همچو مهتاب


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


من چه ابلهان گمان می کردم زندگی کردن بدون تو وآن نگاه پر از جادویت بدون لبهای وسوسه انگیزت بدون آن چشم های خمارت شدنیست ولی زمان به من ثابت کرد تو آمده ای تا همچون مهتاب در دل شب های تارم بدرخشی و من ناخدآگاه تسلیم جادوی چشمانت شدم تبلیغات👇
@paeDaiPnHaN

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


🔞ممنوعه‌ترین بنرها🔞 dan repost
#وحشیانه لبهایش را #قفل لبانش کرده بود و دستش جا تا جای #بدنش را چنگ می انداخت.
_توروخدا بسه.
_ما #امشب با هم خیلی کار داریم.
و بعد سرش را در #گردنش فرو برد و #گازی گرفت.
_اییی، آخ.
_چیه دردت گرفت؟ هنوز مونده کوچولو.
#لباس خواب حریر #قرمز رنگش را در تنش پاره کرد.
دستی به سینه ی #برهنه اش کشید.
#ترسیده دو دستش را روی سینه #لخت مردان اش گذاشت تا او را به عقب هول دهد.
اخم کرده نگاهش کرد.
_داری اذیت میکنی..انگار دلت یه #رابطه #عاشقانه نمیخواد.
لباس #حریر جر خورده اش را دو قسمت کرده و دستش هایش را با آن به بالای #سرش به تخت #بست.
_داری چیکار میکنی امیر ولم کن.
_ هیش... دلت #خشن میخواد خب دارم همین کارو میکنم #عشقم.
کمربند شلوارش را باز کرد و به سمتش رفت....

رمانی کاملا #خشن و #عاشقانه
فقط بزرگسالان
https://t.me/joinchat/AAAAAEvROH6b4H_thipngQ

#پسری_که_حالت_روانی_داره
#دختره_بعدازازدواج_میفهمه


اگر دنبال رمان معمولی هستین که از همین اول بتونید پایانش رو حدس بزنین وارد این کانال نشین.
اگر دنبال یه رمان سراسر هیجان هستین جوین بدین و تا پایان مارو همراهی کنین😈
عمرا اگر از ظاهر بنر قصه رو حدس بزنید😜

https://t.me/joinchat/AAAAAEN3ry7bSY7uJzAKuQ


@attachbot dan repost
با هر #ضربه‌ای که به در می‌خورد، بیشتر در خودش جمع می‌شود.
- #درو_باز_کن لیلی. تا ابد که نمی‌تونی توی اتاق بمونی.
#آب‌دهانش را با #وحشت #قورت می‌دهد. صدای #ترسناک امیر دوباره در فضای خانه می‌پیچد.
- خودت با پای خودت بیا بیرون. من بکشمت بیرون #بد #بلایی سرت می‌آرم.
#صدایش را از میان #ترس‌هایش بیرون می‌کشد.
- به‌خدا #اشتباه فکر می‌کنی.
با #مشتی که به در کوبیده می‌شود در جایش تکان سختی می‌خورد. صدای امیر از بین دندان‌های به هم فشرد‌ه شده‌اش بیرون می‌آید:
- واسه من خط فکری تعیین نکن... گفتم بیا بیرون...
بعد صدایش آرام می‌شود.
- پس نمی‌خوای درو باز کنی؟ برات یه تنبیه خوب در نظر دارم لیلی... کاری باهات می‌کنم کارستون.


❌❌❌❌


لیلی دختر سرسخت و مستقلی بود. کسی که همه ی دوستانش رو تشویق میکرد به استقلال. اما همه این شعارها با اومدن پسر همسایه باد هوا شدن. پسری که هیچ خط قرمزی براش معنی نداره. مخصوصا وقتی از سمت لیلی تعیین بشه!


https://t.me/joinchat/AAAAAEN3ry7bSY7uJzAKuQ


?بزن رو لینک?هیس? dan repost
شکیلا دختر #مودب و #منضبط و نسبتا #چاقی 😹😻که در یک شرکت #خدماتی مشغول به کاره و در یکی از #خونه هایی که برای #تمیز کاری رفته بود #متهم به #خیانت با یک #پلیس_مخفی شده😿😭😱 و این شروع #ماجرایی ست که برای #تبرئه کردن #خودش باید با اون دست و #پنجه بزنه و از طرفی #نیش و #کنایه و #شیطنت های😈 #سرگرد رو تحمل کنه…

