داستان راستان


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


قصه ها و داستان ها برای بیدار کردن ما از خواب نوشته شده اند، ولی ما یک عمر از آنها برای خوابیدن استفاده کرده ایم . . .
🔴ارتباط با مدير كانال :↙️
@salmanzadeh57
مشتاق همراهی شما در کانال ایتا هستیم
http://eitaa.com/joinchat/2504327174Cf3f99f2b51

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


داستان راستان dan repost
⁉️کانال سوالات شرعی بانوان
✅انواع غسل
👩🏻احکام لکه بینی
👁کاشت مژه،تتو
🌸و...
👈🏻در کانال تخصصی سوالات بانوان:

https://t.me/+QaVBXKIIWByd--_B


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
آیت الله بهجت: حرز ائمه اطهار مخصوصا حرز امام جواد علیه السلام بصورت بازوبند باید استفاده شود تا #دفع_بلا کند.
👌دکتر رفیعی: یکی از راه های کسب #آرامش، همراه داشتن حرز امام جواد(ع) است.
#به_ازای_خرید_از_تخفیفات_و_هدایای_ویژه_برخوردار_شوید.
🌿🌸☘️
جهت کسب اطلاعات بیشتر و سفارش انواع حرز به کانال دیگر ما مراجعه فرمایید:
https://t.me/herz_e_Emam_javad
ارسال عدد ۱ به شماره
09130728736
در ایتا و سایر شبکه های اجتماعی پاسخگو هستیم.


🌸🍃🌸🍃

#نیایش_شبانه

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی،
همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در
بخشیدن است که بخشیده می شویم و در مردن
است که حیات ابدی می یابیم
آمین ای مهربانترین.....



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

براى امير المومنين عليه السلام نامه‏ اى از معاويه رسيد

حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد :
" از طرف امير المومنين و خليفة‏ المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على :‏

اى‏ على !
در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين‏ : عايشه و اصحاب رسول خدا : طلحه و زبير كردى‏ اكنون مهياى جنگ باش "

حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت :
از طرف عبدالله،
تو به رياست‏ مى نازى و من به بندگى خداوند من آماده جنگ‏ هستم به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم "

سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد : كيست كه‏ اين نامه را به شام ببرد ؟

كسى جواب نداد

دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد :

على‏ جان ! من حاضرم‏ حضرت ضمن اينكه او را از متن‏ تند نامه آگاه كرد ، فرمود :

طرماح
به شام كه‏ رفتى مواظب آبروى على باش‏
طرماح گفت : سمعاً و طاعتا‏ً

آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد

معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن‏ يكى از شاگردان على را به او رساند

معاويه‏ فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد دستور انجام شد

طرماح وقتى‏ وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد

اطرافيان معاويه‏ به طرماح اعتراض كردند كه " پاهايت را جمع كن " اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد

عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى‏ بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل‏ كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند

معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد كه‏ ، به خدمت كه آمده اى ؟

طرماح گفت :

از طرف خليفه‏ برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امير المومنين على بن ابيطالب نامه اى‏ دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان‏

معاويه ناراحت از اينكه‏ سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببينم

طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه‏ السلام را ببوسم و به تو بدهم‏

معاويه گفت : نامه‏ را به عمرو عاص بده‏
طرماح گفت : اميرى كه ظالم‏ است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نميدهم‏

معاويه گفت : نامه را به يزيد بده‏

طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم‏ چه رسد به بچه اش‏

معاويه پرسيد : پس چه كنيم ؟

طرماح گفت : همانكه گفتم‏

بالاخره معاويه نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش‏ را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد " على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهياى نبرد باش "

طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم‏:
على عليه‏ السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت‏ سپس خواست برود كه

معاويه گفت
" طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو "

اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش‏ گرفت‏

معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه‏ يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من‏ طرفدارى كند

عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به‏ شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم


