سه پاد-مدلذهنی که سعی میکنم ازشون دوری کنم.
خیلی از ماها مبتلا به این سه پاد- مدل (راستش خودم دوست دارم سندروم صداشون کنم) هستیم. این سه:
۱. سندروم سگ داغ
۲. سندروم استادم بهم گفته
۳. سندروم مار یا نقش مار
هستند که در ادامه مینویسم و برای هر کدام هم یک مثال میآورم که البته مصداقهای زیادی در زندگی روزمره، اقتصاد و سیاست دارند هر کدام.
۱. سندروم سگ داغ
فکر میکنم این رو سالها پیش در رمان «عطر سنبل عطر کاج» خوندم.
پدر خانواده در جوانی برای دورهای مدتی آمریکا بوده و مقداری انگلیسی بلده.
بعدتر همهی خانواده به همراه پدر مهاجرت میکنن؛ پدر، که در آمریکا «تجربهی زیسته» نداره، نمیگذاره بچهها ساندویچ «سگ داغ» یا همون Hot Dog بخورن چون خب ماها گوشت سگ نمیخوریم که.
به چشم خودم بارها دیدم افرادی، حتی سالها، در محیطی مثلا آمریکا یا سیلیکونولی زندگی کردن ولی هنوز نمیدونن که اونجا چه خبره یا درک درستی ندارن.
این البته دلایل متعددی داره؛ یا در محیط بستهای بودند (مثلا فرزند یک گماردهی جمهوری اسلامی بودن) یا کارمند بودن و کاری به این کارها نداشتن یا مثلا کسی که وسط سیلیکون ولی کبابی داره لزوما چیزی در مورد استارتاپ نمیدونه و ...
۲. سندروم استادم بهم گفته
در دوران سربازی از دوستی که ادبیات خوانده بود پرسیدم که نظرت در مورد فلان تصحیح حافظ چیه؟
گفت: «استادم بهم گفته که فلان...» یعنی خودش ندیده بود.
گاهی حتی استادش هم نرفته بررسی کنه و اون هم از استادش شنیده و به همین ترتیب ...
یک نمونهاش رو تازگی در مورد دیدگاه بعضی از دوستان فلسفه خواندهام دربارهی پُوپر دیدم.
تقریبا اکثر کسانی که نظر میدن یک ادبیات دارن که نشون میده نرفتن بخونن و بررسی کنن. در بهترین حالت دیدگاههای یک نفر در مورد پوپر رو خوندن اون هم گذرا.
۳. سندروم مار یا نقش مار
این رو مستقیم از بلاگ پایین کپی کردم:
«روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا...
از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.»
http://mohammadmahdikhandel3.rozblog.com/post/377این را نه فقط در افراد کمسواد که در افراد درسخوانده هم زیاد میشود دید و خیلی از ماها به راحتی گولش را میخوریم.
یک نفر با «نشان بدهم نشان بدهم» نقش مار را به ما نشان میدهد و ما هم سریع گولش را میخوریم.
خیلی سخت است که دچار این سه نشویم؛ گاهی راحت گول میخوریم.
گول روایت کسی که میگوید فلان قدر سال خارج بودم را میخوریم و تجربهی واقعی زیسته ندارد.
گول کسی که که خودش چیزی را تست و بررسی نکرده و تست بررسی دیگری را بدون اینکه استدلال و منطق پشتش را بداند منتقل میکند. با این فرض که اصلا منطق و استدلالی پشتش بوده باشد.
گول کسانی که نقش مار میکشند را میخوریم و میگوییم راست میگوید این به مار شبیهتر است تا نوشتهی «مار».
و …
نکتهی دیگر اینکه نمیدانم آیا فرد/افراد دیگری آیا قبلا اینها را به این شکل یا شکلهای دیگر گفتهاند یا نه که احتمالا گفتهاند.
کانال مدیر ممتاز رو دنبال کنید:
@ghanemzadeh