😂😂روده‌بر میشی از دستشون😍از بس به چاقی دختره گیر میده بیا و ببین
🤣🤣🤣

#عاشقانه #جنجالی #پلیسی #طنز #کلکلی

#ویژه‌بزرگسال
https://t.me/joinchat/AAAAAEM8YVJ8BcuYe7hzoQ

این رمان به زودی شروع خواهد شد و عضو گیری دیگری نخواهد داشت💕


انقد تو پی وی درخواست‌ رمان های ممنوعه رو کردید که دلم نیومد نزارم😁🙈برای اخرین بار اومدم با لیستی از ممنوعه ترین رمان های تلگرام😱😡
هشدار: به دلیل صحنه های خشن فقط بزرگسالا جوین شن❌🔞🚫

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#تقاص_غرور
تو یه روز #بارونی جلوم وایساد و ادعا کرد که #عاشقمه. با بی رحمی #تحقیرش کردم. #قسم خورد که #انتقام غرور خورد شدشو میگیره و حالا با گذشت چند سال اون برگشته. #دزدیدم، جلوی چشمای خودم #شوهرمو کشت، منو #برده خودش کرد، #شکنجم کرد و...

https://t.me/joinchat/AAAAAFeZcKw_hXmjAXCCuw

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#قلبم_را_لمس_کن
من یه دختر #۱۳ ساله و حسودم ولی #خیلی زیبام به قدری #حسودم که #میخوام با عشقوه‌هام #ناپدریم رو که
https://t.me/joinchat/AAAAAFfHCsNbeCOYTUlzRA

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#عــــاشـــــقـــان‌رمـــــان
🌸اگه دنبال یه کانال خوب با کلی رمان های جدید و داغ🔥 #ممنوعه #بدون‌سانسور #اروتیک #استاد‌دانشجویی #خدمتکاری #فروشی و کلی ژانرهای مختلف این کانال عالیه پس جوین شین که بعدا لینک این کانالو نمیزارم😔کانال #عاشقان‌رمان یکی از بهترین کانالهایی که رمان جدید داره با کلی مخاطب😋
https://t.me/joinchat/AAAAADvs7I0gjoVc2-TjSQ

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#نقره_صوری
ملکا و تیرداد یه ازدواج صوری و قراردادی میکنن و همخونه میشن،ولی ملکای لوند و جذاب ، با تیرداد خشن و مرموز چطوری وسوسه؟!....
https://t.me/joinchat/AAAAAFAfMSOUPGk5gY_1Qw

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#کراس‌فایر
دختر و پسری که با #کششی غیر قابل انکار به سمت هم جذب میشن...کششی که با #رابطه‌های پرشور و #داغ محکم‌ترش می‌کنند. مستر گیدین یک تاجر موفق و #قدرتمنده اما گذشته‌ی سیاهی داره که می‌تونه #رابطشو با اوا تحت تأثیرقرار بده و...
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#بـــــرکــــــﻪ
برکــه دختر زیبا و شیطونی که برای کمک به شرکت پدرش که در استانه ورشکستگیه #صیغه بزرگتری رقیب پدرش "میلاد " مردی #متعصب و #غیرتی میشه وشرط میبنده میتونه اونو عاشق خودش کنه اما با کاری که میلاد میکنه غافل از اینکه.... #پارت20 این رمان کولاک کرده
#اگه_از_رمانای_تکراری_با_داستانای_ابکی_خسته_شدید_این_رمان_شدیدا_پیشنهاد_میشه😱🔞
https://telegram.me/joinchat/AAAAAEXFvXGZbugCGkFdxQ

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#برادرشـــــوهر_غیرتی!!
تانیا دختری بیست ساله که بعد از #مرگ شوهرش مجبور به ازدواج با برادرشوهر #خشنش میشه. برادرشوهر جذابی که تانیا رو عاشق خودش می کنه و هر شب....
#آخ برادرشوهرش دیوونه کننده س
https://t.me/joinchat/AAAAAE2lKrfdtrZFjWVfxA