#الاختصاص_ص138



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

#ضرب_المثل

#اصطلاح_دسته_گل_به_آب_دادن

جوانی ساکن یکی از آبادی‌های ساکن شهرکرد چهارمحال و بختیاری به قول همشهری‌هایش از شانس خوبی برخوردار نبوده و به آدمی جنجالی معروف بوده که به هر جا پا می‌گذاشته، اگر اتفاق یا حادثه‌ای ناگوار روی می‌داده، بلافاصله نظرها روی او جلب می‌شده و اگر هم در آن درگیری تقصیری نداشته از اقبال بدش او را گناهکار دانسته که به‌طور مثال اگر در فلان دعوا میانجی نمی‌شد یا شرکت نمی‌کرد، چنین و چنان نمی‌شد. جوان بیچاره به خودش هم امر مشتبه شده بود که از شانس خوبی برخوردار نیست.

از قضای روزگار و دست حوادث، جوان بداقبال چنان دلباخته دختری از اهالی آبادی می‌شود که دست مجنون را از شدت عشق از پشت می‌بندد. آوازه عاشق شدن جوان در آبادی می‌پیچد، در حالی که خود دختر هم بی‌میل نبوده به همسری او درآید، اما سابقه ناخوشایند جوان عاشق موجب می‌شود خانواده دختر موافق به آن ازدواج نباشند، بلکه عده‌ای آن وصلت را شوم می‌دانند.

جوان نا‌امید می‌شود، خواستگاری دیگر گوی سبقت از او می‌رباید. بعد از خواستگاری و موافقت پدر و مادر دختر، بساط جشن برپا می‌شود. جوان عاشق هم برای دختر آرزوی خوشبختی می‌کند و چون قادر نبوده از نزدیک تماشاگر جشن عروسی کسی باشد که از جان بیشتر دوستش داشته، ایام حنابندان و جشن و پایکوبی از آبادی خودش دور می‌شود و به کوه‌های اطراف پناه می‌برد.

کوه‌هایی که آب‌های برف‌های زمستان به هم پیوسته تشکیل رودخانه‌ای بزرگ می‌دهد. جوان عاشق که دستش از همه چیز کوتاه شده برای تسکین دل عاشقش از دشت و دمن و کوه صحرا دسته گل زیبایی می‌چیند. از آنجا که می‌داند رودخانه از روبه‌روی خانه عروس عبور می‌کند. دسته گل را به آب می‌اندازد که شاید نگاه عروس به آن بیفتد.

روبه‌روی خانه دختربچه‌ها و پسران خردسال مشغول بازی هستند. تا نگاهشان به دسته گل می‌افتد هر یک برای گرفتن گل از دیگری سبقت می‌گیرند. دختر خواهر عروس برای گرفتن دسته گل خودش را به رودخانه می‌زند. گرداب او را در خودش غرق می‌کند. دخترک از دنیا می‌رود و عروسی به عزا تبدیل می‌شود.

جوان عاشق بعد از یکی دو روز به آبادی برمی‌گردد. روبه‌روی قهوه‌خانه‌ای ماتم‌زده می‌نشیند. ماجرا را برایش شرح می‌‌دهند که جشن عروسی تبدیل به عزا شد. چرا؟ علت را توضیح می‌دهند.

جوان عاشق دست پشت دست می‌زند. آه از نهادش بلند می‌شود و ماجرا را شرح می‌دهد که دسته گل را او برای عروس فرستاده بوده و مردم به او می‌گویند: «پس اون دسته گل را تو به آب داده بودی».



@DastaneRastan57




🌸🍃🌸🍃

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود!
یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟
راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...
او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند.
انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت.
به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد.
سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد!



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃


هر کس به طریقی بالا می آید !
یکی پایش را بر سر دیگری می گذارد
یکی دستش را در جیب دیگری .
دیگری دستش را بر زانوی خود میگذارد
یکی هم پایش را بر روی تمام احساسات یا وجدانش
در آخر کسی در جای خود نمی ماند
همه بالا می روند
مهم این است وقتی به آن بالا رسیدیم
دریابیم چه‌چیزی به دست آوردیم وچه چیز
را به چه قیمت از دست دادیم
خیلی راحت می توانی به ثروت برسی اما همیشه آخر کار رو در نظر داشته باش
جنس پولی که خدا بهت میده و بیشترشم میکنه یه چيز ديگس.




