تاریخ و داستان


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


ناگفته‌های تاریخ ایران و جهان
www.instagram.com/tarikhvadastan
t.me/tarikhvadastan
آیدی تماس با ادمین 👇👇👇
@Tarikhvd

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


ایرانیان دوست من بودند اما صدام برادر من است، من بخاطر برادر، سَرِ دوست را می‌بُرم! (2)

منابع
تاریخ سیاست خارجی ایران: از شاهنشاهی هخامنشی تا امروز ص 502 تا 505 به اختصار، غلامرضا علی‌بابایی. انتشارات درسا. 1375.
روزشمار جنگ ایران و عراق، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ.
جمهوری اسلامی ایران: از بازرگان تا روحانی، فریدون قاسمی.
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان

@tarikhvadastan


ایرانیان دوست من بودند اما صدام برادر من است، من بخاطر برادر، سَرِ دوست را می‌بُرم! (1)

گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan


دو نمونه از بی‌رحمانه‌ترین اعدام‌ها در دوره قاجار

در زمانی که در شیراز انجام وظیفه می‌کردم یکبار حدود بیست نفر از سارقین و راهزنانِ مسلح، توسط افراد شاهزاده خسرو میرزا عموی ناصرالدین‌شاه دستگیر شدند.

همه آنها را بحضور جناب حاکم آوردند. نه نفر از آنها با دادن رشوه‌های کلان جان خود را خریدند و از دام مرگ رهایی یافتند. اما بقیه را شاهزاده دستور داد زنده‌زنده در میان دیوار بگذارند و گفت "از جسم بی‌خاصیت اینان، بعنوان مصالح دیوار قلعه استفاده کنید"

کارگران یازده عدد سوراخ را در داخل زمین حفر کردند و به دور هر یک از این سوراخ‌ها مناره کوتاهی از خشت و گِل به ارتفاع هرکدام یک متر ساختند.

شب هنگام هر یازده نفر باقیمانده توسط فراشباشی برای اجرای حکم به این محل آورده شدند. یک نفر از آنها قبل از اجرای حکم با دادن رشوه‌ای کلان به فراشباشی موفق به فرار شد.

جریان بدین قرار بود که ابتدا فراشباشی به همراه یکصد نفر سرباز، یک بنا، تعدادی باربر و چهارنفر جلاد بطرف محل برجک‌ها به راه افتادند در حالیکه یک بارِ شتر گچ را بدنبال خود می‌کشیدند.

فراشباشی یک هزار ریال بمنظور فراری دادن یکی از سران یاغی‌ها رشوه گرفته بود و با استفاده از تاریکی شب او را فراری داد و تعداد محکومان به ده نفر رسید.

از آنجا که فراشباشی نمی‌خواست یکی از یازده حفره آماده شده برای اعدام محکومان خالی بماند تا مورد مؤاخذه حاکم قرار بگیرد، چندصدمتر جلوتر، ضمن بهانه‌جویی و ایراد بیهوده گرفتن از یکی از باربرها، دستور داد دست‌های او را ببندند و بجای زندانی فراری داده شده به میان سایرین بفرستند!

یکی از دوستان باربر مذکور، بلافاصله خبر به عیال و اولاد او رساند و آنها با جمعی از دوستان باربر به محل اعدام آمده و فریاد اعتراض سر دادند که در صورت لای جرز گذاشتن باربر بی‌گناه، نزد شاهزاده خواهیم رفت و از او دادخواهی خواهیم کرد. قضیه آنچنان بالا گرفت که فراشباشی مجبور شد دست از باربر بی‌گناه بردارد و او را بدست خانواده‌اش بسپارد.

اما بقیه محکومان را به داخل حفره‌ها کرده و از بالا ابتدا مقداری خاک نرم بر سرشان ریختند تا خاک به سینه آنها رسید. پس از آن گِل و گچ نرم را بروی سرشان خالی کردند تا آنجا که حفره کاملا پُر شد و به جز سر و گردن، بقیه بدن محکومین بیچاره در گچ فرو رفت.