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#هــوران
مردی که مبتلا به بیماری ناتوانی جنسی است و همسرش از شدت فشار روانی و #نیاز دچار #بیماری_روحی_می_شود و....
https://t.me/joinchat/AAAAAErRXlcn2FYAZgZyrQ

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#یـــــک_طــرفـــه
لیلا دختری پررو و سرتق که عشقی عجیب و غریب میاد سراغش عشق به یه مرد جذاب و خشن متاهل که با زنش مشکل داره؛آیا لیلا در مقابل تمسخر این مرد کم میاره؟؟؟
https://t.me/joinchat/AAAAAELhEx0vK4S9fgAnxQ

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#معشوقه_دلبــر
یه دختر پدر در کن و خرابکار که توی یکی از پارتی ها دزدیده شده، خودش رو توی تخت قاچاقیِ بزرگ دبی پیدا می‌کنه و متوجه می‌شه بهش...
طنز این رمان عالیه 🤣♥️
https://t.me/joinchat/AAAAAELeP5C2xxWVXAGBDw

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#پــــــارتــــــی‌پــــــر‌درد‌ســــر
امیرسام حیدری...
#سرگرد خشن و #بی‌رحمی که توی یکی از ماموریتاش به #پارتی‌فروش‌برده دختری رو که سال ها پیش عاشقش بود میبینه و میخره.اما #صاحب‌پارتی ازش میخواد...🙈. #پارت25 این رمان غوغا کرده امیرسام با هیلا چه کرده 😱⛔️
❌ #ورود‌زیر۱۸‌سال‌ممنوع ⚠️
https://telegram.me/joinchat/AAAAAE4OPotThOF4afBRkg

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#بادیگاردغیرتی_دخترشیطون
دختر شیطونی که مجبوره ی #بادیگارد برا خودش انتخاب کنه. و دست میزاره روی #سرگرد پوریای گنداخلاق و #غیرتی ک از زنا #متنفره. اما دختره از هر فرصتی استفاده میکنه تا پوریا رو مجبور به کارایی بکنه که خوشش نمیاد. با آتویی که ازش داره خیلی راحت مجبوش میکنه اونو تو خیابون #ببوسه و حتی باهاش...🙈
https://t.me/joinchat/AAAAAElWddosqHoRlUnqfA

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#دکتــــر_هـــــات
پسر هوسباز و #خشن برای دوری از ازدواج به منشی #هات و جذابش تجاوز میکنه...
https://t.me/joinchat/AAAAAEMw9Hnyu4vhfdaj-g

🦋~°🦋~°🦋~°🦋
#عروس_دلــربــــا
خشم و نفرت مرد عوضیی برای سرکوب انتقامش از تازه عروس کوچولوش...
https://t.me/joinchat/AAAAAE8e1LcndSsRFCh2HQ

🦋~°🦋~°🦋~°🦋




موهامو از جلوی صورتم زد کنار و گفت:
-همینجا یه کوچولو در حد لـ*س!

دکمه شلوارمو باز کردم و گفتم:
-در قفله رئیس؟
سرمو گرفت و هولم داد سمت زیپ شلوارشو گفت:
-نگران نباش اینموقع از شب هیچکس شرکت نیست.

دست بردم سمت زیپ شلوارش که گفت:
-با دندون بازش کن...
🔞🔞🔞💦💦
https://t.me/joinchat/AAAAAFO-9aOxB5CQYJDIVQ


شبانه dan repost
#پارت56

به دوست بابا نگاه کردم و به سمتش رفتم
_سلام دختر گل حالت چطوره
با لبخند خم شدم و گونه ش رو بوسیدم

_سلام ...مرسی خوبم شما خوبین ؟

خندید و لپمو کشید

_منم خوبم عمو..