@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

#انگیزشی

عمر عقاب 70 سال است ولی به 40 که رسید چنگال هایش بلند شده وانعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد..نوک تیزش کندو بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه میچسبد وپرواز برایش دشواراست.
آنگاه عقاب است و دوراهی: بمـیرد یـــــــا دوباره متولد شود. ولی چگونه ؟؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شودو منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. بانوک جدید تک تک چنگال هایش را ازجای میکند تا چنگال نو درآید. و بعد شروع به کندن پرهای کهنه میکند.
این روند دردناک 150 روز طول میکشد ولی پس از 5 ماه عقاب تازه ای متولد میشود که میتواند 30 سال دیگر زندگی کند.
برای زیستن باید تغییر کرد.
درد کشید.
از آنچه دوست داشت گذشت.
عادات و خاطرات بد را از یاد برد و دوباره متولد شد.
یـــــا بايد مرد.



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

من دخترک را همان جا رها کردم!

دو راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیاری به دیار دیگر سفر میکردند سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت که از آن بگذرد.
وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آنها تقاضای کمک کرد. یکی از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند.
راهبان به راه خود ادامه دادند و

مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.
در همین هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: " دوست عزیز، ما راهبان نباید به زنان نزدیک شویم. تماس با آنها برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتیکه تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.
راهب اولی با خونسردی و با حالتی بی تفاوت پاسخ داد: "من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و آن را رها نمیکنی."



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

بازهم پنجشنبه و ياد درگذشتگان

اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ

یکی از جاهای استجابت دعا سر قبر پدر و مادر است
امیرالمؤمنین علی(ع) میفرمایند:

به زیارت قبر مرده‌هایتان بروید، زیرا آنان با زیارت شما خوشحال می‌شوند و شما خواسته‌هایتان را بر سر قبر پدر و مادرتان از خداوند بخواهید (که خدا به احترام آنها دعای شما را اجابت کند
#اصول‌كافي‌ج۳ص۲۳۰

با مردن بدن می‌میرد و می‌پوسد و درک و فهم باقی می‌ماند، چون درک و فهم مربوط به روح آدمی است، از این رو در روایات سفارش شده به دیدار مردگان به ویژه پدر و مادر بروید تا ضمن خوشحالی آنها، حاجات شما را هم برآورده کنند.
 
@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

#انفاق_و_بخشش

دوستی تعریف میکرد روزی در مسیری روستایی ماشینم دم غروب خراب شد. ایراد از باتری بود، پیکان فرسوده‌ای بود که عمر خودش را کرده بود.

در کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد و کمکم کند. پیرمردی از میان باغ‌ها رسید و گفت: «بنشین تا ماشین را هل بدهم.» اصرار می‌کرد که بنشینم و به‌تنهایی می‌تواند هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت هل داد و ماشین روشن شد.

او را به خانه‌اش بردم. در بین راه حرف خیلی زیبایی زد،
گفت: «چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوه‌ها را پرورش می‌دهد.»
گفت: «من هر بار باران می‌آید یک کنتوری برای خدا حساب می‌کنم و مبلغش را جدا پرداخت می‌کنم. هر بار که باران می‌آید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار می‌گذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمی‌کنم. یک پنجم محصولات را در روی درختان باقی می‌گذارم و فقیرانی خودشان می‌دانند و سال‌هاست، برای جمع‌کردن سهم خود باغ می‌آیند.
لطف خدا وقتی تگرگ می‌آید، باغ مرا نمی‌زند.
روزی ملخ‌ها به باغ‌های روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچک‌ترین آسیبی نزدند، طوری‌که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخ‌ها روستا را رها کنند.»

و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ
و آن‌چه که انفاق کنید او به شما عوض می‌دهد و او بهترین روزی‌دهندگان است.
سوره سبا آیه 39



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

#سوادزندگی

ساده باش ؛
اما ساده قضاوت نکن نیمه ی پنهان آدم ها را
ساده زندگی کن ؛
اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربه اش می کنی
ساده لبخند بزن ؛
اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمی فهمی
ساده بازگرد ؛
و به یاد داشته باش :
هیچکس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزش هایت را ندارد …
گاهی خودت را زندگی کن.



