گسترده مهربانی dan repost
این ماه هم پریود نشدم خیلی میترسم اگر حامله شده باشم چی؟! هنوز نامزدیم ما!
مرد بیجواب سرشو روی سینهی همسر ظریف و خوردنیش گذاشت و محکم بغلش کرد.
-امیرخان باتوام! میگم خیلی میترسم اگه حامله شده باشم اونوقت باید چه غلطی کنیم؟!
عطر تن عروسکشو به مشام کشید و شمیمو رو خودش خوابوند. خمار خواب لب زد:
-حامله نیستی خوشگلم. حامله هم باشی هیچ اهمیتی نداره، چرا؟ چون از من بی ناموس حامله شدی، از شوهر بی شرفت کسی غلط کرده بگه بالا چشمت ابروئه!
-اما پریود نشدم، تازه خیلی هم خوابالود و پرخور شدم.
یه روز کامل تو نمایشگاه بود و جلسه های مختلف و طولانی حسابی خستهش کرده بودن، اما شمیمش یه لحظه هم بیخیال حرف زدن نمیشد.
-خاک به سرم اگه یه درصد حامله باشم وای خدا وای همه فامیلا شروع میکنن پشت سرم حرف زدن، اخه کدوم خری تو دوره عقدش حامله میشه که من دومیش باشم؟!
اخم هاش تو هم رفت.
-انقدر به خودت فحش نده بچه!
دخترک ترسان نق زد؛
-اصلا برات مهم نیست؟ میگم ممکنه آبرومون بره!
بالاخره پلک هاش نیمه باز شدن، با عصبانیت و غرش وار گفت:
-زَنَـمـــی... زَنَـــم...! از چــی می ترســی...؟
دخترک لب ورچید و گفت:
-مگه به همین راحتیه؟؟
عصبانی از زبون نفهمی های تموم نشدنی دخترک با صدای بلندی غرید؛
-آره بــه هـمـیـن راحــتــی!
سریع برگشت و چشم بست و نتونست اشک حلقه زده تو چشمای شمیم رو ببینه اما چند لحظه بعد وقتی صدای هق هق های آرومشو شنید نتونست طاقت بیاره و برگشت.
-چیه خانومم؟ چیه دورت بگردم؟ چیه قربون صورت کوچولوت بشم من؟
شمیم که لب ورچید بی طاقت خم شد و بوسهی محکمی از غنچهی سرخ و خوش طعمش گرفت.
-بگو خب خانومم مگه به فاک ندادی خواب آقاتو؟ حرفتو بزن.
-امیر... امیرجونم توروخدا درست جوابمو بده، خب؟
نازش داد...
-خب!
-میگم به نظرت ممکنه حامله باشم؟!
طره موی افتاده روی صورتشو کنار زد.
-نیستی جیگرم، اوندفعه مگه نگفتی استرس دارم حامله شم.
-خب؟
-منم گفتم قرص بخور تا خیالمون راحت باشه... خوردی دیگه مگه نه؟
شمیم با صورتی که شبیه علامت سوال بود نگاهش میکرد و وقتی با خنگی معصومانهای گفت:
-قرص ضداسترس تاثیری توی حامله نشدن داره؟ جلوگیری میکنه؟
یه لحظه حس کرد اشتباه شنیده. بهش گفته بود اگه استرس داری قرص بخور و دخترک به جای قرص اورژانسی، قرص ضد استرس خورده بود؟!
دیگه نمیتونست حتی اگه میمرد هم نمیتونست خودشو کنترل کنه.
مردمک چشم هاش گشاد شدن و صدای قهقهه بلند و مردونه ش تو اتاق پیچید و ...
https://t.me/joinchat/DF28J_YX8chlZDA8
سلام عزیزانم . صبحتون بخیر .
دوستان مدت زمان زیادیه که لینک کانال #شالودهعشق رو درخواست داده بودید و من چون لینکش و پیدا نکرده بودم نمی تونستم بزارم . اما بالاخره بعد از چند روز جستجو تونستم لینک و پیدا کنم ، پس لطفا دیگه پی وی من و ادمین هام مراجعه نکنید . انقدر درخواست این رمان و دادید که ادمین هام واقعا مستاصل شدن و مجبور شدن آیدی هاشون و تغییر بدن که کسی پی ویشون نیاد .
https://t.me/joinchat/DF28J_YX8chlZDA8
🚫🛑⭕️لطفا به هیچ وجه دیگه برای سفارش رمان #شالودهعشق به پی وی من یا ادمین هام مراجعه نکنید🚫🛑⭕️
https://t.me/joinchat/DF28J_YX8chlZDA8
مرد بیجواب سرشو روی سینهی همسر ظریف و خوردنیش گذاشت و محکم بغلش کرد.
