پادکست‌های اردشیر رستمی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


|دورهمی علاقه‌مندان اردشیر رستمی|
- Ardeshir Rostami Official Channel 🔻
@ardeshirrostamiofficial 👤

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


درس امشب:
از آدما انتظار نداشته باش که اونقدری که تو براشون میذاری اونا هم همون اندازه جوابتو بدن!
تهش میبینی اونا به یه سردردشون بیشتر از ناراحتی تو اهمیت میدن


چیزایی که مردم نمی‌بینن و اسمشو شانس میذارن


🔊 کتاب صوتی
قسمت سوم
قسمت اول اینجا
قسمت دوم اینجا
درباره‌ی کتاب صوتی انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل

کتاب انسان در جست و جوی معنا (Man's Search for Meaning) نوشته‌ی ویکتور فرانکل است. این کتاب برای نخستین بار در سال 1946 منتشر شد. این کتاب یکی از بهترین نمونه‌های ادبی در ادبیات روانشناسانه است و روایت زندگی و نجات یافتن دکتر ویکتور فرانکل در اردوگاه کار اجباری رژیم نازی را شرح می‌دهد. فرانکل در این کتاب ابتدا خاطراتش از آشویتس را بازگو می‌کند و سپس تلاش‌ها و راهکارهایش برای زنده ماندن را توضیح می‌دهد.
ویکتور فرانکل در مدت زمانی که در نیروگاه آشویتس زندانی بود، پدر، مادر، همسر و برادرش را از دست داد بنابراین به گفته خودش «درد از دست دادن» را می‌فهمد. او در کتاب انسان در جست‌وجوی معنی سعی می‌کند تا با بیان دردهایش به خواننده بفهماند که چطور می‌توان زیر بار این حجم از رنج زنده ماند.
@ardeshire_rostami


در محل حرف افتاده بود که دایی عاشق شده است! سنم کم بود نمی‌فهمیدم چه می‌گویند. از مادرم پرسیدم با کلی اخم و تخم گفت هیچی نیست، داییت زده به سرش! دیوانه شده... با خودم فک کردم ای بابا بیچاره دایی‌ام، دیوانه شده. کمی که گذشت فهمیدم دختر خان هم دیوانه شده، درست مثل داییم، همزمان با هم دیوانه شده بودند. داییم دیر به خانه می‌آمد‌. هر وقت هم می‌آمد بهم‌ریخته بود. دلم برای مادربزرگم می‌سوخت، تک پسرش دیوانه شده بود. چند ماه بعد فهمیدم برای دختر خان خاستگار آمده. تعجب کردم...! آخر مگر دیوانه‌ها هم ازدواج می‌کنند ...؟ شب که داییم به خانه آمد، از دهانم پرید و گفتم ..‌.

باید می‌بودید و می‌دیدید خودش را به در و دیوار می‌زد. درست مثل همان کبوتری که با پسر اصغر نانوا در حیاط با تیرکمان چوبی زدیمش و کبوتر طفلکی وقتی به زمین افتاد هنوز جان داشت ولی از حرکاتش مشخص بود درد دارد. داییم انگار درد داشت هی به خودش می‌پیچید. با خودم گفتم ای‌وای دیوانه شدن هم مکافاتی دارد! باید مواظب باشم دیوانه نشوم. خیلی طول کشید تا بفهمم داییم ازین نارحت بود که می‌خواستند دختر دیوانه‌ی خان را شوهر بدهند. با خودم گفتم خب حق با داییم است می‌خواهند مردک را بدبخت کنند که چه؟

