Miim (کانال رسمی آثار عیسی اسدی) dan repost
☑🖋
✔ کیانوش، غبار جاده، چشم من...
ساعت: سه و منفی ده دقیقهی صبح.
دو هفتهای هست که خوابها زبان درآوردهاند؛ نیمههای شب، بهتکرار، حین مکالمه با ارواح خوابها از رختخواب بیرون زدهام؛ مثل امشب. از اتاق بیرون میآیم و در جای همیشگی مینشینم. ناخودآگاه هندزفری موبایل را راه میاندازم و به سراغ ترانهی کوچهی ستار میروم؛ آهنگی که این روزها شاید روزی صدبار در کنار ترانهای دیگر، ایکاش، گوش میدهم. این دو قطعه، درونام را خوب به آتش میکشند، بخصوص حین عبور از دو نقطهی این شهر لعنتی که قفسهی سینه را میترکانند: حوالی خیابان میرداماد و حدود میدانهای شرقی. گاهی که پشت فرمان هستم فکر میکنم آیا زنده از این دو منطقه خارج خواهم شد!
ستار داره میخونه: «... هنوزم در انتظارت
پشت پنجره میشینم
تا که شاید سایهتو روزی
در خم کوچه ببینم...»
و بعد، کمی جلوتر:
«... چشم من اسیر قاب
سرد این پنجره ها شد
دنبال اونی که رفت و
تو غبار جاده گم شد...»
نمیدونم چرا این بیت آخر منو یاد کیانوش میندازه. کیانوش سنجری، نه اون بچه فوکولزدهی اهل تهرون تو سریال برره. این روزها مدام به کیانوش فکر میکنم؛ گفته شده بدناش پرت شده جلوی چارسوق جمهوری؛ این که خودش پریده یا پرتاش کردن موضوع دیگهایه که بعدها روشن میشه. اما به این فکر میکنم که همین کیانوش، اگه قصد داشت عرض خیابون جمهوری رو، اونهم تو ساعتای اوج ترافیک پیاده رد کنه، اونهم از روی خط عابر، حاضرم قسم بخورم اگه ترس از اعدام یا پرداخت دیه نبود، همین مردم پشت فرمون با خیال راحت بهش میکوبیدن و از روش رد میشدن. چی؟ حکومت کشتاش؟ خب اینم حرفیه؛ (حکومت خر کیه!) اما یه سر به خیابونای این مملکت بزن! کافیه یه نگاه به رانندگی همین مردمی که کیانوش خودشو بخاطر اونها به این روز انداخت بندازی! همین مردم، بله! همینا، همین ماها، همین شماها! همینایی که با اضافه وزن پنجاه کیلویی، از شاسی بلند چینی پیاده میشن تا واسه خودشون و بچههاشون جیگر و سوخاری بخرن! همینا که سر سال اجاره و ودیعه رو دوبرابر میکنن تا مبلمان عوض کنن یا پول مدرسهی بچه رو بدن! همینا که مدام کارگر استخدام میکنن تا حق و حقوق و سنوات و عیدی کارگر قبلی رو ندن! بله همینا، همین ماها! من که مطمئنم کیانوش اشتباه کرد، شماها هم بهش فکر کنین! از این به بعد که میرید تو کوچه خیابون به رفتار مردم دقت کنین، نگاه کنین، تماشا کنین! نترسین! مواجههی دردناکیه اما همینه که هست! لابلای همینا هم اون مردای پولدار گزارش دویچهوله رو میبینین که واسه ازدواج دوم پنهونی، خونواده اجاره میکنن اونم با مبالغ کلون. تو همین مملکتی که مردم معمولش در حال له شدنان، سرمایهدارا مشغول عشق و حالان!
«... هنوزم در انتظارت
پشت پنجره میشینم
تا که شاید سایهتو روزی
در خم کوچه ببینم...»
ستار نمیذاره تمرکز کنم.
