مصدق، پاداش ناسزاگویی به شاه را نقد پرداخت میکند!
مختار کریمپور شیرازی جوان بلندقد و لاغر اندام و سیهچردهای بود که در سال 1327 برای تحصیل در دانشگاه، از شیراز به تهران آمد.
کریمپور پس از مدتی بر اثر فقر و تنگدستی به خدمت شرکت بیمه درآمد اما در سال بیستونه کارش را رها کرد. چون حقوقی که مدنظرش بود از شرکت بیمه دریافت نمیکرد. و این همزمان با دوره نخستوزیری سپهبد رزمآرا بود.
سپهبد رزمآرا هفتهای دو روز وقت خود را برای دیدار مردم عادی و حل مشکلات آنان اختصاص داده بود و هرکس میتوانست بدون هیچگونه گرفت و گیر و به دور از هر تشریفاتی، نخستوزیر مملکت را دیدار کند.
کریمپور که سری پُرشور داشت و از نویسندگی و سرودن شعر نیز بیبهره نبود و ظرف دو سال اقامت در تهران دیده بود که چه اشخاص بیمایه، فقط با پُررویی و داشتن يک هفتهنامه با زدوبندها و ناسزاگوییها به پول و مقام دست یافتهاند، يک روز برای شکایت از روزگار خود نزد نخستوزیر رفت و تقاضا کرد اجازه انتشار یک هفتهنامه به او بدهند.
رزمآرا او را به سرهنگ مهتدی مشاور و سرپرست واحد تبلیغات دولت معرفی کرد. سرهنگ مهتدی از دکتر شمسالدین جزائری وزیر فرهنگ خواست امتیاز هفتهنامهای را به کریم بدهد و بدین ترتیب کریمپور امتیاز هفتهنامه شورش را به دست آورد و برای چاپ هفتهنامه نیز از محل اعتبار نخستوزیری به او كمک شد و کاغذ روزنامه در اختیارش گذاشته شد. و در ازای همه اینها قرار شد کریمپور با خط مشی حمایت از دولت مقالاتی بنویسد.
اما چند ماه بعد نخستوزیر رزمآرا بدست گروه فدائیان اسلام ترور شد و کریمپور برای تهیه کاغذ و هزینه چاپ هفتهنامه به مشکل خورد.
در آن اوقات من هفتهنامه عسس را منتشر میکردم که در چاپخانه مظاهری به چاپ میرسید و اتفاقاً هفتهنامه شورش هم در همان چاپخانه چاپ میشد.
من و کریمپور هر هفته عصر شنبه و یکشنبه برای کار چاپ هفتهنامه خود تا پاسی از شب در چاپخانه بودیم. چرا که روز دوشنبه هفتهنامهها میبایست منتشر گردد.
هفتهنامه من گفتارهای ادبی و تاریخی بود و خواننده چندانی نداشت و تیراژ آن از هزار شماره بالا نمیرفت اما هفتهنامه شورش که متعلق به کریمپور بود با نوشتههای تند و توهینآمیز به بزرگان کشور پُرتیراژ بود.
خودم شاهد بودم که کار چاپ شورش که تمام میشد، کریمپور از دفتر چاپخانه به کسی که او را دکتر مینامید زنگ میزد و میگفت "دکتر چاپ شورش تمام شد و منتظر مرحمتتان هستم تا حساب چاپخانه را بدهم"
یک ساعت بعد یک پاکت حاوی اسکناس برای کریمپور میرسید و کریمپور میگفت "خدا سایه مبارکشان را کم نکند" اینگونه از قاصد دکتر که پاکت را آورده بود تشکر میکرد.
ولی من بیشتر اوقات پول چاپ را نداشتم و با مظاهری صاحب چاپخانه نسیه کار میکردم. یک شب مظاهری به من گفت: تو چرا از جیب خرج میکنی؟ تو هم آقای دکتر مصدق را ببین، به تو هم كمک خواهد کرد. اصولاً دکتر مصدق به نویسندگانی که مورد پسندش مطلب بنویسند کمک میکند. همچنان که هزینه چاپ شورش را برای کریم میفرستد.
گفتم: پس آقای دکتر که کریمپور به او تلفن میزند و هزینه چاپ را از او میگیرد، دکتر مصدق است؟
گفت: بله. برای تشویق کریم به او كمک میکند.
کار هفتهنامه شورش در دوران نخستوزیری مصدق بالا گرفت و شورش در ناسزاگویی به دربار و والاحضرت از بکار بردن هیچ کلمهای ابایی نداشت بنحوی که والاحضرت را والاهرزه مینوشت و دشنامهای بسیار میداد.
کریمپور با حمایتهای مصدق داعیه نمایندگی مجلس را درسر میپروراند که البته به دلایلی که مجال ذکرش نیست به آن نرسید.
خلاصه پس از اتفاقات مرداد سال 1332 و عزل مصدق، کریمپور نیز توسط سپهبد زاهدی نخستوزیر وقت به جرم ناسزاگوییهایش دستگیر و راهی زندان شد.
کریمپور سه بار تلاش کرد از زندان بگریزد که موفق نشد و چون نتوانست بگریزد سرانجام پیش از برگزاری دادگاه و محاکمه، از شدت ترس و اضطراب، چرا که از اعدام بشدت وحشت داشت، خود را در زندان به آتش کشید و با وضع بسیار رقتباری جان سپرد.
مخالفان شاه البته میگفتند مأموران زندان کریمپور را بدستور مقامات بالا به آتش کشیدهاند.