شب عروسی دختر خان که رسید مادرم و مادر بزرگم و پدرم، داییم را در اتاقش زندانی کردند، تا نیاید و عروسی دختر دیوانه‌ی خان را خراب نکند. داییم مدام خود را به در می‌کوبید و فحش می‌داد. به عروسی رفتیم، دخترک دیوانه بود، برعکس همه‌ی عروسها که می‌خندیدند این دیوانه گریه می‌کرد... و تمام زحمات شمسی آرایشگر را به باد داده بود. مادرم هم نارحت بود ... فکر کنم همه دلشان برای پسرک می‌سوخت. آخر شب که به خانه برگشتیم مادرم با اضطراب کلید انداخت و در اتاق دایی را باز کرد. دایی کف اتاق خوابش برده بود و مادرم هراسان بالای سرش رفت، دایی رنگ صورتش شده بود گچ دیوار. مادرم جیغ می‌زد و به سر و صورتش می‌کوبید. همسایه‌ها آمدند. قلب داییم ایستاده بود. آن روز بود که فهمیدم دیوانه‌ها قلب ضعیفی دارند، دیوانه‌های عاشق قلب ضعیفی دارند...
✍️پریسا معصومی


کافیست اندوه را طولانی کنی،
به چشم می‌بینی آنچه تمام می‌شود تویی نه اندوه...


نصیحت امروز برای خودم:
سازگار بودن بیش از حد شمارو بی‌ارزش می‌کنه....


حسرت
راننده تاكسي گفت: «آدم يه كارهايي را دوست داره بكنه ولي هي مي‌اندازه عقب، هي مي‌اندازه عقب بعد يهو ديگه هيچ‌وقت نمي‌تونه اون كار را بكنه.»
پرسيدم: «مثلا چي؟»

راننده گفت: «خيلي چيزها، مثلا من هميشه آرزوم بود يه سفر برم شيراز ولي اينقدر نرفتم كه كرونا اومد. الان هم كه ديگه نمي‌شه جايي رفت.»
گفتم: «بعد از كرونا بريد.»

راننده گفت: «كي از فردا خبر داره... اصلاً معلوم نيست اين كرونا كي تموم مي‌شه. معلوم نيست بعدش ما زنده‌ايم يا مرده... آدم اگه مي‌خواد يه كاري را بكنه بايد تا فرصتش پيش اومد، معطلش نكنه.»
بعد گفت: «مي‌ترسم بميرم و اين شيرازي را كه اينقدر دلم مي‌خواست برم،‌ نرفته باشم.»

گفتم: «ايشالا كرونا زودتر تمام مي‌شه، شما هم زنده‌ايد و مي‌ريد شيراز»‌‌
‌مدتي سكوت شد.‌

راننده گفت :«بدي‌اش اينه كه مي‌دونم كرونا هم تموم بشه، باز عقب مي‌اندازم و نمي‌رم.»
✍️: سروش صحت


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
➕ مصرف آشکار یعنی چی؟

دکتر آذرخش مکری، روان‌پزشک و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران


🔕 سه دقیقه وقتتون رو میگیره، زیباست

➕ در سال 1376 من 55 سال داشتم، یک شب که جشن تولد پسر کوچکم که 17 سال داشت و همه خانواده جمع شده بودند و شادی می‌کردند. ناگهان درد شدیدی در سینه‌ام احساس کردم.
پسر بزرگ و همسرم سریع با اورژانس تماس گرفتند، همه ناراحت بودند. اورژانس رسید و پس از اینکه مرا معاینه کردند با عجله سوار آمبولانس کرده تا به بیمارستان منتقل کنند. همه ناراحت بودند و گریه می‌کردند بجز همسرم که فقط می‌گفت: علی چیزی نیست نترس خوب میشی.

➕ اما تو صورتش ترس رو می‌دیدم. آمبولانس حرکت کرد بعد از چند دقیقه درد شدیدتر شد و پزشکیارها شروع به ماساژ کردند. ناگهان دیگه دردی احساس نکردم و سبک شدم. به خودم گفتم: آخی خوب شدم.
ناگهان بلند شدم و نشستم، و پزشکیارها رو می‌دیدم که دارن یکنفر رو ماساژ قلبی میدن. برگشتم و دیدم خودم روی تخت هستم، تعجب کردم و بلند شدم دیدم بله اونا هنوز دارن جنازه منو ماساژ میدن. تازه فهمیدم که مردم.

