مجید حسین‌آبادی


عشق و فقدان در زندگی اجتناب‌ناپذیرند و باشکوه‌ترین لذت‌ها و عمیق‌ترین اندوه‌هایمان را می‌سازند. هر رابطه‌ای را پایانی‌ست: بعضی‌ها ترکمان می‌کنند بعضی‌ها به راه خود می‌روند و برخی هم از دنیا می‌روند. فقدانْ بخش «همیشه حاضر» زندگی ماست، از اولین جدایی از بدن مادرمان گرفته تا بزرگ شدن و ترک خانه، شکست‌های عشقی، مرگ عزیزان و درنهایت آخرین فقدان، یعنی مرگ خودمان برای رشد و شکوفایی باید سوگواری را بیاموزیم و در عین حال که عزیز از دست رفته را در گوشه ذهنمان نگه می‌داریم، از او گذر کنیم. اگر نتوانیم این تعادل ظریف را حفظ کنیم، یا زندگی‌مان در رنجی بی‌پایان فرو می‌رود، یا موهبت برقراری ارتباطی عمیق و معنادار را با دیگران نخواهیم داشت.

لیندا شِربی، از کتاب عشق و فقدان، ترجمه مریم شفیع‌خانی


می‌توانیم بگوییم دو راه برای به آتش کشیدن جهان وجود دارد: ضعیف ساختن یا غیرواقعی ساختن آن. اگر این جهان قابل‌اندازه‌گیری بود، می‌توانستیم بگوییم که از منظر روانکاوی، زندگی خوب زندگی‌ای است که در آن به میزان کافی سرخوردگی وجود دارد، نه بیشتر و نه کمتر.

آدام فیلیپس، از کتاب حسرت در ستایش زندگی نازیسته، ترجمه میثم سامان‌پور

Rizos Lakovos, Lady Reclining on Couch, 1885


بديهی است که راه‌های بسیاری برای توصیف عشق وجود دارد. یک طبقه‌بندی به ویژه مفید، مثلث عشق است که توسط رابرت استرنبرگ و همکارانش به وجود آمده است. آنان عشق را با ترکیب سه مولفه اصلی ترسیم می‌کنند: صمیمیت، اشتیاق و تعهد.

صمیمت به احساس نزدیکی و پیوستگی با معشوق اشاره دارد. اشتیاق به جنبه‌های گرم یک رابطه اطلاق می‌شود، يعنی هیجانی که نسبت به یار خود احساس می‌کنید، به انضمام کشش و جاذبه جنسی.

تعهد متشکل از دو تصمیم است، تصمیم کوتاه‌مدت در جهت عشق‌ورزی با یار خود، و تصمیم بلندمدت برای حفظ و نگهداری آن عشق و باقی ماندن با یار «تا مرگ شما را از هم جدا کند». عشق می‌تواند متشکل از یکی از این مولفه‌ها یا ترکیبی از این سه جزء باشد.

الیوت ارونسون، از کتاب روانشناسی اجتماعی، ترجمه حسین شُکرکُن


خوشبختی امری کاملا ذهنی است. موقعیت یک برده پاروزن در کشتی‌های جنگی عهد باستان یا یک دهقان در جنگ‌های سی‌ساله یا یک قربانی تفتیش عقاید مقدس یا یک یهودی تحت تعقیب هرچند برای ما وحشتناک باشد باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را به حدس دریابیم که کم‌حسی اولیه آنان، بی‌حس شدن تدریجی آنان، دیدگاه‌ها و توقعات‌شان و انواع شدید و خفیف تخدير حواس در ادراک لذت و رنج چه حالی در آنان ایجاد کرده است. در شرایط رنج شدید، مکانیسم‌های روانی معینی فعال می‌شوند که از آدمی حفاظت می‌کنند.

زیگموند فروید، از کتاب تمدن و ملالت‌های آن، ترجمه محمد مبشری


کافه هنر را از اینجا تماشا کنید.
@cafehonar

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.