سه شعر از گنادی آلکسییف
هر صبح
چشم باز میکنم
پنجره را میبینم
و در پنجره، آسمان را
و هر صبح
این به یادم میاندازد
که پرنده نیستم
*
تشییع من جمعوجور بود
تنها پشت تابوت خود راه میرفتم
با دستهگل بنفشهای در دستم
روزی آفتابی بود
پرندههای قبرستان میخواندند
سراپای گورکنها غرق خاک بود
بعد در مهمانی بعد از تشییع مست کردم
صدایم را انداختم روی سرم
و زدم زیر آوازهای احمقانه
از خودم راضی بودم
بهموقع مرده بودم
*
گلها
بوی عشق و
قبرستان میدهند.
گناه آنها که نیست.
گاهی آدمها
گل میریزند
به پای بیشرفی
تکهدامن مسخرهای
گاهی گلهایی میبینی
که از سنگ قبرها دزدیده و
بعد
به قیمت سرسامآوری
به زوج عاشقی فروخته شدهاند
گناه گلها که نیست.
گلها را چه شرم
که جوردانو برونو را
در راستهی گلفروشان زندهزنده سوزاندهاند
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
هر صبح
چشم باز میکنم
پنجره را میبینم
و در پنجره، آسمان را
و هر صبح
این به یادم میاندازد
که پرنده نیستم
*
تشییع من جمعوجور بود
تنها پشت تابوت خود راه میرفتم
با دستهگل بنفشهای در دستم
روزی آفتابی بود
پرندههای قبرستان میخواندند
سراپای گورکنها غرق خاک بود
بعد در مهمانی بعد از تشییع مست کردم
صدایم را انداختم روی سرم
و زدم زیر آوازهای احمقانه
از خودم راضی بودم
بهموقع مرده بودم
*
گلها
بوی عشق و
قبرستان میدهند.
گناه آنها که نیست.
گاهی آدمها
گل میریزند
به پای بیشرفی
تکهدامن مسخرهای
گاهی گلهایی میبینی
که از سنگ قبرها دزدیده و
بعد
به قیمت سرسامآوری
به زوج عاشقی فروخته شدهاند
گناه گلها که نیست.
گلها را چه شرم
که جوردانو برونو را
در راستهی گلفروشان زندهزنده سوزاندهاند
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi