#نفس_گرم
#پارت۳۷۲
بازم قرار بود با داریوش رو به رو بشم.
بازم باید جلوش نقش بازی میکردم.
اما الان یه فرق اساسی با قبلا داشت و اونم این بود که حالا میدونم داریوش کاملا منو شناخته و حتی تهدید هم کرده.
_خب چه زمانی این مهمونیو برگزار میکنی؟
من باید چیکار کنم؟
نگاه آرومش حرفای اون شب رو بهم یادآوری میکرد؛
حرفایی که دروغ نیس اگه بگم باعث شد تمام ترسم بریزه و دیگه اون وحشت سابق رو نداشته باشم.
_فعلا نیس...اما الان بهت گفتم که در جریان باشی و یه سری پلن واسه اون شب بچینیم.
_پس مهمونی فقط یه بهونس؟!
سری به تایید تکون داد:
_آره این مهمونی قراره خیلی برامون نتیجه بخش باش.
این بار اگه با دقت به حرفام گوش بدی شک نکن که نصف راهو رفتی.
از تصورش هم لبخند عمیقی رو لبم نشست؛
اینکه نصف راهو بتونم یه شبه طی کنم مثل معجزه میموند برام.
_چطوری؟
من این همه مدت تلاش کردم تا مدرک بدست بیارم اما فقط تونستم از بخشی از جنایتاش مطلع بشم.
_چطوریشو بعدا بهت میگم!
با اینکه حسابی کنجکاو بودم اما دیگه پاپیچ نشدم و سکوت کردم.
_و یه چیزِ دیگه!
_چی؟
_اون شب داریوش به یه قصد و نیت خاصی اینجا اومده بود.
متعجب خیرش بودم که ادامه داد:
_من تو اتاق مهمان و همچنین راهروی اون جا دوتا دوربین پیدا کردم!
#پارت۳۷۲
بازم قرار بود با داریوش رو به رو بشم.
بازم باید جلوش نقش بازی میکردم.
اما الان یه فرق اساسی با قبلا داشت و اونم این بود که حالا میدونم داریوش کاملا منو شناخته و حتی تهدید هم کرده.
_خب چه زمانی این مهمونیو برگزار میکنی؟
من باید چیکار کنم؟
نگاه آرومش حرفای اون شب رو بهم یادآوری میکرد؛
حرفایی که دروغ نیس اگه بگم باعث شد تمام ترسم بریزه و دیگه اون وحشت سابق رو نداشته باشم.
_فعلا نیس...اما الان بهت گفتم که در جریان باشی و یه سری پلن واسه اون شب بچینیم.
_پس مهمونی فقط یه بهونس؟!
سری به تایید تکون داد:
_آره این مهمونی قراره خیلی برامون نتیجه بخش باش.
این بار اگه با دقت به حرفام گوش بدی شک نکن که نصف راهو رفتی.
از تصورش هم لبخند عمیقی رو لبم نشست؛
اینکه نصف راهو بتونم یه شبه طی کنم مثل معجزه میموند برام.
_چطوری؟
من این همه مدت تلاش کردم تا مدرک بدست بیارم اما فقط تونستم از بخشی از جنایتاش مطلع بشم.
_چطوریشو بعدا بهت میگم!
با اینکه حسابی کنجکاو بودم اما دیگه پاپیچ نشدم و سکوت کردم.
_و یه چیزِ دیگه!
_چی؟
_اون شب داریوش به یه قصد و نیت خاصی اینجا اومده بود.
متعجب خیرش بودم که ادامه داد:
_من تو اتاق مهمان و همچنین راهروی اون جا دوتا دوربین پیدا کردم!