Armes channel


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


armesnadali.com
كانالِ رسمي آرمس

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


و چه از سر گذراندی و ماندی ...


یک حادثه سر ولیعصر جیغ ترمز
ماشین واژگون یک افسر مقصر بود
سی سال پیش همچین روزی پیش بینی شد
شاید که از اول همان مادر مقصر بود
مردم همه پشت نوار زرد ایستادند
کفاره و جنازه دمر مقصر بود
خلقت بهشت گندم و تبعید و حوا
حتما در آخر آدم اطهر مقصر بود
قربان دندان عقب درد بد و الکل
بوی دهان پلیس زودباور مقصر بود
معلم بد خط کش و تنبیه و آزار
فحش پدر معلم بدتر مقصر بود
آن شب زنش آشفته دیر آمد به خانه
عشق قدیم خیانت همسر مقصر بود
زن زیادی سوخت در لاشه ماشینش
روح جلال سیمین دانشور مقصر بود


به نظر پایان نزدیک است .


بغض و سکوتم مثل یک فریاد با من بود
از یک هزار و سیصد و هفتاد با من بود
خواب های من هر شب پر از جنگ باروتِ
شلمچه و ولفجر ها مرصاد با من بود
تبعید و مرگ بی صدا از آن من شد
کابوس هایم قطعه ای از جان من شد
هرزه نویسی های هر روز و شب من
دفترچه ای از یاوه ها قرآن من شد
یک دنیا نت سکوت ارکسترِ بی سازم
برای بردن خودم از قصد میبازم
تاریخ و روز ها پر از دلگیریِ محضِ
من بعد از ظهر جمعه ها تابوت میسازم
یک رویای هیچ و بد ترسیم کردم
پیش بت خلیل او تعظیم کردم
در فکر من یک قصه پر پیچ و مبهم
من متن را به حاشیه تقدیم کردم


دلیل برای نوشتن بسیار است اما ، جان میخواهد گفتن از درد و بعد از درد و بعد از بعد از درد . یعنی لحظه ای که تورا درد از هم نمیپاشد اما تمام مزه ها و لذت های دنیا از تو دور شدند دیگر چیزی برای سر خوشی که هیچ برای زیستن تورا به دنیا وصل نمیکند . در همین حال شلاق هایی به نام خاطرات هروز تورا حد میزنند بدون آنکه ذره ای رحم داشته باشند . و ای وای که چه کیمیایست امید .


یک دانه از دیرینه عاشق بود
او عاشق یک خاک حاصلخیز
من عاشق موهای تو بودم
چادر ، نمک ما هر در تبعیض
راه نگاهت پیچ و پر خم بود
من مست در چالوس موی تو
حتی زمان قبل دیدارت
افکار من میرفت سوی تو
آغاز تاریخ از نگاهت بود
قبل از تو را بیهوده میدانم
دیوانگی رفتار عاشق هاست
دیوانه ام دیوانه میمانم
شاعر اگر از اسم تو میگفت
کل جهان پر میشد از نامت
صد سال تنهایی من پر شد
با انحنای تند اندامت


دستی نیست وقتی دستم در جیب هایم هست بازوهایم را دودستی بگیرد ، و من با لبخند نگاهش کنم و او از خوشحالی چشمانش را ببندد .
چرا نیست چرا ؟ شاید من سفت تر جیب هایم را در آغوش گرفتم ...


تنها یک نفس فرصت داشت .
برود برای همیشه ...
یا
بماند تا باقی عمر...
چکمه های گِلی , کلاه , دیوانِ بیدل و چتر را باخود برد
همه چیز را برده بود
اما قلبش جا ماند ...


و غم تمام نمیشود
غم نداشتنت ، غم نبودنت ، غم جای خالی تو که به چشمانم خیره شده
و ما به دنیا آمدیم برای درد
به دنیا آمدیم برای باقی ماندن
و چه کسی خبر از دل من دارد که نمیخواهم بدون تو باقی بمانم


ببار و باز هم ببار
حالا که تمام ابر های جهان در گلوی تو جا دارد ببار
ببار اما این بار رد شو
از آنهایی که تورا مرده خواستند رد شو
همان هایی که رهایت کردند بدون سوال
که چه شد تبدیل به همین درد شدی
رد شو مَرد از خودت رد شو
از فردایت رد شو که این مرتبه
صدایش به گوش همه میرسد


شب ها شب ها و امان از شب ها
کدامین غم را با سینه پر دردم ، با سَرِ پُر از فکرم مرور کنم
امشب به سوگ آن رفیق گریه کنم ؟
یا برای دوری از آن یکی مرثیه بخوانم ؟
از فراق آن داد بزنم ؟
یا از جفای آن یکی ؟
عجب ظالم است ظلمات شب
عجب بی رحم است آن ثانیه که به طلوع ختم میشود
برای کدامین درد فریاد برآورم
به ما یاد داده بودند شب ها زمان عاشقی است
ما آموخته بودیم شبِ ساکت زمانی برای مستی است
اما غَم عمیق این شب ها نه تنها امید صبح را از ما گرفته بلکه مانند موریانه ای به جان عشق افتاده تا جایی که چیزی از این کیمیای هم کیشان من در بنیان ما باقی نمانده
این شب ها آن شبی نبود که به ما گفته بودند
یا شاعر دروغگو بود و یا ما راه گم کرده ایم .