عیسی اسدی میم
۲ آذر ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
🫎
✔ کیانوش، غبار جاده، چشم من...
ساعت: سه و منفی ده دقیقهی صبح.
دو هفتهای هست که خوابها زبان درآوردهاند؛ نیمههای شب، بهتکرار، حین مکالمه با ارواح خوابها از رختخواب بیرون زدهام؛ مثل امشب. از اتاق بیرون میآیم و در جای همیشگی مینشینم. ناخودآگاه هندزفری موبایل را راه میاندازم و به سراغ ترانهی کوچهی ستار میروم؛ آهنگی که این روزها شاید روزی صدبار در کنار ترانهای دیگر، ایکاش، گوش میدهم. این دو قطعه، درونام را خوب به آتش میکشند، بخصوص حین عبور از دو نقطهی این شهر لعنتی که قفسهی سینه را میترکانند: حوالی خیابان میرداماد و حدود میدانهای شرقی. گاهی که پشت فرمان هستم فکر میکنم آیا زنده از این دو منطقه خارج خواهم شد!
ستار داره میخونه: «... هنوزم در انتظارت
پشت پنجره میشینم
تا که شاید سایهتو روزی
در خم کوچه ببینم...»
و بعد، کمی جلوتر:
«... چشم من اسیر قاب
سرد این پنجره ها شد
دنبال اونی که رفت و
تو غبار جاده گم شد...»
نمیدونم چرا این بیت آخر منو یاد کیانوش میندازه. کیانوش سنجری، نه اون بچه فوکولزدهی اهل تهرون تو سریال برره. این روزها مدام به کیانوش فکر میکنم؛ گفته شده بدناش پرت شده جلوی چارسوق جمهوری؛ این که خودش پریده یا پرتاش کردن موضوع دیگهایه که بعدها روشن میشه. اما به این فکر میکنم که همین کیانوش، اگه قصد داشت عرض خیابون جمهوری رو، اونهم تو ساعتای اوج ترافیک پیاده رد کنه، اونهم از روی خط عابر، حاضرم قسم بخورم اگه ترس از اعدام یا پرداخت دیه نبود، همین مردم پشت فرمون با خیال راحت بهش میکوبیدن و از روش رد میشدن. چی؟ حکومت کشتاش؟ خب اینم حرفیه؛ (حکومت خر کیه!) اما یه سر به خیابونای این مملکت بزن! کافیه یه نگاه به رانندگی همین مردمی که کیانوش خودشو بخاطر اونها به این روز انداخت بندازی! همین مردم، بله! همینا، همین ماها، همین شماها! همینایی که با اضافه وزن پنجاه کیلویی، از شاسی بلند چینی پیاده میشن تا واسه خودشون و بچههاشون جیگر و سوخاری بخرن! همینا که سر سال اجاره و ودیعه رو دوبرابر میکنن تا مبلمان عوض کنن یا پول مدرسهی بچه رو بدن! همینا که مدام کارگر استخدام میکنن تا حق و حقوق و سنوات و عیدی کارگر قبلی رو ندن! بله همینا، همین ماها! من که مطمئنم کیانوش اشتباه کرد، شماها هم بهش فکر کنین! از این به بعد که میرید تو کوچه خیابون به رفتار مردم دقت کنین، نگاه کنین، تماشا کنین! نترسین! مواجههی دردناکیه اما همینه که هست! لابلای همینا هم اون مردای پولدار گزارش دویچهوله رو میبینین که واسه ازدواج دوم پنهونی، خونواده اجاره میکنن اونم با مبالغ کلون. تو همین مملکتی که مردم معمولش در حال له شدنان، سرمایهدارا مشغول عشق و حالان!
«... هنوزم در انتظارت
پشت پنجره میشینم
تا که شاید سایهتو روزی
در خم کوچه ببینم...»
ستار نمیذاره تمرکز کنم.
عیسی اسدی میم
۲ آذر ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
🫎