بابا رفته بود پایین تا بسته مورد نظرشو بگیره برای همین یکم شجاع شدم

_میشه بهم نگی عمو من‌که برادر زاده ت نیستم

بینیمو با دو انگشتش کشید

_چی دوست داری بگم بهت خانوم کوچولو

تو چشماش زل زدم و دل و زدم به دریا
_خانومم

شوکه نگاهم کرد که سریع رو پاهاش نشستم

_برام مهم نیست تو ۳۸ سالته من خیلی عاشقتم

سعی کرد منو از خودش جدا کنه که سفت بهش چسبیدم
_تو شوهرم بای حتی بین خودمون
منم فول میدم وظایف شوهرداریمو بجا بیارم

دستمو روی مریش گذاشتم و اروم ماساژش دادم
_پاشو

https://t.me/joinchat/AAAAAFO-9aOxB5CQYJDIVQ


بچه که بودم فکر میکردم پول به آدم ارزش احترام میده خیلی طول کشید تا بفهمم درست فکر میکردم


🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫

#تورودخونه🔞🔞🔞


نگاهی به اطراف انداختم،کسی اونجا نبود.با خیال راحت همه ی لباسهامو درآوردم و کاملا لخت رفتم توی آب.

بی بی زهرا بهم گفته بود برای حمام کردن بجای شستن خودم با سطل آب به پشت باغ برم و از آب برکه استفاده کنم.

آروم آبو روی سر شونه های برهــنه ام میریختم، غرق در افکارم بودم که دستی دور کمرم حلقه شد...

از ترس نفسم گرفت، خواستم خودم و از بین اون پنجه های نیرومند خلاص کنم که صداش رو زیر گوشم شنیدم: هیس نترس منم!!!

آروم برگشتم، بزرگمهر خان بود.

با خجالت سرمو انداختم پایین، موهای بلندم مثل آبشار سر خورد روی صورتم.
با نوک انگشتش موهام رو پس زد و گفت: از چی خجالت می کشی بچه؟!

با صدای لرزونی جواب دادم: از شما ارباب زاده.

حصار دست هاش رو تنگ کرد و زیر گوشم گفت:من که شوهرتم،ولی اگه کیانمهر یا یکی از نگهبانا میومدن اینجا چی کار میکردی؟

حس کردم خیلی عصبانیه، اما من فقط حرف بی بی رو گوش داده بودم.

_ م..ن.. من به...

اجازه نداد ادامه بدم.. دستشو گذاشت لای پام و با فشار بهم فهموند پامو از هم باز کنم. قلبم تند تند میزد و میدونستم که خیلی عصبانیه...

_چطوره تو آب خشن داشته باشیم صحرا هوم؟؟ اینجوری یادت میمونه لخت و عور نیای تو رودخونه

_نه ارباب ببخشید...

همینجور که با دستش بین پاهای باز شده ام میکشید و با انگشت اون یکی دستش با پشتم بازی میکرد گفت: هیششش...یکم به جلو خم شو میخام از....
https://t.me/joinchat/AAAAAFJKy279SRxnsS9JeA

#سرپایی
#ارباب_دختر15ساله_رو_تورودخونه😐💦💦💦
#زیر18سال_جویین_نشه🔞🔞🔞🔞

https://t.me/joinchat/AAAAAFJKy279SRxnsS9JeA
نویسنده ترکونده با این رمانش😱💦.


#هَزاربُد13

-من...من اینجا چیکار میکنم؟
با آرامش، به سمتش برگشتم که دیدم روی #تخت نشسته و با دستش لبه پالتوش رو بهم نزدیک کرده و با #وحشت به من خیره شده...

لبخندی زدم و دستم رو اهرم کردم روی میز و گفتم :
-اینجا #اتاق منه...
بزاق دهنش رو قورت داد و نگاهش #هراسون دور اتاق گشت و گفت :
-من چرا...مگه نمیخواستی ببریم خونه؟
-عزیزم...صوفی من...قرار ما هیچ چیش به چیزی که الان میبینی شباهت نداشت...کلاً قرار ما چیز دیگه ای بود و خب...
شونه بالا انداختم و گفتم :
-آب که از سر گذشت،‌چه یک وجب! چه صد وجب!هوم؟
-الان...من...نمیفهمم من...قراره به چی برسی؟
تو...تو رسما منو دزدیدی...میدونی چه بلایی سرت میارن؟

عزیزکم! نگران من بود یا نگران خودش؟
-بلا؟! اوه! نا امیدم کردی صوفی زیبای من...دختر یکی یه دونه من...همه دخترها دلشون میخواد با یه مرد پر #قدرت تو #رابطه باشن...اما تو...داری داشته ات رو انکارش میکنی؟کی میتونه بلایی سرم بیاره؟هیچکسی توانایی رویارویی با منو نداره...

