🎼Gleypa okkur - Ólafur Arnalds
امشب شاید بمیرم! باران و باد و آفتاب
قلب و پی و مغزِ استخوانام را به هر سو خواهند پراکند.
کارم تمام خواهد شد! نه خواب، نه بیداری.
دیگر آنجا در میانِ ستارگان نخواهم بود.
میدانم از هر طرف در آن جهانهای دوردست،
زائرانی همچو ما، بیکسانِ رنگباخته،
از میان نرمیِ شب دستها را سوی ما
انبوهِ انسانهای دل از مِهرِ خواهرانه برآکنده، دراز خواهند کرد!
آری! همه، همهجا برادریم!
آنان نیز همچو ما تنهایند. ـــ لرزان از اندوه،
شبانگاه به ما اشاره برمیدارند. مگر هرگز نمیخواهیم برویم؟
و رنجور و اندوهگین، یکدیگر را تسلیٰ خواهیم داد!
اختران، بهیقین، روزی به یکدیگر خواهند رسید!
شاید سپیدهدمِ جهانی آنگاه فروزان شود
که این پابرهنگانِ داغِ اندیشه بر پیشانی به ما نوید میدهند!
و این غریوِ اعتراضِ برادرانه بر خدا خواهد بود!
افسوس! تا آن روز برسد، باد و باران و آفتاب
از قلب و پی و مغزِ استخوان من اثری نگذاشتهاند،
همهچیز بی من به انجام خواهد رسید! نه خواب، نه بیداری!
و من در میان ستارگانِ مهربان نخواهم بود!
ژول لافورگ|ترجمه: عزتاللە فولادوند
@adabyatedigar|#poem|#music
امشب شاید بمیرم! باران و باد و آفتاب
قلب و پی و مغزِ استخوانام را به هر سو خواهند پراکند.
کارم تمام خواهد شد! نه خواب، نه بیداری.
دیگر آنجا در میانِ ستارگان نخواهم بود.
میدانم از هر طرف در آن جهانهای دوردست،
زائرانی همچو ما، بیکسانِ رنگباخته،
از میان نرمیِ شب دستها را سوی ما
انبوهِ انسانهای دل از مِهرِ خواهرانه برآکنده، دراز خواهند کرد!
آری! همه، همهجا برادریم!
آنان نیز همچو ما تنهایند. ـــ لرزان از اندوه،
شبانگاه به ما اشاره برمیدارند. مگر هرگز نمیخواهیم برویم؟
و رنجور و اندوهگین، یکدیگر را تسلیٰ خواهیم داد!
اختران، بهیقین، روزی به یکدیگر خواهند رسید!
شاید سپیدهدمِ جهانی آنگاه فروزان شود
که این پابرهنگانِ داغِ اندیشه بر پیشانی به ما نوید میدهند!
و این غریوِ اعتراضِ برادرانه بر خدا خواهد بود!
افسوس! تا آن روز برسد، باد و باران و آفتاب
از قلب و پی و مغزِ استخوان من اثری نگذاشتهاند،
همهچیز بی من به انجام خواهد رسید! نه خواب، نه بیداری!
و من در میان ستارگانِ مهربان نخواهم بود!
ژول لافورگ|ترجمه: عزتاللە فولادوند
@adabyatedigar|#poem|#music