Miim (کانال رسمی آثار عیسی اسدی) dan repost
☑🖋
✔ #دیگری
روزی زیر این آسمانِ سربی
دستانای را در دست خواهی گرفت
که از آنِ من نیست؛
در چشمهایی خیره خواهی شد
که چشم من نیست
و به جسمیتای نزدیک میشوی
بسیار دور و منفرد
از تنِ زخمخوردهی من.
آفتابِ دیگری
بر پوستات میلغزد
و ابرهای دیگری
به دادِ تشنهگیِ روحات
خواهد رسید.
کبوترانِ دیگری
سرشار از هوای بالا
شانههایت را
نشان میکنند
تا بر
خمیدهترین خمیدهگیِ زیبایی
حینِ تجسمِ قوسهای سیمانی
هبوط کنند.
روزی به یاد میآوری
کلماتِ رنگینای
برخاسته از روانِ روراستای
تارهای نوریِ موهایت را
تارهای زندهگی خواند
و آوای برخاسته از لبانات را
نغمههای نیای سحرآمیز
در این حوالیِ آههای تباه
و تو را مومنانه آواز داد
به نامِ نامیِ نامات
بانویمحبوبِمن.
روزی خوب یادم هست
در آیندهای ناملموس
[از آن تسلسلِ کابوسهای بیپیر]
روبرویام ایستادهای،
زل زدهای به...
نمیدانم...
گلی... تکه علفای،
و بهنجوا میگویی:
«نمیدونم! من نمیدونم واقعا...»
پاسخای نیست؛
ندایی نیست
حرفای نیست؛
آنروز
من رفتهام
به تماشای غارهای نورخورده
و آبهای کریستالیِ نیلیرنگ
و مدتها ست دیگر
کلامای، واژهای،
حرفای
بر تنیدهگیِ این شکستهقلم
پوست ندریده
و رنگهای سپید
بر گیرندههای این تنِ خاکی
خاکی، کبود، سیاه...
خسته خسته
دستبسته و بیراه
نشستهام؛
تیرکی در چپِ سینه را
میبلعم
و به روزهای درراه
بیقوارهترین دشنامها را
نثار میکنم.
🖋 عیسی اسدی میم
۷ آذر ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
🫎
✔ #دیگری
روزی زیر این آسمانِ سربی
دستانای را در دست خواهی گرفت
که از آنِ من نیست؛
در چشمهایی خیره خواهی شد
که چشم من نیست
و به جسمیتای نزدیک میشوی
بسیار دور و منفرد
از تنِ زخمخوردهی من.
آفتابِ دیگری
بر پوستات میلغزد
و ابرهای دیگری
به دادِ تشنهگیِ روحات
خواهد رسید.
کبوترانِ دیگری
سرشار از هوای بالا
شانههایت را
نشان میکنند
تا بر
خمیدهترین خمیدهگیِ زیبایی
حینِ تجسمِ قوسهای سیمانی
هبوط کنند.
روزی به یاد میآوری
کلماتِ رنگینای
برخاسته از روانِ روراستای
تارهای نوریِ موهایت را
تارهای زندهگی خواند
و آوای برخاسته از لبانات را
نغمههای نیای سحرآمیز
در این حوالیِ آههای تباه
و تو را مومنانه آواز داد
به نامِ نامیِ نامات
بانویمحبوبِمن.
روزی خوب یادم هست
در آیندهای ناملموس
[از آن تسلسلِ کابوسهای بیپیر]
روبرویام ایستادهای،
زل زدهای به...
نمیدانم...
گلی... تکه علفای،
و بهنجوا میگویی:
«نمیدونم! من نمیدونم واقعا...»
پاسخای نیست؛
ندایی نیست
حرفای نیست؛
آنروز
من رفتهام
به تماشای غارهای نورخورده
و آبهای کریستالیِ نیلیرنگ
و مدتها ست دیگر
کلامای، واژهای،
حرفای
بر تنیدهگیِ این شکستهقلم
پوست ندریده
و رنگهای سپید
بر گیرندههای این تنِ خاکی
خاکی، کبود، سیاه...
خسته خسته
دستبسته و بیراه
نشستهام؛
تیرکی در چپِ سینه را
میبلعم
و به روزهای درراه
بیقوارهترین دشنامها را
نثار میکنم.
🖋 عیسی اسدی میم
۷ آذر ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
🫎