نگاهش #مات شده بود...بی حس...
-آه..تصحیحش میکنم...تو و اون چشمهای لعنتیت توانایی رویارویی و بازنده کردن منو دارین صوفی... #عشق همینه دیگه!عشق یعنی من اونقدر قوی ام که عمری بخوام تو همین چهاردیواری نگهت دارم خب؟ولی با همه زور و قدرتم، باز جلو این‌نگاه سر خم کنم...زیبا نیست صوفی من؟هوم؟

هجوم اشک به #چشمهاش و غرق شدن اون قهوه ای پر از زندگی تو دریای اشکهاش داشت #خفه ام میکرد...من اشک نمیخواستم......من ترس نمیخواستم...مگه نه اینکه #مدارا کرده بودم؟نه اینکه اروم بودم تا #ازم #نترسه؟ تا حس نکنه که براش خطری دارم!پس اشک چرا! کی بیشتر از من دوسش داشت؟

-توروخدا....
برای یه لحظه رو به صورتش و صدای پر از #التماسش چشم بستم و #اروم_باش هَزار...اروم..اون صوفیه...صوفیِ قشنگت...اروم پسر...

-من...تو...خدایا....
اونقدر بلند زده بود زیر گریه که دلم نمیخواست حتی یه #لحظه چشمامو باز کنم...
با چشمهای بسته،‌ #دست #مشت کردم و غریدم :
-گریه نکن صوفی... #تمومش کن ..
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
https://t.me/joinchat/AAAAAEvGaGd23E41_Sgf9Q
https://t.me/joinchat/AAAAAEvGaGd23E41_Sgf9Q
#هَزاربُد پسری که دیوانه وار عاشق یکی از شاخهای اینستاگرام میشه...
دختری که بی توجه به علاقه اون،‌با فردی وارد رابطه میشه...😱😱
اونجایی ماجرا ترسناک میشه، که هَزاربُد تحمل نمیکنه و میره سراغ صوفیا و اونو ....

این رمان تم #روانشناختی_عاشقانه داره...
دوستدارهای #پسر_خشن_غیرتی بدویین بیاین تا از دستتون نرفته...
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
https://t.me/joinchat/AAAAAEvGaGd23E41_Sgf9Q
https://t.me/joinchat/AAAAAEvGaGd23E41_Sgf9Q


با کمربندش به جونم افتاده بود!
دستمو حائل شکمم کردم تا بچم آسیبی نبینه.
هنوز نمیدونست حاملم.

_لعنتی تو باعث شدی زنم بره تو باعث شدی زندگیم نابود بشه.

اینارو با داد میگفت و ضربه های محکمی به پشتم میزد.

_خواهش میکنم اهورا ولم کن من کاری نکردم، من...
_ساکت شو ببند دهنتو به چه جراتی اسم منو میاری؟

با هق هق ازش میخواستم تموم کنه ولی گوشش بدهکار نبود.
ضربه محکمی به کمرم زد که سگگش به استخون پشتم خورد، تیری شدیدی کشید.
از درد جیغ بلندی کشیدم که جری تر شد و بهم حمله کرد، به جونم افتاده بود و با مشت به بدنم میکوبید.

_صدات ببر، فکر کردی من تورو زن خودم حساب کردم؟ تو فقط هم اتاقی منی ، فهمیدی؟

مشت محکمش روی شکمم فرو اومد...
نفسم بند اومد، انگار دنیا جلوی چشمام سیاه و تار شد
حس میکردم بین پاهام گرم شد، فقط صدای داد اهورا رو میشنیدم.

_اهورا...بچم....

دستمو روی شکمم گذاشتم.
سرم گیج رفت که باعث شد بیوفتم.

