نه سرم در اشتیاق است و نه دل قرار دارد
نه برای دل سپردن دمی اختیار دارد
عجب از ستاره ها که به شبم جنون سپردند
و از این شبانه ای که به دلم حصار دارد
تو چنان به باد دادی همه روشنایی ام را
که همیشه فکر کردم، که درخشش عار دارد
ز تو گفتم و نیامد به لبت ترانه ای که
به خودم شبی بگویم ، که دلی دچار دارد
و چنان گرفته در بر ، همه برگو بار دل را
که گمان مکن خزانم تب نوبهار دارد
و چنان به غم سپرده ،همه نورِ بینوا را
که همیشه با جهانِ بد و تیره،کار دارد
و مرا ببخش ای عشق که تورا دگر ندیدم
که فراق ناگهانی غم بی شمار دارد
#هاجر_ملک_حسینی
گروه ادیبانه
۲۹ آبان ۱۴۰۳
نه برای دل سپردن دمی اختیار دارد
عجب از ستاره ها که به شبم جنون سپردند
و از این شبانه ای که به دلم حصار دارد
تو چنان به باد دادی همه روشنایی ام را
که همیشه فکر کردم، که درخشش عار دارد
ز تو گفتم و نیامد به لبت ترانه ای که
به خودم شبی بگویم ، که دلی دچار دارد
و چنان گرفته در بر ، همه برگو بار دل را
که گمان مکن خزانم تب نوبهار دارد
و چنان به غم سپرده ،همه نورِ بینوا را
که همیشه با جهانِ بد و تیره،کار دارد
و مرا ببخش ای عشق که تورا دگر ندیدم
که فراق ناگهانی غم بی شمار دارد
#هاجر_ملک_حسینی
گروه ادیبانه
۲۹ آبان ۱۴۰۳