➕ اون شب منو بردند سردخانه و من تمام وقت خودم و خانواده خودم رو می‌دیدم و همراهشون بودم. اونا زاری و شیون می‌کردند. زنم، پسرام و دخترم. پیششون می‌رفتم و می‌گفتم من خوبم گریه نکنید. ولی اونا نمی‌فهمیدند. خلاصه بعد از اینکه منو گذاشتن تو سردخونه همه برگشتند خونه. من ترسیده بودم، نمی‌دونستم پیش بدنم بمونم یا برم خونه پیش خانواده. خلاصه تصمیم گرفتم همراه خانواده برم.

➕ اول رفتم تو ماشین پسر بزرگم که همسرم همراهش بود و مرتب گریه می‌کرد. پسر بزرگم گفت: مامان گریه نکن بابا عمر خودش رو کرده بود.
چه بی انصاف بود من 35 سال براش زحمت کشیده بودم تا دکترای مکانیک گرفت و برای خودش کسی شده بود.
بقیه بچه‌ها هم بهتر از این نبودند، پسر دومم که با خانومش تنها تو ماشین من می‌رفتند میزدن و میرقصیدن.
ولی دخترم یکریز گریه می‌کرد.

ناگهان مثل اینکه یک نیروی شدید من رو از جا کند و با سرعت خیلی زیاد به سمت سردخانه کشید و درون بدنم رفتم. زنده شده بودم. اول نمی‌دونستم چه کنم ولی بعد تلاش کردم بیام بیرون. اونقدر تلاش کردم تا بیهوش شدم.
بعد از مدتی از گرما بهوش اومدم و دیدم یک دکتر و چند پرستار بالای سرم هستند. دکتر با خنده گفت: به زندگی خوش آمدی.

بعد از اون خوب شدم علیرغم میل خانومم تصمیم گرفتم که برای خودمون دو نفر زندگی کنیم. دوتا خونه رو فروختم و یه آپارتمان 80 متری تو یک محله خوب گرفتم. ماشین سانتافه آخرین مدل را فروختم یک ون خریدم که داخلش تخت و لوازم زندگی داشت. از اون روز به بعد به همراه خانومم و با همون ون تمام ایران رو گشتیم. هر چند وقت هم یه چند روزی به خونه میومدیم و اونجا بودیم. بعدش مغازه و گاراژ خودم رو هم فروختم و شروع کردیم به گشتن دنیا، همه کشورهای اطراف و اروپا رو رفتیم، در نهایت هم تو هلند خونه خریدیم و اونجا موندیم. حالا 70 سالمه و خودم و خانومم با عشق توی یه روستای هلندی زندگی می‌کنیم و باغ میوه داریم. هر روز هم از روستا تا شهر که حدودا 5 کیلومتر است رو پیاده روی می‌کنیم. سالی چند بار هم بچه‌ها با نوه‌هامون میان و سری بهمون میزنن.

خانومم میگه از روزی که زنده شدی تا حالا فقط فهمیدم زندگی یعنی چه. همیشه ازم می‌پرسه که چی شد یکدفعه عوض شدی ولی من چیزی بهش نمیگم.

➕ زندگی نکنید برای زنده بودن.
از دارایی خود لذت ببرید.. .شاد باشید.


💭 هر جایی که به مرز فروپاشی روانی رسیدی یه لحظه تصور کن،
دنیا یه بازیه ما هم شخصیت‌هاش هستیم. یه بازی که تهش هم قرار نیست
هیچکی ازش زنده بیاد بیرون، نمی‌گم رها کن، تلاش نکن،
می‌گم نذار استرس به روحت آسیب بزنه.
همین الان چشمات رو ببند، چند لحظه تصورش کن... 🌱🌱🌱


هر وقت که دیدی داری به چیزهایی که نباید، بیش از حد فکر می‌کنی این نقل قول ژاپنی رو بخون:
نگرانی، مشکلات فردا را از بین نمی‌برد، فقط آرامش امروز را از بین می‌برد.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
هشـ‌دار دکتر آذرخش مکری، روان‌پزشک و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، در‌ مورد مصرف دا.روهای خواب‌آور ، زولـ‌‌پـ‌ ـیدم و آلپـ‌رازولام در گفتگو با علی ضیا /حافظه را از بین می‌برند!