_نارین؟؟ نارین این خون چیه؟؟ تو حامله ایی؟؟؟

چشمامم داشت بسته میشد...آخر صدای داد اهورا بود که اسممو صدا میزد...
https://t.me/joinchat/AAAAAElX7ys2xwCzxuWb-g
#دختر_بیچاره_حامله_بود😱

_غلط کردم خانومم بلندشو عزیزم بلندشووو

دستمو تو دستش گرفت: نارینم چرا نگفتی حامله ایی؟ چرا نگفتی لعنتی؟؟؟
♨️♨️♨️♨️♨️♨️
#نارین دختر #چهارده ساله ایی که #خونبس پسر خان روستا میشه و مورد #شکنجه و آزار و اذیت پسر خان قرار میگیره تا اینکه #حامله میشه و...🔞

#تجاوز❌
#ممنـوعـه😱
https://t.me/joinchat/AAAAAElX7ys2xwCzxuWb-g


🔥💥🔥💥🔥💥
💥🔥💥🔥
🔥💥
💥
#part_5

#پارت_رمان_سرچ_کن_نبود_بلفت
#مخصوص_بزرگسالان🔞🔞

کی باورش میشد این بوسه خجالتی باشه که اینجوری حرفای رکیک رو به زبون میاره و عین مار پیش فرزاد پیچ و تاب میخوره.

با گازی که گرفت اخ بلندی گفتم.

- اخ فرزاد!
- جونم #لیدی من؟ این بدن بکر و دست نخورده ات دیوونه ام می کنه، دلم می خواد هر لحظه #لمست کنم

چشم بند رو از روی چشمام برداشتم و بهش نگاه کرد.
سرش رو پایین برد.
اینجا دیگه خجالت معنایی نداشت چون خودم #تحریک شده بودم و بودن با فرزاد رو می خواستم.

سرش رو فشار دادم.
عمیق. می بوسید و گاز می گرفت تا بالاخره به اوج رسیدم
چشمکی زد
- خب حالا نوبت #هنر نمایی توعه عزیزم!
متعجب نگاهش کردم حالا باید چیکار میکردم.
- عروسک من چرا تعجب کردی؟ قراره امشب یه شب #رمانتیک با شوهرت داشته باشی.

بهم نزدیک شد سرش رو زیر گوشم برد و با لحن شهوت ناکی گفت:
- خم شو.
با حرفش ترس به تنم رخنه کرد.
- نه فرزاد

- بهم اعتماد کن تو قراره فقط کیف کنی نه اینکه درد بکشی پس حالا عین یه دختر خوب کاری که می گم رو انجام بده با وارد کردن.....


ادامش رو میخوای😉😍
بمال رو لینک👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAE_mGSwJRO66T03eOg
https://t.me/joinchat/AAAAAE_mGSwJRO66T03eOg

#نامادری_دختره_مجبورش_میکنه_با_پیرمرد_ازدواج_کنه_ولی_دختره_عاشق_پسر_شوهرش_میشه_و_بهش_سرویس_میده😱😱


پارت جدید 😍




موهامو از جلوی صورتم زد کنار و گفت:
-همینجا یه کوچولو در حد لـ*س!

دکمه شلوارمو باز کردم و گفتم:
-در قفله رئیس؟
سرمو گرفت و هولم داد سمت زیپ شلوارشو گفت:
-نگران نباش اینموقع از شب هیچکس شرکت نیست.

دست بردم سمت زیپ شلوارش که گفت:
-با دندون بازش کن...
🔞🔞🔞💦💦
https://t.me/joinchat/AAAAAFO-9aOxB5CQYJDIVQ


شبانه dan repost
#پارت56

به دوست بابا نگاه کردم و به سمتش رفتم
_سلام دختر گل حالت چطوره
با لبخند خم شدم و گونه ش رو بوسیدم

_سلام ...مرسی خوبم شما خوبین ؟

خندید و لپمو کشید

_منم خوبم عمو..