تا دو روز بعد تعدادی از این بیچاره‌ها هنوز هم زنده بودند و مرتباً با فریاد و التماس ضمن بی‌تابی از شدت تشنگی تقاضای نوشاندن جرعه‌ای آب و درخواست اعدام فوری و رها شدنشان از این مرگ فجیع داشتند.

سرانجام شاهزاده خسرو میرزا آنها را بخشید و دستور داد جلاد سر یک به یکشان را به ضرب ساطور از پیکرشان جدا ساخت تا بیش از این عذاب نکشند.

یکبار نیز شاهزاده ظل‌السلطان یکی از غلامانش را به اتهام سرقت گردنبند جواهرنشان مخصوص گردن اسب شاهزاده را محکوم کرد به چهارمیخ کشیدن!

خود من شخصاً، ناظر بر این جنایت بودم. مرد جوان رنگ پریده‌ای را در حالی بین هوشیاری و بیهوشی مشاهده کردم که او را رو به دیوار نگه داشته و بوسیله تعدادی میخ طویله بلند، ابتدا کف هردو پا سپس کف هردو دستش را به دیوار کوبیده بودند.

خون رقیقی در حال بیرون زدن از سوراخ میخ‌ها و جاری شدن از سطح دیوار بسمت پایین بود. محکوم بیچاره هرچند یکبار با سردادن ناله‌ای ضعیف، زنده بودن خودش را نشان می‌داد و امید به جلب ترحم جباران ستمکار داشت.

حدود سی ساعت تمام به همین حال چهارمیخ بر روی دیوار باقی ماند تا سرانجام طاقتش به پایان رسید و با تسلیم جان از این زجر و شکنجه توان‌فرسا رهایی یافت. شاهزاده اذعان می‌کرد که چنین عقوبت سختی برای آن است که از این پس، دیگر مستخدمین هرگز جرأت دست‌اندازی به ثروت و اموال حاکم ننمایند.

منبع
ایران در یک قرن پیش (سفرنامه دکتر ویلز) ص 245 تا 252 به اختصار، چارلز جیمز ویلز. ترجمه غلامحسین قراگوزلو. تهران 1368. انتشارات اقبال
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan


در شب چله، بیدار می‌مانیم و آتش می‌افروزیم

شاید ندانید که نیاکان ما ایرانیان، شب چله را در کنار یکدیگر می‌گذراندند و بیدار می‌ماندند و آتش می‌افروختند و به نیایش می‌پرداختند و در سپیده دم همزمان با طلوع خورشید، مشغول جشن و پایکوبی می‌شدند! اما چرا؟

باور بر این بود که در درازترین شب سال، میترا به زمین بازمی‌گردد و با تاریکی و سردی و ظلمت که نماد اهریمن بود، مبارزه می‌کند تا با شکست تاریکی، شب را کوتاه و روز را بلندتر نماید.

باور رایج دیگری که در میان ایرانیان وجود داشت این بود که اگر شب چله را بیدار نمانند و آتش نیافروزند و به میترا در نبرد با تاریکی یاری نرسانند، تاریکی بر میترا غلبه می‌کند و خورشید خاموش می‌گردد و اهریمن بر جهان سلطه می‌یابد و ظلمت و سیاهی همه جا را فرامی‌گیرد.

در نتیجه ایرانیان که روشن کردن آتش و ایجاد نور و گرما را نوعی کمک به میترا برای پیروزی بر تاریکی و سرما و اهریمن می‌دانستند، در شب چله بیدار می‌ماندند و برای یاری رساندن به میترا، آتش می‌افروختند و طلوع خورشید را نشانه‌ای از پیروزی میترا و شکست تاریکی و اهریمن دانسته و آن را جشن می‌گرفتند.

علاوه بر اینها، ایرانیان عقیده داشتند که اهریمن در این شب توسط میترا بمدت شش هزار سال به بند کشیده می‌شود و دوباره سال بعد میترا به جنگ با اهریمنی که تازه متولد شده می‌رود.

قدمت این باورها در میان ایرانیان، به بیش از هفت هزار سال پیش بازمی‌گردد.