خواهر یک نهاد بشردوستانه‌ی عالی است. مخصوصا زمانیکه او باهوش، شجاع و دوست‌داشتنی است. اما به‌عنوان قانون، انسان زمانی این حقیقت را می‌فهمد که بسیار دیر شده است.

✍️: نیچه نامه به خواهر

بفرست برای خواهرت ❤️


➕ بعد از ۵ سال پادکست گوش دادن (هر روز یکی دو اپیزود)
پادکست‌هایی رو با دسته‌بندی مناسب، لیست کردم تا انتخاب موضوع راحت باشه براتون

➕ اگر به موضوعات رشد فردی و موفقیت و روانشناسی علاقه دارید:
هلی تاک
مبل قرمز
رادیو راه
سبک تو
لم
جافکری

➕ اگر به داستان‌گویی علاقه دارید:
چیروک، فیکشن، لونار سیمکالن فيكشن، آردا پادکست،
اگر به روایت‌های تاریخی علاقه دارید پاراگراف، گازت پرچم سفید پوشه معجون
اگر به فلسفه علاقه دارید:
فلسفیدن انسانک، ناوکست کتابخوان، رواق، Logos

➕ اگر به موضوعات علمی علاقه دارید:
آسمان، شب عصر، حجر، استرینگ کست، کاوشگر،
کارما، دایجست
اگر به پادکست گفتگو محور علاقه دارید: یک پنجره، گپ سکوت بره‌ها، آجیل هاگیر واگیر

➕اگر به کسب و کار و استارت آپ‌ها علاقه دارید:
دیالوگ، رانیو، ۱۰ صبح
رادیو پیشه
طبقه ۱۶
پادسکت روش
Yoko cast

➕ اگر به ادبیات کلاسیک علاقه دارید:
فردوسی خوانی
هزار و یک کست
رادیو کرگدن
چای با بنفشه

اگر به ادبیات علاقه دارید:
ری را، داستان شب، کتابگرد
کافه داستان، رادیو داستان، گلینگور، قفسه، Epitome
اگر به پادکست روایت‌گونه علاقه دارید:
رادیو دیو، بازی باز، دیالوگ باکس، رادیو مرز لوموس، احسانو، میم، چنل بی، بی پلاس، سمر، رادیو عجایب، رخ، تراژدی، بندر تهران، بایو کست، مزگو، رادیو پای، Owrsi روزن، راو کست، آن، رادیو نیست، ریف چنین شد، Whitecast

➕ اگر به سفر و مهاجرت علاقه دارید:
رادیو دال
جولون
رادیو دور دنیا
اگر به داستان ابر قهرمان‌ها علاقه دارید
کمیکولوژی
هیرولیک

➕ اگر به سینما علاقه دارید:
رادیو جهنم
ردایو سانسور
سینماتوگراف
پاپریکا
ابدیت و یک روز
اگر به هنر علاقه دارید:
چکش، قلم جادو، هیستوگرام
Gesso
Artebox
Wizart

اگر به اسطوره علاقه دارید:
ساگا، اسطوراخ، غیرعادی
اگر به موسیقی علاقه دارید:
کرن، پاراساندر
نیمه شب با رادیو پل، خنیا
گوشه، پلی لیست، آمپاژ، آلبوم، رادیو دستنوشته ها، هفدانگ، Amusic, مترونوم
بازی گوش
رادیو نواحی، کوک

✍️: مستر نوشت


امروز یه چیر جدید یاد گرفتم بهش میگن:
Duality of breakup (دوگانگی جدایی)
یعنی در عينِ حال که دلت براش تنگ میشه و یاد خاطرات خوب میافتی،
هم‌زمان احساس آرامش می‌کنی که رابطه تموم شده و می‌دونی نمی‌تونستی ادامه بدی.
داشتن این احساس به ظاهر متناقض طبیعیه و خیلی‌ها تجربه می‌کنن...


