✍✍✍
📌 در فیلم مستندی، گروهی از پنگوئنها در یک صف منظم به سوی اقیانوس میرفتند. ناگهان پنگوئنی ایستاد، از صف خارج شد و به کوهستان یخزدهای در دوردست چشم دوخت، مدتی به همین شکل ماند و بعد به سمت کوهستان راه افتاد. راوی می گفت؛ چنین اتفاقی کم و بیش میافتد، بعضی پنگوئنها، انگار که جادو شده باشند، ناگهان از صف خارج میشوند، مدتی به کوهستان نگاه میکنند و بعد به سمت آن راه میافتند، اگر شما این پنگوئن را به صف برگردانید، دوباره به سمت کوهستان برمیگردد و آنقدر میرود، تا از سرما و گرسنگی بمیرد. اینکه چرا بعضی پنگوئنها چنین کاری میکنند، هنوز معلوم نیست. شاید دیوانه میشوند، شاید صدایی میشنوند، شاید یاد خاطرهای در گذشته میافتند، شاید هم میخواهند خودکشی کنند، هنوز راز آن سربه مهر باقی مانده است.
📌 «هاروکی موراکامی» در کتاب «جنوب مرز، غرب خورشید» به بیماریای اشاره میکند که شباهت بسیاری به این جنون پنگوئنها دارد، کشاورزان سیبری همهی عمر خود را در دشتهای هموار و خالی سیبری میگذرانند و هر روز با طلوع خورشید بیدار شده و با غروب خورشید به خانه برمیگردند، اما ناگهان یک روز هنگام غروب خورشید، کشاورزی داس خود را زمین میگذارد و بدون هیچ توضیحی، به سمت افق و جایی که خورشید پایین رفته، به راه میافتد، مثل جنزدهها و جادوشدهها آنقدر میرود تا از گرسنگی و سرما بمیرد، به این بیماری، «هیستری سیبری» میگویند.
📌 چقدر این بیماری وسوسهانگیز و مرموز است! از آن بیماریهایی که انگار آدم دلش میخواهد به آن دچار شود؛ آن حس رهایی و سبکی تحمل ناپذیرش! گویی از تمام زبالههای درونت، از همهی آرزوهای بیحاصل و اضطرابهای بیپایان، پاک و تهی میشوی؛ بی آرزو، بیهراس و بیهیچ توقعی، آزادِ آزادِ آزاد!
به قول سعدی:
از هر چه میرود، سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا، نفس روحپرور است
هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
✍ علیرضا نصرتی
#شعرومتن #علیرضا_نصرتی
✨@AR_NOSRAT
📌 در فیلم مستندی، گروهی از پنگوئنها در یک صف منظم به سوی اقیانوس میرفتند. ناگهان پنگوئنی ایستاد، از صف خارج شد و به کوهستان یخزدهای در دوردست چشم دوخت، مدتی به همین شکل ماند و بعد به سمت کوهستان راه افتاد. راوی می گفت؛ چنین اتفاقی کم و بیش میافتد، بعضی پنگوئنها، انگار که جادو شده باشند، ناگهان از صف خارج میشوند، مدتی به کوهستان نگاه میکنند و بعد به سمت آن راه میافتند، اگر شما این پنگوئن را به صف برگردانید، دوباره به سمت کوهستان برمیگردد و آنقدر میرود، تا از سرما و گرسنگی بمیرد. اینکه چرا بعضی پنگوئنها چنین کاری میکنند، هنوز معلوم نیست. شاید دیوانه میشوند، شاید صدایی میشنوند، شاید یاد خاطرهای در گذشته میافتند، شاید هم میخواهند خودکشی کنند، هنوز راز آن سربه مهر باقی مانده است.
📌 «هاروکی موراکامی» در کتاب «جنوب مرز، غرب خورشید» به بیماریای اشاره میکند که شباهت بسیاری به این جنون پنگوئنها دارد، کشاورزان سیبری همهی عمر خود را در دشتهای هموار و خالی سیبری میگذرانند و هر روز با طلوع خورشید بیدار شده و با غروب خورشید به خانه برمیگردند، اما ناگهان یک روز هنگام غروب خورشید، کشاورزی داس خود را زمین میگذارد و بدون هیچ توضیحی، به سمت افق و جایی که خورشید پایین رفته، به راه میافتد، مثل جنزدهها و جادوشدهها آنقدر میرود تا از گرسنگی و سرما بمیرد، به این بیماری، «هیستری سیبری» میگویند.
📌 چقدر این بیماری وسوسهانگیز و مرموز است! از آن بیماریهایی که انگار آدم دلش میخواهد به آن دچار شود؛ آن حس رهایی و سبکی تحمل ناپذیرش! گویی از تمام زبالههای درونت، از همهی آرزوهای بیحاصل و اضطرابهای بیپایان، پاک و تهی میشوی؛ بی آرزو، بیهراس و بیهیچ توقعی، آزادِ آزادِ آزاد!
به قول سعدی:
از هر چه میرود، سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا، نفس روحپرور است
هرگز وجودِ حاضرِ غایب شنیدهای؟
من در میان جمع و دلم جای دیگرست
✍ علیرضا نصرتی
#شعرومتن #علیرضا_نصرتی
✨@AR_NOSRAT