یک چای دبش برای پاولی
پاول سیسرو از روسای مافیای نیویورک و گانگسترهای ایتالیایی الاصلی بود که تشکیلاتش موضوع یکی از فیلمهای معروف مارتین اسکورسیزی شد، فیلمی به نام بروبچه های خوب یا GoodFellas و اما پاولی چکار می کرد؟
«صدها نفر به پاولی وابسته بودند و اون از هر چیزی که در می آوردند سهمی می گرفت. مثل کشور آبا و اجدادی ولی پاولی اینکار را در آمریکا می کرد و پاولی تنها کاری که برای بروبچه ها می کرد این بود که از اونا مقابل بروبچه های دیگه ای که می خواستند گوششون رو ببرند، محافظت می کرد. .... اون اداره پلیس دزدها و آدمهای زرنگ بود.»
هر کس مشکلی داشت از پاولی کمک می خواست. خلاصه وقتی تامی دی ویتو با نقشه قبلی یک بطری را روی سر سانی بانز صاحب رستوران می شکند، سانی که از رفتار بروبچه های پاولی به تنگ آمده، و نگران جانش هست سراغ پاولی می رود و از او می خواهد که شریکش در رستوران بشود و در عوض از او در برابر آدمهای خطرناکی مثل تامی محافظت کند. خوب حالا پاولی شریک رستوران می شود. سانی که نمی توانست تامی را وادار به پرداخت صورتحسابش کند، جرات اعتراض به پاولی را ندارد و هر چه را که جلویش می گذارند امضا می کند. سانی حالا باید سهم پاولی را سر وقت و همیشه بدهد.
«هر مشکلی پیش می آمد، پاول یحلش می کرد. تحویل مواد و نوشیدنی – با پاولی حرف بزن، پلیس اذیت می کند – با پاولی حرف بزن، صورتحسابها مساله دارند – با پاولی حرف بزن. ولی حالا باید هر هفته پول پاولی را می داد.
- کاسبی خوب نبوده؟ به من چه! پولم را بده!
- آتشسوزی شده؟ به من چه! پولم را بده!
- صاعقه از آسمون به سرت خورده؟ به من چه پولم را بده!
حالا پاولی هرکاری دلش می خواست می تونست کنه. از اعتبار رستوران استفاده کرد و تا می تونست از بانک وام گرفت. چه عیبی داشت؟ کسی که نمی خواست پول بانک رو پس بده. هر چیزی که از در جلو تحویل داده می شد از در عقب بیرون می رفت و با تخفیف فروخته می شد. می شد یک جعبه مشروب دویست دلاری را برد صد دلار فروخت. مهم نبود همش سود بود»
البته برای پاولی. رستوران مقروض تر می شد و جیب پاولی و دزدهاش پر پولتر. سانی بیچاره آخر ورشکسته و مفلوک رستوران را به پاولی می فروشد و پاولی می دهد آنرا آتش بزنند تا پولش را از بیمه بگیرد. خلاصه سرمایه و زندگی سانی به باد می رود تا پاولی پول بیشتری گیرش بیاید والبته تامی خشن که زود از کوره در می رود می آید و خودش رستوران را آتش می زند.
می دانید از مارتین اسکورسیزی متشکرم. تصویری که از فعالیتهای مافیایی در اقتصاد آمریکا ترسیم می کند، یک مدل انتزاعی از مالی که با زور و ارعاب به رایگان بدست می آید و در بازارهای سیاه نقد فروخته می شود تا دزدها به نان و نوایی برسند و گانگستر باشند.این وسط آدمهایی مثل پاولی با قدرت و ارتباطاتی که دارند مواظب بروبچه های خوبشان هستند تا هم پولشان برسد و هم قوی بمانند. یک مدل خوب برای فهمیدن کنشها و تراکنشها در یک اقتصاد دستوری و رانتی که آدمها دنبال پول مفت بیشتر می دوند تا درآمد حلال داشتند. راستی این همه که سر این واردات دعواست چرا سر صادرات نیست؟ یک بار شده یک ژن خوب بیاد برود مثلا گرجستان ده تا دستگاه پراید بفروشد؟ ولی تا دلتان بخواد ژنهای خوب مجوز وارد کردن پورشه و بی ام وی دارند.
راستی شما یاد داستان جدید افتادید؟ اصلا و ابدا! آقاجان اصلا ایتالیاییها چایی دوست ندارند. آنها قهوه می خورند و شراب. ولی خوب نمی شد در تیتر مطلب نوشت شرابی برای پاولی.