🔊 فایل صوتی
راه‌حل کمال‌گرایی در شروع

آموزه‌های دکتر مکری در مورد درمان کمال‌گرایی

کم و بیش همه‌مون درگیر این سندروم کمال‌گرایی هستیم و مدت‌هاست که قراره از شنبه باشگاه بریم، زبان‌مون رو تقویت کنیم، فلان مهارت رو یاد بگیریم و هزاران کار دیگه و این شنبه هنوز که هنوزه نیومده....


ما یه رفیق دست بخیر و پولداری داریم،
چند شب پیش حال خانمش بد میشه
میرن بیمارستان. همینطور که تو اورژانس منتظر بودن،
میبینن یه آقای مسن با ظاهری معمولی هی میره دم ایستگاه پرستاری دفترو میبینه
مردم رو نگاه میکنه برمیگرده عقب.

رفیق ما هم خبردار میشه و میره سراغ پیرمرده
و شروع میکنه باهاش حرف زدن و احوالپرسی و خلاصه میگه شما جای پدر من هستی
اگه مشکل مالی هست من در خدمتم و اینا.
پیرمرده میبردش یه گوشه جیبای کتشو نشون میده
که تو هر جیبش یه بسته پنج میلیونی بوده.
به رفیق ما میگه همه بچه‌هام خارجن ارثشونو دادم...

یه چهل میلیارد واسه خودم مونده
گذاشتم بانک سودشو می‌گیرم. خرجی هم ندارم.
عصر و شب که میشه سوار ماشین میشم
میام تو این بیمارستانا می‌چرخم
ببینم کی پول نداره کی نیازمنده کی نمی‌تونه ترخیص بشه،
بدون اینکه خودشون بفهمن پولشونو پرداخت می‌کنم
و برمی‌گردم خونه و با خیال راحت می‌خوابم...

زیادن از این آدم‌ها

✍️: مهدی تاجوری


هروقت پشتِ سرمو نگاه کردم فقط مامانمو دیدم


💭 رفیق من؛

‏”معجزه‌ای که به دنبالش هستی در کاری نهفته‌ست که از انجام دادنش اجتناب می‌کنی”.


‌‎❣️اون بیرون خبری از معجزه نیست!🚶🏻.


🔊 کتاب صوتی
قسمت دوم
قسمت اول اینجا

درباره‌ی کتاب صوتی انسان در جستجوی معنا اثر ویکتور فرانکل

کتاب انسان در جست و جوی معنا (Man's Search for Meaning) نوشته‌ی ویکتور فرانکل است. این کتاب برای نخستین بار در سال 1946 منتشر شد. این کتاب یکی از بهترین نمونه‌های ادبی در ادبیات روانشناسانه است و روایت زندگی و نجات یافتن دکتر ویکتور فرانکل در اردوگاه کار اجباری رژیم نازی را شرح می‌دهد. فرانکل در این کتاب ابتدا خاطراتش از آشویتس را بازگو می‌کند و سپس تلاش‌ها و راهکارهایش برای زنده ماندن را توضیح می‌دهد.
ویکتور فرانکل در مدت زمانی که در نیروگاه آشویتس زندانی بود، پدر، مادر، همسر و برادرش را از دست داد بنابراین به گفته خودش «درد از دست دادن» را می‌فهمد. او در کتاب انسان در جست‌وجوی معنی سعی می‌کند تا با بیان دردهایش به خواننده بفهماند که چطور می‌توان زیر بار این حجم از رنج زنده ماند.
@ardeshire_rostami

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.