چگونه از تو بنویسم که نزدت بی سروپایم
میانِ وادیِ حیرت نمیآید قدمهایم
میانِ پیلهی شبگریهها زنده نمیمانم
بدونِ بال و پَر میمیرم از تنگیِ دنیایم
مگر تو بشکنی این حصرِ تاریک و نمورم را
پس آنگه تارِ زلفِ تو کند یکباره احیایم
به چشمانِ خمارِ ساقی عادت کرده این عاشق
ببین مستانه میخواند مدام : ای چشم شهلایم
قدح لبریز کن امشب ، که جز تو می فروشی نیست
تویی ساقیِّ میخانه ، تویی روحِ مسیحایم
بیا تا گیسوانِ آرزو در باد میرقصد
بیا تا عرشِ چشمانت مسیرِ نور پیمایم
#بداهه_گروه_ادیبانه
#مرتضی_حسین_آبادی
گروه ادیبانه
۶ آذر ۱۴۰۳
میانِ وادیِ حیرت نمیآید قدمهایم
میانِ پیلهی شبگریهها زنده نمیمانم
بدونِ بال و پَر میمیرم از تنگیِ دنیایم
مگر تو بشکنی این حصرِ تاریک و نمورم را
پس آنگه تارِ زلفِ تو کند یکباره احیایم
به چشمانِ خمارِ ساقی عادت کرده این عاشق
ببین مستانه میخواند مدام : ای چشم شهلایم
قدح لبریز کن امشب ، که جز تو می فروشی نیست
تویی ساقیِّ میخانه ، تویی روحِ مسیحایم
بیا تا گیسوانِ آرزو در باد میرقصد
بیا تا عرشِ چشمانت مسیرِ نور پیمایم
#بداهه_گروه_ادیبانه
#مرتضی_حسین_آبادی
گروه ادیبانه
۶ آذر ۱۴۰۳