فشارِ دو دستِ سرد را روی سینه هایم احساس میکنم که با تمام قوا مرا به عقب هل میدهد. خسته نمیشود. در مسلط ترین حالتِ ممکن و در عین حال با بالاترین سرعت در حالِ به عقب رفتنام. بازگشت.
اوضاع پست تر از آنچه در مخیله میگنجد در گذر است. دلم آرام نمیگیرد. صبح ها که از خواب بیدارمیشوم هرلحظه منتظرم که اتفاقِ بدی بیافتد. درحالی که اتفاقِ بد ۱ دقیقه قبلش افتاد. مثلِ بختک روی وجودم افتاد. من در حالِ به قتل رسیدنام. توسطِ چه کسی؟ نمیدانم. هرچقدر که التماس میکنم که زودتر تمامش کن، بدتر میشود. من در حالِ زجرکش شدنام! این جنایات در سرم در حالِ رخ دادن است. طولانی ترین تراژدی ای که به چشم دیدم؛ پایانِ باز.
پن: نقطه سرِ خط؟
صفحه به اتمام رسید.
فِرنوِه
اوضاع پست تر از آنچه در مخیله میگنجد در گذر است. دلم آرام نمیگیرد. صبح ها که از خواب بیدارمیشوم هرلحظه منتظرم که اتفاقِ بدی بیافتد. درحالی که اتفاقِ بد ۱ دقیقه قبلش افتاد. مثلِ بختک روی وجودم افتاد. من در حالِ به قتل رسیدنام. توسطِ چه کسی؟ نمیدانم. هرچقدر که التماس میکنم که زودتر تمامش کن، بدتر میشود. من در حالِ زجرکش شدنام! این جنایات در سرم در حالِ رخ دادن است. طولانی ترین تراژدی ای که به چشم دیدم؛ پایانِ باز.
پن: نقطه سرِ خط؟
صفحه به اتمام رسید.
فِرنوِه