📚 عاشقان رمان 📚


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Kitoblar


"کتاب آنقدر خوب است
که خود خدا هم کتاب دارد…"
⛔️رمان غیراخلاقی نمیذارم!.
🚫جلد دوم درخواست ندید!.
ارتباط با ادمین:
نظری انتقادی پیشنهادی

@Hilda_MoonLight

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


بچه‌هااا میشه ربات رو استارت کنییید؟ 🥹💋

قول میدم رمانای قشنگ قشنگ زیاد بذارم 😁






-از خوندن کدوم یکی پشیمونییی؟ 😂🫠👻

6.4k 0 10 26 17

-سلام معتادای رمان 😁
امشب دلم برا عاشقانِ رمانِ 1388 تنگ شد 🙂

فقط آرشیو کامنت‌های بلاگفامون 😂🤍✌️🔥
خدااا چقد دوسش داشتم 🫠🫠
باز یادم افتاد فیلترش کردید 😫
پدرسگا

😂🤦🏻‍♂

من عاشق شماهام که هنوز اینجایید
مهر قلب ابر

🤍💛🤍


سلام
میشه این تبلیغ رو در گروهها و دوستان و فامیل و آشناهاتون ارسال کنید
ممنون میشم

چون الان مدارس تعطیل میشه و کنکور هم تموم بشه کلی کتاب میره تو سطل آشغال

فقط تاکید کنید که لازم نیست به جایی تحویل بدن
فقط جمع آوری کنن و به شماره های داخل پوستر پیام بدن
باهاشون هماهنگ میشه و میان از درب منزل تحویل میگیرن
از کلیه شهرستانهای ایران پذیرش کتاب داریم

حتی اگر یک جلد کتاب باشه

در ضمن کیف و مداد خودکار مداد رنگی و کلیه ملزومات مدرسه حتی دسته دوم هم پذیرفته میشود

لطفا یادتون نره
با تشكر🙏🏻




رمان: #همیشه_نمیشه
نویسنده: بهار شیرازی(دختر زنده یاد فهیمه رحیمی)
ژانر: #واقعی

📚📚 @asheqaneroman 📚📚

خلاصه: من مسعود ، قصه زندگیم آنچنان واقعی و حقیقی است که گاهی خودم هم از خواندنش فرار میکنم اینکه از کودکی تا میانسالی چه چیزهایی را به چشم دیدم و از سر گذراندم برای خودم هم غیرقابل باور است . من از پدر و مادری ایرانی متولد شدم اما در پاریس بخاطر والدین لاابالی با مشقت و سختی بزرگ شدم و تنها چیزی که مرا روی پا زنده نگه داشت ، عشق به موسیقی و برق چشمان دختری بود که روزنه ای از امید را در دلم روشن میساخت.

📚📚 @asheqaneroman 📚📚


ببین کی اومده
عشقتون 🥰😁

هیلدا هستم
بعد از صد سال اومدم براتون پست جذاب بذارم






Khizeshe Elendiele Gomshode.pdf
4.9Mb
📚📚 asheqaneroman 📚📚


رمان: #خیزش_الندیل_گمشده (جلد اول مجموعه افسانه های هفت سرزمین)
نویسنده: hasti nf
ژانر: #تخیلی #فانتزی #هیجانی

📚📚 @asheqaneroman 📚📚
خلاصه:
الندا و همراه مرموزش ویهان در حال فرار از دست سیاهپوشایین که نمی دونن چرا مدام تعقیبشون می کنن.اما بالاخره گیر میفتن،و اون موقع اتفاقی میفته که همه چیز و تغییر میده.اتفاقی که الندا هرگز انتظارش و نداشت...

📚📚 @asheqaneroman 📚📚




رمان: #دیوونه_دوست_داشتنی / دیوونه دوست داشتنی
نویسنده:Darya86

📚📚 @asheqaneroman 📚📚

خلاصه:
آریانا دختر شر و شیطونی که دانشگاه رو روی سرش گذاشته، همه چی به خوبی پیش میره ولی با اومدن استاد جدیدش، و یه فیلمی که دستکاری شده مجبور به ازدواج با استادش میشه که...