منبع
خاطرههای تاریخی چاپ اول ص 159 تا 163، ابراهیم صفایی. انتشارات کتابسرا. زمستان 1368
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan
مختار کریمپور شیرازی جوان بلندقد و لاغر اندام و سیهچردهای بود که در سال 1327 برای تحصیل در دانشگاه، از شیراز به تهران آمد.
کریمپور پس از مدتی بر اثر فقر و تنگدستی به خدمت شرکت بیمه درآمد اما در سال بیستونه کارش را رها کرد. چون حقوقی که مدنظرش بود از شرکت بیمه دریافت نمیکرد. و این همزمان با دوره نخستوزیری سپهبد رزمآرا بود.
سپهبد رزمآرا هفتهای دو روز وقت خود را برای دیدار مردم عادی و حل مشکلات آنان اختصاص داده بود و هرکس میتوانست بدون هیچگونه گرفت و گیر و به دور از هر تشریفاتی، نخستوزیر مملکت را دیدار کند.
کریمپور که سری پُرشور داشت و از نویسندگی و سرودن شعر نیز بیبهره نبود و ظرف دو سال اقامت در تهران دیده بود که چه اشخاص بیمایه، فقط با پُررویی و داشتن يک هفتهنامه با زدوبندها و ناسزاگوییها به پول و مقام دست یافتهاند، يک روز برای شکایت از روزگار خود نزد نخستوزیر رفت و تقاضا کرد اجازه انتشار یک هفتهنامه به او بدهند.
رزمآرا او را به سرهنگ مهتدی مشاور و سرپرست واحد تبلیغات دولت معرفی کرد. سرهنگ مهتدی از دکتر شمسالدین جزائری وزیر فرهنگ خواست امتیاز هفتهنامهای را به کریم بدهد و بدین ترتیب کریمپور امتیاز هفتهنامه شورش را به دست آورد و برای چاپ هفتهنامه نیز از محل اعتبار نخستوزیری به او كمک شد و کاغذ روزنامه در اختیارش گذاشته شد. و در ازای همه اینها قرار شد کریمپور با خط مشی حمایت از دولت مقالاتی بنویسد.
اما چند ماه بعد نخستوزیر رزمآرا بدست گروه فدائیان اسلام ترور شد و کریمپور برای تهیه کاغذ و هزینه چاپ هفتهنامه به مشکل خورد.
در آن اوقات من هفتهنامه عسس را منتشر میکردم که در چاپخانه مظاهری به چاپ میرسید و اتفاقاً هفتهنامه شورش هم در همان چاپخانه چاپ میشد.
من و کریمپور هر هفته عصر شنبه و یکشنبه برای کار چاپ هفتهنامه خود تا پاسی از شب در چاپخانه بودیم. چرا که روز دوشنبه هفتهنامهها میبایست منتشر گردد.
هفتهنامه من گفتارهای ادبی و تاریخی بود و خواننده چندانی نداشت و تیراژ آن از هزار شماره بالا نمیرفت اما هفتهنامه شورش که متعلق به کریمپور بود با نوشتههای تند و توهینآمیز به بزرگان کشور پُرتیراژ بود.
خودم شاهد بودم که کار چاپ شورش که تمام میشد، کریمپور از دفتر چاپخانه به کسی که او را دکتر مینامید زنگ میزد و میگفت "دکتر چاپ شورش تمام شد و منتظر مرحمتتان هستم تا حساب چاپخانه را بدهم"
یک ساعت بعد یک پاکت حاوی اسکناس برای کریمپور میرسید و کریمپور میگفت "خدا سایه مبارکشان را کم نکند" اینگونه از قاصد دکتر که پاکت را آورده بود تشکر میکرد.
ولی من بیشتر اوقات پول چاپ را نداشتم و با مظاهری صاحب چاپخانه نسیه کار میکردم. یک شب مظاهری به من گفت: تو چرا از جیب خرج میکنی؟ تو هم آقای دکتر مصدق را ببین، به تو هم كمک خواهد کرد. اصولاً دکتر مصدق به نویسندگانی که مورد پسندش مطلب بنویسند کمک میکند. همچنان که هزینه چاپ شورش را برای کریم میفرستد.
گفتم: پس آقای دکتر که کریمپور به او تلفن میزند و هزینه چاپ را از او میگیرد، دکتر مصدق است؟
گفت: بله. برای تشویق کریم به او كمک میکند.
کار هفتهنامه شورش در دوران نخستوزیری مصدق بالا گرفت و شورش در ناسزاگویی به دربار و والاحضرت از بکار بردن هیچ کلمهای ابایی نداشت بنحوی که والاحضرت را والاهرزه مینوشت و دشنامهای بسیار میداد.
کریمپور با حمایتهای مصدق داعیه نمایندگی مجلس را درسر میپروراند که البته به دلایلی که مجال ذکرش نیست به آن نرسید.
خلاصه پس از اتفاقات مرداد سال 1332 و عزل مصدق، کریمپور نیز توسط سپهبد زاهدی نخستوزیر وقت به جرم ناسزاگوییهایش دستگیر و راهی زندان شد.
کریمپور سه بار تلاش کرد از زندان بگریزد که موفق نشد و چون نتوانست بگریزد سرانجام پیش از برگزاری دادگاه و محاکمه، از شدت ترس و اضطراب، چرا که از اعدام بشدت وحشت داشت، خود را در زندان به آتش کشید و با وضع بسیار رقتباری جان سپرد.
مخالفان شاه البته میگفتند مأموران زندان کریمپور را بدستور مقامات بالا به آتش کشیدهاند.
منبع
خاطرههای تاریخی چاپ اول ص 159 تا 163، ابراهیم صفایی. انتشارات کتابسرا. زمستان 1368
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan