#پیام_ناشناس
این اعترافی که میخوام بگم بخدا حقیقت داره نه درووغه نه چیزی قسم میخورم حقیقته و من کوچیک بودم بچه بودم ۱۶ سالم بود ابجیم ۱۴ بود هردو مدرسه میرفتیم من از همونموقع شیطون بودم یه پسر عمه هم دارم که بوره و خیلی خوشگل بود همش بعد مدرسه میومد خونمون پلی استیشن. بازی میکردیم ابجیمم همش پیش ما بود و درس میخوند ؛ یروز تابستون بود گرم گرمممم اسپلیت نداشتیک پنکه سقفی داشتیم بزور خنک میشدیم یهو به ذهن پسر عمم رسید یه بازی ۳ تایی کنیم منو ابجیم اوکی دادیم گفت من و پسر عمم نقش شاه و بازی میکنیم ابجیم ملکس یا شاهدخته دختر مهمیه هرکی بلندش کنه برندس🥲
منو میگی ذوق کردم نمیدونسم ته بیغیرتیه
شروع کردیم به بازی ابجیم مثل عروسکا فقط مونده بود مارو نگاه میکرد
علی هی بغلش میکرد میگفت مال منی بعدش من بغلش میکردم میکفتم مال منی
علی گردنشو میخورد بعدش من اینکارو میکردم هی از دست همدیگه میکشیدیم ابجیمو یهو دیدم ابجیم سرخ سرخ شده ماهم خیس عرق یهو دیدم علی ابجیمو از پشت گرفت گردنشو داشت گفت جلونیا وگرنه میکشمش یهو یه چک به کونش زد من نمیدونسم کیرم داره شق میشه یا باید گلو علی رو بگیرممم ابجیم هم مطیع ما بودددد من گفتم باشه کاریش نداشته باش ولی علی هی کونشو دست میزد و لاس میزد باهاش
نمیدونی چه لحظه بود اونجا داداش من بچه بودم و نمیدونسم با اون صحنه بیغیرتی میاد سراغم علی که پسر عمم بود با ابجیم داشت لاس میزد قشنگ کیرش جفت کونش بود و هی ابجیم و میاورد تو بغلش از من حیکلی تر بود منم ضعیف :))))
بهش فک میکنم دولم میخاد از جاش کنده شه شرتم خیس میشه
بخدا هرچیگففتم عین حقیقته واقعا رخ داده برام
نظرت چیه؟
Admin (Arian) : - علی آقا فک کنم کلا قصدش یچی دیگه بوده بالا زده اونموقع
@I_ETRAF 🧨