ژانر: #عاشقانه #طنز #کل_کلی #استاد_دانشجویی
تعداد صفحات:209

📚📚 @asheqaneroman 📚📚


پیشنهاد هیلدا 😍


#پارت_واقعی_از_آینده ❌⛔️
#فول_عــاشــقــانه 🔥
♥️

هر دو زیر باران #نفس نفس می زدیم
فشار انگشتانش روی پهلوم مضاعف شد
پیشانی به پیشانی ام چسباند
_صبر منو امتحان نکن لعنتی
روی پنجه پا بلند شدم #لب های خیسم را نرم به #شاهرگش کشیدم
می توانستم تمام عضلات #منقبض تنش را حس کنم کنار گوشم #غرید
_یاغی شدی... می خوای بازی کنیم؟
#اغواگرانه لب گزیدم...
تنم #خیسم را به تنش فشردم
داشتم جان می دادم برای باز کردن دکمه های پیراهنش
پُر #عشوه خندیدم با ناز
_می خوام باهام بازی کنی
نگاهش وحشی شده بود سرش تاکنار گوشم پایین آمد بینی اش را به گوشم مالید، لرزیدم، نیاز به لمس شدن توسط دستهایش در تنم شعله کشید
_آتیشی که تو جونم انداختی رو فقط خودِ تویِ لعنتی می تونی خاموشش کنی نگار
❗️🔥🔞❗️


⚠️⛔⚠️⛔⚠️
⛔⚠️⛔⚠️
⚠️⛔⚠️
⛔⚠️
#پارت_137

⁠ - نباید به مو فرفریا بگید بَبَعی.

- بَبَعی!

- جناب راد شما در حدی نیستید که منو اینجوری خطاب کنید!

- بَبَعی؟

- میگم نگید!

- نگم بَبَعی؟

با حالت گریه گفتم:

- نگو بَبَعی.

یه حلقه از موهای مشکی فر شده‌م کشید که مثل فنر برگشت سرجاش.
با ذوق دوباره کشیدش و گفت:


- آخه انقدر بَبَعی. چطور نگم بَبَعی؟

- خوبه منم واسه چشات گرگی صدات کنم؟

سرشو کج کرد و با نیشخند چشای مشکی درنده‌ش رو تو چشام براق کرد:

- دوست دارم گرگی صدام کنی تا هرم غذاییمونو حفظ کنم!

گیج سر تکون دادم:

- هرم چیچی؟

روی میز شرکتش نشست. دستشو نوازش وار روی گونه‌م کشید:

- گرگ چی میخوره؟

- بَبَعی!

- تو چی هستی؟

- بَبَعی؟


به قهقهه افتاد:

- خوشم میاد قبول کردی بَبَعی هستی.

جیغ کشیدم و مشتی به سینش زدم:

-اهورا. نگو اینجوری بهم.

نگاهش جدی شد دستمو محکم سمت خودش کشید و بی مقدمه لبمو به دندون کشید.
حتی نتونستم نفس بگیرم.


همون موقع تقه ای به در اتاق خورد و منشی وارد شد.

- هین... جناب رئیس دارید چکار...

اهورا خونسرد سر عقب کشید. لبشو توی دهنش کرد و با لذت چشم بست. از خجالت خشکم زده بود.

ولی اون پررو تر از این حرف ها خیلی ریلکس سمت منشی بخت برگشته چرخید:

- خانوم ملکی شما اخراجی!

https://t.me/joinchat/AAAAAFaQduHQLIas7ngVzQ
این اهورا رسماً دهن‌سرویس‌کنه اونقدری که کراشِ جذابیه😂😂🔥🔥🔞❌

https://t.me/joinchat/AAAAAFaQduHQLIas7ngVzQ





20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

10 235

obunachilar
Kanal statistikasi