بابا رفته بود پایین تا بسته مورد نظرشو بگیره برای همین یکم شجاع شدم

_میشه بهم نگی عمو من‌که برادر زاده ت نیستم

بینیمو با دو انگشتش کشید

_چی دوست داری بگم بهت خانوم کوچولو

تو چشماش زل زدم و دل و زدم به دریا
_خانومم

شوکه نگاهم کرد که سریع رو پاهاش نشستم

_برام مهم نیست تو ۳۸ سالته من خیلی عاشقتم

سعی کرد منو از خودش جدا کنه که سفت بهش چسبیدم
_تو شوهرم بای حتی بین خودمون
منم فول میدم وظایف شوهرداریمو بجا بیارم

دستمو روی مریش گذاشتم و اروم ماساژش دادم
_پاشو

https://t.me/joinchat/AAAAAFO-9aOxB5CQYJDIVQ


پارت جدید
خب گمونم از فردا شب وارد پارتای مورد علاقه شما بشیم
رمان تازه داره وارد فاز عاشقانش میشه
از این به بعد منتظر هیجان باشین
دوستدار شما
F. M


اگر زندگانی برای باور کردن و دوست داشتن است، من ‌مدت‌ها باور کرده‌ام و دوست داشته‌ام. مدت‌ها راست گفته‌ام و دروغ شنیده‌ام....
حال دیگر بس است...!

#نیما_یوشیج


#همچو_مهتاب
#پارت_جدید
#پارت_47


قلبم هری ریخت وحشت زده و مبهوت موندم صدای حکیمی چندبار توی ذهنم اکو شد م..ر..خ..ص..ی ؟؟!!

نکنه اون اومده منو ببره؟اون؟نه خدای من
دستام شروع به لرزیدن کرد...
سوالی و وحشت زده به پرستارا نگاه کردم اما اونا بیخیال مشغول لباس پوشوندن من بودن مثه نوزادی بی دست و پا آلَت دستشون بودم حتی رمق این رو نداشتم تا امتناع کنم جلوشون رو بگیرم یا طلسمو بشکنم و حرف بزنم بگم نه من نمیرم نمیخوام برم


از ترس تجربه دوباره اون درد های هر شبه اون اتاق وحشتناک و از همه بدتر دیدن دوباره اون آدم همه وجودم خشک شد

مرگم رو هر لحظه به چشم میدیم و نمیتونستم دم بزنم

لباسم رو تنم کردن و رو ویلچر گذاشتنم سوای بی حسی تنم پام هنوز تو گچ بود و نمیتونستم راه برم...


پرستار ویلچر رو هل داد و من دلم می خواست با تمام توان داد بزنم و نزارم از این اتاق بیرونم ببره ولی هیچ وقت هیچ چیز طبق میل من پیش نمیرفت


تو راهرو پرستار ویلچر رو تحویل زنی چادری داد و با بوسیدن گونم باهام خداحافظی کرد


زن پرونده صورتی رنگی روی پام گذاشت و من تونستم پشت سرش دکترم رو ببینم
مرموز نگاهم می کرد و لبخند میزد

کاش میشد بهش التماس کنم من رو همینجا نگه داره کاش...
نگاهش رو میدزده و عقب گرد میکنه و از تیرس نگاه ماتم دور میشه


تو این چند روز گذشته خیلی کم برای چک کردن وضعیتم اومده
و حالا هم بدون هیچ حرفی مرخصم کرده

مسخرت ولی ازش دلگیرم
نمی دونم چرا ولی دلم حداقل یه خداحافظی می خواست...


تا به خودم بیام از بیمارستان و دکتر جذاب و مرموزش حسابی دور شدیم


از شدت ترس تپش قلب گرفته بودم
ولی تو ظاهر همونطور سرد و بی روح خیره به یه نقطه زل زده بودم


با توقف ماشین جلو یه مجتمع مسکونی حسابی شیک به معنی واقعی کلمه مرگ رو تجربه کردم


دیگه شکی نبود که بهزیستی و اینا فقط یه پوشش بوده و من باز اسیر دستای کثیف اون شدم...


تن سر شده از ترسم رو دوباره روی ویلچر گذاشتن و وارد مجتمع شدیم و به سمت آسانسور بردنم و بعد از چند لحظه
از آسانسور خارج شدیم و جلو تک واحد
این طبقه ایستادیم و زن همراهم زنگ در رو زد و چند لحظه بعد در توسط زن تپل و میان سالی باز شد


زن همراهم من رو به زن سپرد و بسته ای از زن گرفت و بعد از چک کردن پاکت با سری تکون داد و بدون هیچ حرفی رفت...

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

23 332

obunachilar
Kanal statistikasi