● چند هفته پیش در سرمای استخوانسوز منفی ۱۷ درجه تیم ما پیکر نیمهجان سربازی را از دل جبهه بیرون کشید، چهل ساله بود اما گویی عمری به درازای جنگ زیسته است، چهرهای فرو ریخته، لبهایی ترکخورده، چشمانی خاموش، دستانی سیاه و زخمی از خاک و خون، نزدیک به یک ماه زیر باران آتش دشمن تاب آورده بود، وقتی او را درون نفربر گذاشتیم تنها یک زمزمه از میان لبهای خشکش بیرون آمد: جهنم بود! و سپس به تاریکی فرو رفت.
● زمانی که به هوش آمد نخستین خواهشش آب بود، برای بیدار نگه داشتنش با او سخن گفتیم، از دخترهایش گفت، از شوق بازگشت، از امید به دیدار دوبارهشان؛ زنده ماند اما آیا واقعاً نجات یافت؟
● چند روز بعد خودرویی که جانش را نجات داده بود در همان جاده زیر آتش دشمن رفت و خاکستر شد؛ سربازانی که پس از او از همان مسیر گذشتند هیچگاه به خانه نرسیدند.
● (متن و تصویر از امدادگر جنگی اوکراینی تانیا رومانیک، ترجمه و تلخیص فایرفلای)
#Memories
@Milita_Camp