به همین جهت است که برخی عقیده دارند نام ماه دی، از داتَر یا دادار در آیین میترایی آمده و به معنای خداوند است. چرا که در آغاز ماه دی، میترا بر اهریمن غلبه می‌کند.

منبع
‏جشن‌های آتش، مهرگان: ‏جشن مهرگان، چله، شب يلدا، جشن سده، پنجه، چهارشنبه سورى همراه با پژوهشى درباره جشن‌هاى آتش در جهان و مراسم برگزارى و آيين‌هاى سنتى ميان زرتشتيان ايران و پارسيان. هاشم رضی

گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan


علاالدین حلبی، شهروند سوری در ماه مه سال 2013
هنگامی که فقط پانزده سال داشت در پی گزارش یکی از همسایگانش که مزدور رژیم اسد بود به همراه پدرش و به اتهام شرکت در تجمعات مخالفین اسد، در حلب بازداشت شد.

حلبی روایت هشت ماه اسارت در زندان‌های اسد را چنین بازگو می‌کند «بعد از بازداشت، دست‌هایم را از پشت بستند و مرا بهمراه تعداد دیگری سینه یک دیوار نگه داشتند. به ما گفتند تکان دادن سر ممنوع است. چند سرباز اسلحه خود را به سمت سر ما نشانه گرفته بودند و به آنها گفته شده بود اگر کسی کوچکترین تکانی خورد به سمتش شلیک کنید.

چند ساعت ما را در آن حالت نگه داشتند و ما در تمام مدت از ترس شلیک مثل چوب خشک بودیم. برخی از شدت ترس یا خستگی شلوارشان را خیس می‌کردند.
سپس ما را برای بازجویی به اتاقی بردند. بازجو از من پرسید:
پروردگار تو کیست؟
در جواب گفتم الله
آنها با اسلحه به سر من زدند و دوباره سوال را تکرار کردند.
گفتم پروردگار من بشار اسد است.
باز قبول نکردند و مرا زیر مشت و لگد گرفتند و گفتند که دروغ می‌گویی و این را صادقانه نگفته‌ای.
آنها روی من آب ریخته و شوک الکتریکی دادند و سپس وادار به سجده بر پوستر بشار اسد کردند.

بعد از چند ساعت شکنجه شدن، مرا به یک سلول دو متری بردند که بیست نفر دیگر در آنجا نگهداری می‌شد. ما ایستاده و بهم چسبیده در سلول قرار گرفته بودیم و شب‌ها ایستاده می‌خوابیدیم و در همان حالت غذا می‌خوردیم. آن هم چه غذایی! برای همه ما بیست‌ویک نفر فقط یک نان لواش و دو عدد سیب زمینی می‌آوردند و هرکداممان فقط یک گاز می‌زدیم. البته قبل از تحویل غذا سربازان روی آن ادرار می‌کردند و ما مجبور به خوردن آن بودیم. در همان حالت ایستاده، دستشویی می‌کردیم. تمام بدنمان پُر از کثافت بود. هجده روز در این حالت بودم و در این مدت از افراد داخل سلول دو نفر فوت کردند. آنها اجساد را به مدت پنج روز برای ترساندن ما در سلول نگه داشتند.

یکی از آن فوت شده‌ها دانشجویی بود که پیش از فوتش، روزی بازجوها آمدند و از او سوالاتی درباره ارتباطش با مخالفین اسد در خارج از کشور پرسیدند و او هیچکدام از اتهاماتش را نپذیرفت و گفت من با کسی ارتباط ندارم. وقتی بازجوها نتوانستند پاسخ مورد قبول خود را بگیرند، رفتند و بعد از چند ساعت خواهر آن شخص را آوردند و در مقابل همه ما، هشت نفر مرد به خواهر او تجــ.......ـاوز کردند. آن دانشجو دو روز بعد از این اتفاق در سلول بصورت ایستاده مُرد. هر کاری می‌کنم آن لحظات از حافظه‌ام پاک نمی‌شود»

آنچه خواندید بخشی از گفته‌های علاالدین حلبی یکی از افرادی بود که به اتهام مخالفت با بشار اسد هشت ماه به زندان افتاد و سرانجام نیز با جریمه سنگین نقدی از زندان آزاد شد.

