| هیچ گراف | dan repost
خسته شده بودم
از یک تکرار مداومِ تمام نشدنی
تمام من خلاصه شده بود در یک چهار دیواری
و موزیک های شادمهر و قمیشی!
پنجره باز بود و باد خنکی در اتاق میپیچید
تمام سرم پر بود از موزیک هایی که
انگار تمامشان را برای من گفتهاند
در سرم درد عظیمی جولان میداد
سر و صدا میکرد، قهقهه های دیوانه کننده
سر می داد و من را از دست سر خودم
و مغز منجمده درونش کلافه می کرد!
دیگر دوست داشتم به سمت پنجره بدوم
و رو به آسمان خودم را پرت کنم و از
خدا بخواهم که مرا بگیرد
اما این یک حقیقت محض بود که
حتی اگر خودم را هم پرت می کردم
با سنگ سرد و سفت زمین
برخورد می کردم و از شانس بدم نمیمردم!
هیچ چیز ممکن نمیشد، کلافه در
رختخواب سردم کمی غلت زدم و
چراغ چشمانم را خاموش کردم
پردهی گوشهایم را کشیدم و
اجاق قلبم را کور کردم ...
چشمانم را رو به تمامی بیهودگیها بستم
و ملحفه را روی سرم کشیدم و باز با
تکرار مداوم یک درد
در امتداد درد دیگر، مردم!
و چه کسی خواهد فهمید
مردن در کالبدی که هنوز
خاک نشده یعنی چه؟!
#زهرا_حسین_پناهی
@Hichgeraph
از یک تکرار مداومِ تمام نشدنی
تمام من خلاصه شده بود در یک چهار دیواری
و موزیک های شادمهر و قمیشی!
پنجره باز بود و باد خنکی در اتاق میپیچید
تمام سرم پر بود از موزیک هایی که
انگار تمامشان را برای من گفتهاند
در سرم درد عظیمی جولان میداد
سر و صدا میکرد، قهقهه های دیوانه کننده
سر می داد و من را از دست سر خودم
و مغز منجمده درونش کلافه می کرد!
دیگر دوست داشتم به سمت پنجره بدوم
و رو به آسمان خودم را پرت کنم و از
خدا بخواهم که مرا بگیرد
اما این یک حقیقت محض بود که
حتی اگر خودم را هم پرت می کردم
با سنگ سرد و سفت زمین
برخورد می کردم و از شانس بدم نمیمردم!
هیچ چیز ممکن نمیشد، کلافه در
رختخواب سردم کمی غلت زدم و
چراغ چشمانم را خاموش کردم
پردهی گوشهایم را کشیدم و
اجاق قلبم را کور کردم ...
چشمانم را رو به تمامی بیهودگیها بستم
و ملحفه را روی سرم کشیدم و باز با
تکرار مداوم یک درد
در امتداد درد دیگر، مردم!
و چه کسی خواهد فهمید
مردن در کالبدی که هنوز
خاک نشده یعنی چه؟!
#زهرا_حسین_پناهی
@Hichgeraph