دستیار تبادلات dan repost
بخش واقعی و موجود در کانال قسمت #۵۴ رمان بزرگسالان #سرخ
آروم پنجره رو باز کردم تا گوش بدم چی میگن
صداشون زیاد نمی اومد
اما صدای خانم بزرگو شنیدم که گفت
- زود حامله اش نکن فرهاد . بزار جا بیفته اول.
- جا افتادن یه روز دو روزه بچه ۹ ماه طول میکشه تا به دنیا بیاد.
از حرفش دلم پیچید
حالم بد شدو دوست داشتم بالا بیارم
اما خودمو کنترل کردم
چرا اینجوری میگفت
اون از دستور دادن سر شبش
اینم از حرفای الانش
انگار اون هم یه روی ترسناک داشت
تو روستا هم تا عروسی میکردن حامله میشدن
اما من اصلا نمیتونستم به حاملگی و بچه فکر کنم . خودم هنوز بچه بودم
ما تازه یه بار با هم رابطه داشتیم.صداشو شنیدم که گفت
- کاری ندارین با من؟
سریع پنجره رو بستمو رو تخت دراز کشیدم
لحاف کشیدم رو خودمو الکی خودمو به خواب زدم
صدای پا و صدای باز و بسته شدن درو صدای کلید در اومد
صدای لخت شدن فرهاد هم می اومد
پیراهنش
شلوارش
جورابش
قلبمم هی تند و تند تر میزاد
اومد زیر لحاف و مستقیم اومد پشت من
دستشو رو تنم کشید
انگار داشت چک میکرد چقدر لباس تنمه
پیراهنمو تو دستش جمع کردو تو گوشم گفت
- گلگون... پاشو لخت شو دختر... 👇
https://t.me/falomah/53541
آروم پنجره رو باز کردم تا گوش بدم چی میگن
صداشون زیاد نمی اومد
اما صدای خانم بزرگو شنیدم که گفت
- زود حامله اش نکن فرهاد . بزار جا بیفته اول.
- جا افتادن یه روز دو روزه بچه ۹ ماه طول میکشه تا به دنیا بیاد.
از حرفش دلم پیچید
حالم بد شدو دوست داشتم بالا بیارم
اما خودمو کنترل کردم
چرا اینجوری میگفت
اون از دستور دادن سر شبش
اینم از حرفای الانش
انگار اون هم یه روی ترسناک داشت
تو روستا هم تا عروسی میکردن حامله میشدن
اما من اصلا نمیتونستم به حاملگی و بچه فکر کنم . خودم هنوز بچه بودم
ما تازه یه بار با هم رابطه داشتیم.صداشو شنیدم که گفت
- کاری ندارین با من؟
سریع پنجره رو بستمو رو تخت دراز کشیدم
لحاف کشیدم رو خودمو الکی خودمو به خواب زدم
صدای پا و صدای باز و بسته شدن درو صدای کلید در اومد
صدای لخت شدن فرهاد هم می اومد
پیراهنش
شلوارش
جورابش
قلبمم هی تند و تند تر میزاد
اومد زیر لحاف و مستقیم اومد پشت من
دستشو رو تنم کشید
انگار داشت چک میکرد چقدر لباس تنمه
پیراهنمو تو دستش جمع کردو تو گوشم گفت
- گلگون... پاشو لخت شو دختر... 👇
https://t.me/falomah/53541