ճlαck_թմɾթlҽ (تابو شکنی)


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan



 بیخیال شدنو یاد بگیر
لازم نیست همه تو زندگیت باقی بمونن:)
#کانال‌رمان‌و‌سرگرمی
#متن‌های‌خواندنی‌‌وزیبا
#سلامتی‌وتغذیه‌صحیح
#مطالب‌مفیدبرای‌زندگی‌بهتر
#اطلاعات‌عمومی

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


❣مناجات شبانه

خدايا؛
به هر كه خوبی كردم
و جوابم را با بدی داد به تو ميسپارم

خدایا؛
تمام کسانیکه میخواهند جلوی راه من سنگ بیندازند به تو می‌سپارم

خدايا؛
تمام کسانی را كه به قضاوت مينشينند به تو ميسپارم

خدايا؛
تمام کسانی را كه حسادت كار روزمرگی‌شان است به تو ميسپارم

خدايا؛
تمام کسانی را كه مهربانی مرا نشانه گرفتند تا سوء استفاده كنند به تو ميسپارم

الهی
تمام کسانی را كه به تو ميسپارم ببخش و بيامرز...

شبتون خوش🌺❤️



💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰

#میان‌برها

به نام خدایی که همین نزدیکی ست

📣📣 سلام و درود
دوستان وهمراهان عزیز❤️
برای دسترسی به قسمت‌های مورد نظرتون می‌تونید از لینک‌های میان‌بر زیر استفاده کنید.

#قسمت_۱🌺

https://t.me/black_purple_channel/9160

#قسمت_۵🌺

https://t.me/black_purple_channel/9200

#قسمت_۱۰🌺

https://t.me/black_purple_channel/9246


🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

📣📣‼️توجه توجه ‼️

لینک گروه نقد برای بیان نظرات ارزشمند شما عزیزان در مورد رمان و مطالب کانال 👇

https://t.me/joinchat/Mmy68xeLvRi0N-l7zRxwSA


همواره ایام سلامت و پاینده مانید.


💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


❌توجه ❌
#هرگونه‌کپی‌ممنوع‌وقابل‌پیگیری‌است.
#نویسنده‌عضوخانه‌کتاب‌ایران‌است‌وازاین‌جهت‌حمایت‌میشود.
#رمان‌زیبای_تابوشکنی‌عاشقانه


🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰


#قسمت_۱۴

حامد غروب آمد. هلیا خودش رو سرگرم درس خوندن کرد، تا صحبتی از خواستگاری کذایی نشه، فقط موقع شام گفت:
_ سینام امروز همراهمون بود، بعدِ مدتها اومده بود از وقتی رفته تهران نتونسته بود بیاد امروزم زودتر رفت، میخواست بره تهران......
هلیا در حالیکه با غذاش بازی میکرد فکر کرد چرا که نباشه خیالش که از بابت زندگیش و عشقش راحت شد حالا بایدم با خوشحالی بره دنبال تفریح وگل و گشت ......
هلیا بیشتر از هرکسی از دست خودش ناراحت بود، که چرا نتونسته بود همون موقع درست و حسابی جوابش رو بده ؟!!
واقعا اگر کسی با سپیده این برخورد رو میکرد ، آیا سینا میتونست براحتی تحمل کنه ؟!!
اگر اینطور که خودش میگفت، هلیا براش مثل خواهرش بود چطور تونسته بود با گستاخی بیاد خونه شون و چنین خواسته‌ای ازش داشته باشه؟!!، البته هلیا اون لحظه توقع شنیدن هر کلامی رو از سینا داشت اِلا همین که شنیده بود ، علاقه‌ای هم که به سینا داشت عاملی شد تا زبونش کاملا بسته بشه و هیچی نتونه بگه ، با سکوتش انگار تمام حرفهای سینا رو درک کرده بود و یه جورایی بااو همراه شده بود تا کمکش کنه، هر چند که ته دلش این رو نمی خواست ......
روز شنبه درس مهمی که داشتن فیزیک و زبان انگلیسی بود ،هلیا هنوزم از سپیده دلگیر بود و سعی میکرد برخورد زیادی با او نداشته باشه ، برای همین خودش رو سرگرم حل تمرینات فیزیک کرد، که دیروز فرصت انجامشون رو پیدا نکرده بود .
مدرسه که تعطیل شد منتظر سپیده نموندو سریع به خونه رفت ..........
هنوز پدر و برادرش نیومده بودن، مادرش برای نورسا بافتنی می بافت، هلیا سلام داد و کنار مادرش نشست ....
_سلام عزیزم ،سردردت بهتر شد؟!
هلیا که گفت بهتره، مادرش خیالش راحت شد و گفت :
_ امروز قراره پروین خانوم تماس بگیره نظرت رو نگفتی ؟؟ چه جوابی بدم ؟
از دیروز هرچه فکر کرده بود نتونسته بود جوابی مناسب تر از این جور کنه :
_ مامان جون هرچی فکر میکنم میبینم الان به هیچ وجه موقعیت و وقت پرداختن به این مسئله ی مهم رو ندارم ، همین چند روزه اصلا نتونستم به درس هام برسم و کلی عقب افتادم، میخوام فعلا همه ی وقت و توانم رو بذارم برای درس ، بعداز کنکور اگر مورد خواستگاری بود با خیال راحت میتونم تصمیم بگیرم ....
_ یعنی منظورت اینه که بگم چند ماه صبر کنن تا کنکورت رو بدی ؟؟!!!
_نه نه !!! اصلا منظورم این نبود نمیخوام پسر مردم رو عَلافِ خودم کنم ، براش آرزوی خوشبختی میکنم مثل اینکه ما قسمت همدیگه نیستیم، منم حالا حالاها فرصت دارم ......
❌#هرگونه‌کپی‌ممنوع‌وقابل‌پیگیری‌است

💜 @black_purple_channel 💜
🕊🖤🕊


قرار بود کدام خانه آبادتر شود و کدام جیب، پرتر ؟!
که کودکان معصومی از ساده ترین حقوق زندگی محروم ماندند، انسان هایی، بی رحمانه قربانی شدند، و ملتی از شدتِ فقر، به جانِ یکدیگر افتاد !
مانده ام از کدامین خدا، بقای عمر میگیرند ؟!
کسانی که انسانیت را فدای منافعشان کردند ...
شب هایشان چطور صبح می شود ؟ چطور راحت می خوابند ؟ !
یکی نیست بگوید ؛
بی انصاف ها ! کمی توقعتان را کم کنید،
گند زدید به کتاب تاریخِ نسل های بعد ...

#نرگس_صرافیان_طوفان

پی نوشت ؛ تصویر مدرسه ای در مرغا/ایذه

💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


دُرست هَمونی شُدکِه نمیخواستَم 🖤

💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


چگونه بگویم که بی‌ تو میگُذرد اما خوش نَ ؟!

💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


#سلامتی‌_درمان‌سریع‌کبدچرب🥑🐾°•°
---------------------------
•آب لیموی تازه حاوی ویتامین C و آنتی اکسیدان است.:|💕

+مصرف آب لیمو در یک لیوان آب ولرم بطور روزانه و ناشتا،سلولهای چرب کبد رو سم زدایی میکنه.*-*🍋

آبلیموی تازه معجزه میکنه برای پیشگیری و درمان سرطان مثل شیمی درمانی عمل میکنه از خوردن لیموی تازه غافل نشوید

💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊




❌توجه ❌
#هرگونه‌کپی‌ممنوع‌وقابل‌پیگیری‌است.
#نویسنده‌عضوخانه‌کتاب‌ایران‌است‌وازاین‌جهت‌حمایت‌میشود.
#رمان‌زیبای_تابوشکنی‌عاشقانه

🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰

#قسمت_۱۳

قبل از اینکه مادرش اونو این ریختی ببینه باید یه کم به سر و وضعش میرسید ، امّا درد سرش همچنان ادامه داشت و اذیتش میکرد ......
مادرش عادت به نگه داری قرص در یخچال نداشت، برعکس خاله مهناز که خودش یک پا دکتر بود. بچه هاش که مریض میشدن از داروخانه دارو می گرفت و با تجویز خودش به خوردشون میداد ،اگر جواب نمی داد به ناچار دکتر میبردشون، مادر هلیا هربار بخاطر این کارهاش سرزنشش میکرد اما او کار خودش رو میکرد و معتقد بود قلق بچه هاش دستش اومده و از دکترها بهتر درمانشون میکنه..........
هلیا به آشپزخونه رفت، با گفتن سلام از مادرش پرسید قرص مسکن داریم ؟؟ سرم درد میکنه !!
مادرش در حال پاک کردن برنج بود ، مهربون جواب سلام دخترش رو داد، با نگرانی نگاهی بهش انداخت و گفت:
_فکر نکنم داشته باشیم ، بمیرم چرا سرت درد میکنه ؟؟ الان برات گل گاوزبون دم میکنم از صد تا مسکن بهتر ، این داروها اگر برای یک جا خوب باشن برای ده جای دیگه ضرر دارن ......
در حالیکه از جایش بلند میشد ادامه داد:
_ هلیا جان بشین مادر !!! الآن برات آماده میکنم ، سر دردت بخاطر نخوردن صبحانه است ،دیشبم که شام نخوردی همش با نورسا سرگرم بودی، برای همین ضعف کردی!!! ......
مادرش خبر از غم دلش نداشت ، نمی تونست بهش بگه چیزی از گلوش پایین نمیره و چه اتفاقی افتاده !!!، هلیا کلاً دختر تو داری بود، هرچند که سینا این رو ازش نخواسته بود ولی حس میکرد یه توافق نانوشته بینشون اتفاق افتاده و نباید از خواسته سینا و حرفاش حتی به مادرش چیزی بگه !!!، هر چند سخت بود ولی تا فردا باید جوابی قانع کننده برای نه گفتن به خانواده معتمدی پیدا میکرد ....
حق با مادرش بود خوردن صبحانه و دم کرده ی گل گاوزبون حالش رو خیلی بهتر کرد ، این چند روز اخیر بیخود و بی جهت از درسش عقب مونده بود روز یکشنبه امتحان زیست شناسی داشتن و باید با دقّت مطالعه میکرد ، درس خوندن شاید باعث میشد از فکر و خیال بی نتیجه دست بکشه ؛ همیشه درس تنها چیزی بود که خیلی دوستش داشت و باعث میشد فکر دیگری به سرش نزنه ، همین هم شد تا غروب تونسته بود تا حد زیادی کم کاریهای این چند روزه رو جبران کنه، هنوز فیزیک رو نتونسته بود بخونه امسال خداروشکر خانوم رحمتی بعد از ۳سال دست از سرشون برداشته وبه مرخصی زایمان رفته بود. آقای خدام که دبیر بسیار خوب و توانایی بودن جایگزین ایشون شده بود، هلیا که جزو بهترین شاگردای مدرسه بود، این چندسال از خانوم رحمتی که پایه ثابت دبیر فیزیک شون بود چیزی یاد نگرفته بود .هرچه هم که بلد بود نتیجه‌ی تلاش و مطالعه‌ی خودش بود.......

❌#هرگونه‌کپی‌ممنوع‌وقابل‌پیگیری‌است

💜 @black_purple_channel 💜
🕊🖤🕊


رشته‌ی پیوند یاران را بریدن سهل نیست .....
چهره‌ی برگ خزان زرد ، از جدایی می شود ...


#صائب_تبریزی


💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


Noma’lum dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
ثبت نام و دریافت از طریق لینک زیر👇

www.rightel.ir/fst

یه خبر خوب☺️
رایتل به هرکسی که تا حالا رایتلی نشده، یه سیم‌کارت اعتباری و 6 ماه خدمات رایگان شامل (6 گیگابایت اینترنت و مکالمه رایتلی) هدیه میده. 🎁

#رایتل
#خبر_خوب


yoυ were мy day and nιgнт

روزو شبم تو بودی :)


💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


وقتی می‌گم «دلم برات تنگ شده»، دارم در مورد الان صحبت می‌کنم. نه یه لحظه قبل، نه یه لحظه بعد. این‌که دلتنگیم رو به زبون میارم یعنی انقدر دوریت رو توی خودم ریختم که از نبودنت لبریز شدم.

برای من دلتنگی یعنی همین الان. یعنی اگه امروز برای دیدنت به هر دری می‌زنم معنیش این نیست که هروقت یادم افتادی از دیدنت همین‌قدر خوش‌حال می‌شم. شاید اون روز خیلی دیر شده باشه.

این روزا می‌گذره، من تنهاییم رو با یه تنهایی بزرگ‌تر عوض می‌کنم، اما تا ابد دلتنگ نمی‌مونم. آدم به همه‌چی عادت می‌کنه. حتی به تنهاییش، حتی به دلتنگیش.

#پویا_جمشیدی


💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


حرفی که موقع عصبانیت زده میشه تو حالت عادی بهش فکر شده...


💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


❌توجه ❌
#هرگونه‌کپی‌ممنوع‌وقابل‌پیگیری‌است.
#نویسنده‌عضوخانه‌کتاب‌ایران‌است‌وازاین‌جهت‌حمایت‌میشود.
#رمان‌زیبای_تابوشکنی‌عاشقانه

🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰🍃➰


#قسمت_۱۲

از عصر تا به اون ساعت بیش از ده‌ها بار تصویر دختری که سینا گفته بود عاشقش شده رو تو ذهنش مجسم کرده بود؛ و با خودش تو آینه مقایسه میکرد. همه میگفتن هلیا زیباست!!!! خودشم اینو میدونست ولی دیگه این زیبایی براش هیچ ارزشی نداشت چون به چشم سینا نیامده بود.....مدام این فکر به ذهنش خطور میکرد مگه چی کم داشته ؟؟!!!!
و در مقابل اون دختر چه ویژگی بارزی داشته که سینا به گفته خودش حاضر شده بخاطر داشتنش تمام سعی‌اش رو بکنه تا خانوادش متقاعد بشن ،و برای اینکار نیاز به زمان بیشتری داره !!!!!......
امروز فهمیده بود سینا تابحال حتی بهش فکر هم نمیکرده، وقتی گفته بود براش مثل سپیده است. حس کرد عرقی سرد وجود ملتهبش رو فرا گرفته و مثل آب روی آتش خاکسترش به جا مونده!!!.......
از سپیده‌هم دلگیر بود، چرا با وجودی که میدونسته برادرش دلبسته‌ی دختر دیگریست ، حاضر شده دوست صمیمیش وارد این بازی و نمایش احساسی بشه؟؟!! تنها چیزی که خوشحالش میکرد این بود که سپیده از راز دلش خبر نداشت . از این بابت خدا رو شاکر بودکه این راز برای همیشه سر به مهر خواهد موند، با تقاضای سینا و جواب رَدی که هلیا قراره به این خواستگاری بده.... حداقل عزت نفسش برای همیشه حفظ میشد، شاید گذر زمان سختی این عشق از دست رفته رو براش راحت تر کنه. آرزو میکرد ایکاش حداقل خواهری داشت تا راحت و بدون دلواپسی میتونست بااو درددل کنه، شاید تحمل این درد براش کمی راحت تر میشد .......
قرار بود پروین خانوم روز شنبه تماس بگیره و جواب قطعی روبگیره .
هلیا دنبال بهانه ای میگشت تا بتونه همه، خصوصا حامد رو مجاب کنه !!!!!
حامد کسی بود که به همین راحتی ها قانع نمیشد ، سینا اونقدر محسنات داشت که واقعا هیچ دلیل موجهی برای رد کردنش نبود. خصوصاً اینکه حامد فکر میکرد هلیا به این ازدواج حتما جواب مثبت میده، کار رو سخت تر میکرد .....
اونقدر این افکار رو دنبال کرد، که راه به جایی نبرد ترجیح داد بخوابه ، مطمئنا فردا روز دیگری بود!!!! .....
صبح با بیحالی و سردرد بیدار شد، از سکوت خونه فهمید حامد مثل هر جمعه با دوستاش رفته کوه ، معمولا برنامه روزهای تعطیل شون همین بود، حتی زمستونا هم با وجود برف و سرما، صعودهای زمستونی به یکی از کوه‌های اطراف شهرشون داشتن . قبل از اینکه سینا برای درس خوندن به تهران بره، از پایه های اصلی و همیشگی گروه کوهنوردی حامد اینا بود............
هلیا با بی حوصله‌گی از رختخواب بیرون آمد،سرش سنگین بود و درد میکرد. چشماش به سختی باز میشد ، تو آینه از نگاهی که به خودش انداخت وحشت کرد، موهاش به طرز بدی به هم ریخته بود..... چشمهاش پف داشت ،لبهاش به سفیدی میزد و رنگ صورتش کاملاً پریده بود .......

❌#هرگونه‌کپی‌ممنوع‌وقابل‌پیگیری‌است

💜 @black_purple_channel 💜
🕊🖤🕊


Hâlâ bazen gizlice rüyalarımda görüyorum seni Gizlice bakıyorum sena Sesleniyorum Aramızda kalsın Ben hâlâ gizlice seni seviyorum

من هنوز گاهی یواشکی خواب تو را میبینم یواشکی نگاهت میکنم، صدایت میکنم، بین خودمان باشد اما من هنوز تو را یواشکی دوست دارم


💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


‌نمی دانم چطور دلت را راضی کردی ؟!

پاییز دوست داشتنی بیاید و تو عاشقم نباشی...

میدانی تمام شعر هایم بوی عطر تورا میدهد؟؟

‌تو که نباشی زبانم شیرین نیست....

دلم شور نمی‌زند، چشمانم برق نمی‌زند!

فکرم چشم انتظار نیست ولی تصور یک لحظه که به یادم باشی چندین ابدیت را تاب می آورم ....

#هلن‌تفقد



💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊




Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
بی اینترنت ها در عصر ارتباطات ....
کاری جدید از سروش رضایی...


💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊


تو را دوست داشتم
چنان که انگار تو آخرینِ عزیزانِ من بر روی زمینی!
و تو رنجم دادی
چنان که گویی من آخرینِ دشمنانِ تو بر روی زمینم!




💜 @black_purple_channel 💜

🕊🖤🕊

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

11 563

obunachilar
Kanal statistikasi