پاول سیسرو از روسای مافیای نیویورک و گانگسترهای ایتالیایی الاصلی بود که تشکیلاتش موضوع یکی از فیلمهای معروف مارتین اسکورسیزی شد، فیلمی به نام بروبچه های خوب یا GoodFellas و اما پاولی چکار می کرد؟
«صدها نفر به پاولی وابسته بودند و اون از هر چیزی که در می آوردند سهمی می گرفت. مثل کشور آبا و اجدادی ولی پاولی اینکار را در آمریکا می کرد و پاولی تنها کاری که برای بروبچه ها می کرد این بود که از اونا مقابل بروبچه های دیگه ای که می خواستند گوششون رو ببرند، محافظت می کرد. .... اون اداره پلیس دزدها و آدمهای زرنگ بود.»
هر کس مشکلی داشت از پاولی کمک می خواست. خلاصه وقتی تامی دی ویتو با نقشه قبلی یک بطری را روی سر سانی بانز صاحب رستوران می شکند، سانی که از رفتار بروبچه های پاولی به تنگ آمده، و نگران جانش هست سراغ پاولی می رود و از او می خواهد که شریکش در رستوران بشود و در عوض از او در برابر آدمهای خطرناکی مثل تامی محافظت کند. خوب حالا پاولی شریک رستوران می شود. سانی که نمی توانست تامی را وادار به پرداخت صورتحسابش کند، جرات اعتراض به پاولی را ندارد و هر چه را که جلویش می گذارند امضا می کند. سانی حالا باید سهم پاولی را سر وقت و همیشه بدهد.
«هر مشکلی پیش می آمد، پاول یحلش می کرد. تحویل مواد و نوشیدنی – با پاولی حرف بزن، پلیس اذیت می کند – با پاولی حرف بزن، صورتحسابها مساله دارند – با پاولی حرف بزن. ولی حالا باید هر هفته پول پاولی را می داد.
- کاسبی خوب نبوده؟ به من چه! پولم را بده!
- آتشسوزی شده؟ به من چه! پولم را بده!
- صاعقه از آسمون به سرت خورده؟ به من چه پولم را بده!
حالا پاولی هرکاری دلش می خواست می تونست کنه. از اعتبار رستوران استفاده کرد و تا می تونست از بانک وام گرفت. چه عیبی داشت؟ کسی که نمی خواست پول بانک رو پس بده. هر چیزی که از در جلو تحویل داده می شد از در عقب بیرون می رفت و با تخفیف فروخته می شد. می شد یک جعبه مشروب دویست دلاری را برد صد دلار فروخت. مهم نبود همش سود بود»
البته برای پاولی. رستوران مقروض تر می شد و جیب پاولی و دزدهاش پر پولتر. سانی بیچاره آخر ورشکسته و مفلوک رستوران را به پاولی می فروشد و پاولی می دهد آنرا آتش بزنند تا پولش را از بیمه بگیرد. خلاصه سرمایه و زندگی سانی به باد می رود تا پاولی پول بیشتری گیرش بیاید والبته تامی خشن که زود از کوره در می رود می آید و خودش رستوران را آتش می زند.
می دانید از مارتین اسکورسیزی متشکرم. تصویری که از فعالیتهای مافیایی در اقتصاد آمریکا ترسیم می کند، یک مدل انتزاعی از مالی که با زور و ارعاب به رایگان بدست می آید و در بازارهای سیاه نقد فروخته می شود تا دزدها به نان و نوایی برسند و گانگستر باشند.این وسط آدمهایی مثل پاولی با قدرت و ارتباطاتی که دارند مواظب بروبچه های خوبشان هستند تا هم پولشان برسد و هم قوی بمانند. یک مدل خوب برای فهمیدن کنشها و تراکنشها در یک اقتصاد دستوری و رانتی که آدمها دنبال پول مفت بیشتر می دوند تا درآمد حلال داشتند. راستی این همه که سر این واردات دعواست چرا سر صادرات نیست؟ یک بار شده یک ژن خوب بیاد برود مثلا گرجستان ده تا دستگاه پراید بفروشد؟ ولی تا دلتان بخواد ژنهای خوب مجوز وارد کردن پورشه و بی ام وی دارند.
راستی شما یاد داستان جدید افتادید؟ اصلا و ابدا! آقاجان اصلا ایتالیاییها چایی دوست ندارند. آنها قهوه می خورند و شراب. ولی خوب نمی شد در تیتر مطلب نوشت شرابی برای پاولی.