تا قبل از من هیچوقت فکر نمی‌کرد
برای آدمی آنقدر خواستنی باشد و
کسی اندازه من دوستش داشته باشد
اما انگار همان دوست داشتن من کافی بود
برای اینکه یادش برود قبل از من را
حالا دیگر با غرور در چشمهـایم خیره می‌شد و می‌گفت:
تو و دوست داشتنت برای من کمید
یک شب چمدانش را برداشت
و در را محکم بست و رفت
خوب می‌دانستم برای کسی اندازه من خواستنی نیست و
فکر می‌کرد تمام شهر مثل من دیوانه وار دوستش دارند
دورهایـش را زد و وقتی به خودش آمد
که دیگر حتی دوست داشتنِ من را هم نداشت
@Yadegari_To