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

#نیایش_شبانه

مهربان خدای من...
از تو خالصانه ميخواهم...
که دوستان و عزیزانم و هيچ انسانی‌دیگری
درکوچه پس‌کوچه‌های زندگی ‌اسير
و گرفتار
هيچ بن بستی نگردد که تو بهترين راهنمایی.
خدای مهربانم ...
دوستان و عزیزانم و خانواده ام و هر کسی
که این متن را میخواند عاشقانه به تو
می سپارم
پناه‌شان باش که آغوشی امن تر از تو
سراغ ندارم



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃


آورده‌اند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری.. بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم..
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند. بهلول فرمود آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول پرسید چگونه سخن می‌گویی؟ عرض کرد سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.. پس برخاست و دامن بر شیخ افشاند و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود چگونه می‌خوابی؟ عرض کرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
بهلول گفت چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. جنید گفت جزاک الله خیراً! و در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.


@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

#ضرب_المثل

#اصطلاح_آفتابی_شدن

فلات مرکزی ایران سرزمین خشک و کم آبی است، که تنها با استفاده از رشته قناتهای متعدد که از بزرگترین شاهکارهای مهندسی دنیای قدیم به حساب می آید، تبدیل به محلی برای کشت و زرع وسکونت شده است.

سیستم آبرسانی با کمک قنات در ظاهر ساده به نظر میرسد.
ابتدا توسط مقنیهای کارکشته محل اصلی آب یا همان "مادر چاه" پیدا میشد.
بعد شترگلوهای متعددی برای تنظیم کشش آب به سمت مادر چاه حفر میگردید.

آنگاه از محل مادرچاه تا جایی که آب قنات به سطح زمین میرسید یا در اصطلاح مقنیها "آفتابی میشد"، طرازبندی شده و سپس در فواصل معین چاههای متعددی برای تهویه قنات و همچنین جذب آبهای آزاد حفر میشد و در انتها مشکلترین قسمت کار، یعنی نقب زدن و اتصال این رشته چاهها به هم و همین طور مادرچاه صورت میپذیرفت.

اصطلاح "آفتابی شدن" که به معنای دیدن شخصی پس از مدتهای مدیدی است، در واقع از همین کار حفر قنات ریشه گرفته است، زیرا در زمان گذشته و با نبود وسایل حفاری و مهندسی دقیق، رساندن آب قنات به سطح زمین یا همان "آفتابی شدن آب قنات" کار دشوار و زمانبری بود.



@DastaneRastan57




🌸🍃🌸🍃

#حدیث_روز

امام علی علیه‌السلام میفرمایند:

لا یُعابُ المَرْءُ بِتَاخیرِ حَقِّهِ، اِنّمَا یُعابُ مَنْ اَخَذَ ما لَیسَ لَهُ.

برای انسان عیب نیست که حقش تاخیر افتد، عیب آن است که چیزی را بگیرد که حقش نیست.

أمالی، ج 1، ص 76


@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃

#داستان_پندآموز

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت.

سنگ‌پشت،‌ ناراضی و نگران بود. پرنده‌ای‌ درآسمان‌ پر زد، سبک؛ و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست. کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی.

من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ نا امیدی.

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک‌ بود. و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد. چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است.

حتی‌ اگر اندکی. و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست،‌ تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی.

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راه‌ها چندان‌ دور.
سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی…



@DastaneRastan57


🌸🍃🌸🍃


نبی مکرم اسلام می فرمایند: شش گروه به شش معصیت وارد جهنم شوند. 1-پادشاهان بخاطر ستم شان 2- عرب ها به خاطر تعصب شان 3-ثروتمندان به خاطر تکبرشان 4- تاجران بخاطر دروغ و خیانت در مال 5- روستایی ها به علت جهل شان 6- علما به خاطر حسادتشان.(یعنی این 6 گروه را این 6 خطر بسیار تهدید می کند)

#کیمیای_سعادت_ج2ص609



@DastaneRastan57

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.