حلبی یکی از چندصد هزار شهروند سوری است که رژیم اسد زندگی آنها را تیره و تار کرده است. مونا محمد یکی از زنان آزاد شده از زندان‌های بشار اسد، علاوه بر خاطرات خودش، گزارش‌های دیگر قربانیان شکنجه در زندان‌های اسد را جمع‌آوری می‌کند تا در قالب کتابی به چاپ برساند. این متن بخش کوتاهی از مصاحبه مونا محمد با علاالدین حلبی بود.

گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan


در شیراز مردم به آزادی شراب می‌سازند، می‌نوشند و می‌فروشند!

در شیراز یک مسئله مرا به تعجب وامی‌دارد و آن اینکه مردم به آزادی شراب می‌سازند، می‌نوشند و می‌فروشند در حالی که یک مسلمان در هر کجای دیگر تنها از شنیدن نام آن [شراب] دچار وحشت می‌شود!

این شراب که مزه جگرسوزی دارد بسیار خوشگوار است و چون از عصاره ناب و غیر تقلبی انگور ساخته می‌شود ضرری ندارد.

و از آن عجیب‌تر اینکه بسیار ارزان فروخته می‌شود، تقریباً یک بطر آن، نیم تا یک قران درمی‌آید، هرچند معمولاً آن را در بطری‌های بزرگی به نام قرابه می‌فروشند. هر قرابه حدود شش لیتر گنجایش دارد.

نواب همیشه بهترین شراب شیراز را نگه می‌داشت که البته فقط به دوستان اختصاص داشت. من کمی از این شراب را بعدها در انگلیس نوشیدم، هنوز خوش‌خور و خوش‌طعم مانده بود.

مأخذ
شرح‌ سفری‌ به‌ ایالت‌ خراسان‌ و شمال‌ غربی‌ افغانستان‌ جلد یکم ص 45، کلنل سی.ام مک‌گرِگُر. ترجمه‌ مجید مهدی‌زاده‌. 1366
گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan


ده سال از بهترین روزهای زندگی‌ام رفت، خدا کند ارزشش را داشته باشد!

16 سال بیشتر نداشتم که عازم جبهه‌ها شدم و در عملیات فتح‌المبین در فروردین سال شصت‌ویک به اسارت دشمن درآمدم.

عراقی‌ها علاوه بر زنده‌ها را که به اسارت گرفته بودند، پیکر پاک شهیدان این عملیات را نیز سوار بر نفربر کرده بودند و همراه با اسیران جنگی راهی بغداد کردند، به یاد دارم در طول راه پیکر بعضی از این شهیدان به شاخه‌های درختان بین راه گیر کرده و بر زمین می‌افتادند.

ما را به موصل عراق منتقل کردند که بیش از هزاران اسیر ایرانی را در آن نقطه قرار داده بودند.

نیروهای عراقی غیر قابل کنترل بودند و رحمی به دل نداشتند و اسرا را با باتوم و شلنگ آن قدر می‌زدند تا خودشان خسته شوند. این برخوردها منجر به شکستگی دست و پا و کمر و قطع نخاع و نابینا شدن و حتی شهادت بسیاری از اسرای ایرانی می‌شد.

به یاد دارم که یکی از رزمندگان جوان را در برابر چشمان ما بشدت با کابل کتک می‌زدند که بر اثر اصابت شدید کابل به صورتش، چشمش از حدقه بیرون آمد و نابینا شد.

بسیاری از روزهایمان اینگونه با درد و رنج می‌گذشت و شب‌ها هنگام خواب نیز بخوبی به یاد دارم که به علت ازدحام اسرای ایرانی و کمبود جا، همه اسیران به صورت کتابی می‌خوابیدند و به این صورت نزدیک ده سال از زندگی و جوانی من و هزاران ایرانی دیگر مثل من رفت؛ خدا کند ارزشش را داشته باشد...

مأخذ
گفتگوی ایرنا با رضا محمدپور یکی از آزادگان جنگ ایران و عراق

گردآوری و نگارش: تاریخ و داستان
@tarikhvadastan



8 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.