وسوسه سرگرمي خالق و بندش بود و بس
سيب و حوا فريب شيطان شوخي بود
سيم و ماشين صدا عصر چخوف و اسلحه
خانمان سوزي ، تمدن ، انسان شوخي بود
برق مجاني و آب و نون آسان داريم
شهر نو و قتل عام اين و آن شوخي بود
دست خالي جگرش نسوخت طفل معصوم
مرگ مادر سرطان پستان شوخي بود
پدرش دم دم مرگ ، مادرش را مي زد
پس مساوات و حقوق نسوان شوخي بود
شاوشنگ رحم ندارد مورگان ميميري
رستگاري و فرار از زندان شوخي بود


در این هیاهو
در این بی وزنی بعد از رفتن
آیا به وجودت ، به بودنت فکر کردی ؟ نه آن وجودی که پشت سر خود رها کردی و حتی دوست نداری به آن نگاه کنی نه آن وجودی که کمی ،گاهی ،شاید دلتنگش میشوی
صحبت از بودنت ،صحبت از زیست سی و اندی سال تو بروی این سیاره درد است
فکر کردی آمدنت بهر چه بود ؟
آیا فکر کردی از کجا آمده ای ؟
دل به چه چیز ؟ دل به کی بستی که اینگونه خودت را نادیده گرفتی و تمام درد ها را برای خود خواستی تا دیگری راضی باشد ؟
تو کجاست ؟ تو چه وقت است ؟ تو برای چیست ؟
آری برای هیچ یک از این سوال ها که هر کدام مانند سیاه چاله ایست و تو توانت را میگذاری که سمتشان نروی جوابی نداری
با جسمت چه کردی ؟ با روحت چه کردی ؟
آیا جسم لاغرت تورا میبخشد برای نبودن ها
آیا روح پریشانت تورا عفو میکند برای زمانی که نادیده گرفتیش
امیدوار باش به بخشش و تلاش کن


بمان
برای من بمان
تا ابدیت بمان
حتی زمانی که من نبودم
حتی وقتی که با آمدنت به خانه مانند خُرد بچه ای سر از پا نشناختم
تو بمان
برای عشق بمان


وقتی موسیقی تمام شد
تو شروع شو ٫ تو در وجود من جریان پیدا کن و تو باش نُت های هماهنگی که برای بودن و نبودن من مینوازند .
وقتی موسیقی تمام شد ، بلند بلند بخند بگذار صدای جاودانه تو اصوات عالم را پر کند .
وقتی موسیقی تمام شد من هم تمام خواهم شد ، اما تو و لبخندِ دیوانه کننده ات مثل دیوار نگاره های عالی قاپو ابدی هستید .
وقتی موسیقی تمام شد ....
تمام شد ....
تمام شدم .


سلام
کاش میشد بدون پرده با تو سخن بگویم
کاشی میشد بگویم وقتی گربه سیاه آرزوهایت را آتش زد تو مقصر نبودی کاش میشد نجات میدادم آرزوهایت را
بلند شو فریاد بزن تو بیشتر از این حرف ها بزرگی ،تو بزرگی مانند رویاهایت
رویاهایت رو از یاد نبر


حال من تشبیه قبرستان شده
شرح سرپیچی دَه فرمان شده
پشت من پُرشد ز تیغ دوستان
رفتن و بگذاشتن آسان شده
شب سراسر شهر را تسخیر کرد
کدخدا مُرد شهر بی سامان شده
این نبود آن وعده روز ازل
این نشد آنچه که در قرآن شده
باد مارا بُردحال و روز را باور بکن
مرد زندان عاشق زندان شده
جوی ها را رنگ خون پر کرده است
یک هزارو سیصدو آبان شده


میان این همه هیاهو میان این همه پستی ،ساعت ها با خود حرف میزدم در یک اطاق کوچک که شبیه طابوت من بود
اطاق روشن بود اما وقتی که حرف های من با خودم گُل میانداخت نور از اطاق فرار میکرد .
چه کردم ؟ کجا تاب آوردم ؟ کجا باید میز بازی را بهم میزدم اما مردانه بازی کردم ؟ چه کردند با من ؟ یا من با خود چه کردم ؟
هر چه تشدید علامت سوال ها بیشتر میشد طوری این اطاق سرد ، تاریک میشد که انگار تا به حال نور به خود ندیده
حتی روزنه نوری از دور پیدا نبود که با دشنه ای تمام وجودت را برای خراب کردن این دیوار های بلند بگذاری
صدای نفسی می آید
از دور
خیلی دور
اما خبری از نور نبود دیوار ها بلند و بلند تر میشدند و صدای نفس ها ضعیف تر
جانی نمانده بود نه برای من و نه برای روح پشت نفس ، تاریکی محض جوری اطاق را گرفته بوذ که باید سعی کنی تا بیاد بیاوری آخرین نور را
نفس های آخر
تمام بودنم را جلوی چشم در لحظه ای دیدم
صدای نفس پشت دیوار به گوش نمیرسید
من چه کردم با این نفس ها ؟ من صبح چه کسی را شب کردم که اینگونه تاریکی به جانم افتاد ؟
باز علامت سوال
صدای نفسی به گوش نمیرسد
سوالی وجود ندارد
و چیزی جز نور و نور و نور نیست


وای چه حال زیبایست عشق و حال من و تو


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

425

obunachilar
Kanal statistikasi