-امیرخان باتوام! میگم خیلی میترسم اگه حامله شده باشم اونوقت باید چه غلطی کنیم؟!
عطر تن عروسکشو به مشام کشید و شمیمو رو خودش خوابوند. خمار خواب لب زد:
-حامله نیستی خوشگلم. حامله هم باشی هیچ اهمیتی نداره، چرا؟ چون از من بی ناموس حامله شدی، از شوهر بی شرفت کسی غلط کرده بگه بالا چشمت ابروئه!
-اما پریود نشدم، تازه خیلی هم خوابالود و پرخور شدم.
یه روز کامل تو نمایشگاه بود و جلسه های مختلف و طولانی حسابی خستهش کرده بودن، اما شمیمش یه لحظه هم بیخیال حرف زدن نمیشد.
-خاک به سرم اگه یه درصد حامله باشم وای خدا وای همه فامیلا شروع میکنن پشت سرم حرف زدن، اخه کدوم خری تو دوره عقدش حامله میشه که من دومیش باشم؟!
اخم هاش تو هم رفت.
-انقدر به خودت فحش نده بچه!
دخترک ترسان نق زد؛
-اصلا برات مهم نیست؟ میگم ممکنه آبرومون بره!
بالاخره پلک هاش نیمه باز شدن، با عصبانیت و غرش وار گفت:
-زَنَـمـــی... زَنَـــم...! از چــی می ترســی...؟
دخترک لب ورچید و گفت:
-مگه به همین راحتیه؟؟
عصبانی از زبون نفهمی های تموم نشدنی دخترک با صدای بلندی غرید؛
-آره بــه هـمـیـن راحــتــی!
سریع برگشت و چشم بست و نتونست اشک حلقه زده تو چشمای شمیم رو ببینه اما چند لحظه بعد وقتی صدای هق هق های آرومشو شنید نتونست طاقت بیاره و برگشت.
-چیه خانومم؟ چیه دورت بگردم؟ چیه قربون صورت کوچولوت بشم من؟
شمیم که لب ورچید بی طاقت خم شد و بوسهی محکمی از غنچهی سرخ و خوش طعمش گرفت.
-بگو خب خانومم مگه به فاک ندادی خواب آقاتو؟ حرفتو بزن.
-امیر... امیرجونم توروخدا درست جوابمو بده، خب؟
نازش داد...
-خب!
-میگم به نظرت ممکنه حامله باشم؟!
طره موی افتاده روی صورتشو کنار زد.
-نیستی جیگرم، اوندفعه مگه نگفتی استرس دارم حامله شم.
-خب؟
-منم گفتم قرص بخور تا خیالمون راحت باشه... خوردی دیگه مگه نه؟
شمیم با صورتی که شبیه علامت سوال بود نگاهش میکرد و وقتی با خنگی معصومانهای گفت:
-قرص ضداسترس تاثیری توی حامله نشدن داره؟ جلوگیری میکنه؟
یه لحظه حس کرد اشتباه شنیده. بهش گفته بود اگه استرس داری قرص بخور و دخترک به جای قرص اورژانسی، قرص ضد استرس خورده بود؟!
دیگه نمیتونست حتی اگه میمرد هم نمیتونست خودشو کنترل کنه.
مردمک چشم هاش گشاد شدن و صدای قهقهه بلند و مردونه ش تو اتاق پیچید و ...
https://t.me/joinchat/DF28J_YX8chlZDA8
سلام عزیزانم . صبحتون بخیر .
دوستان مدت زمان زیادیه که لینک کانال #شالودهعشق رو درخواست داده بودید و من چون لینکش و پیدا نکرده بودم نمی تونستم بزارم . اما بالاخره بعد از چند روز جستجو تونستم لینک و پیدا کنم ، پس لطفا دیگه پی وی من و ادمین هام مراجعه نکنید . انقدر درخواست این رمان و دادید که ادمین هام واقعا مستاصل شدن و مجبور شدن آیدی هاشون و تغییر بدن که کسی پی ویشون نیاد .
https://t.me/joinchat/DF28J_YX8chlZDA8
🚫🛑⭕️لطفا به هیچ وجه دیگه برای سفارش رمان #شالودهعشق به پی وی من یا ادمین هام مراجعه نکنید🚫🛑⭕️
https://t.me/joinchat/DF28J_YX8chlZDA8