🌱#راز
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/c/1215982903/54768#قسمت_پانصدونودوشش
با تعجب به کارت دعوتی که به سمتم گرفته بود خیره شدم.
یعنی واقعا تصمیم داشت نیما رو دعوت کنه عروس ی نگار؟!
دستش رو تکون داد تا ازش بگیرمش .
با حال تی دلخور و درحالی که اینکارشون برام قابل درک
نبود گفتم :
- برای رئیس من؟ میخواین اونو دعوت کنین عروسی نگار؟
دلیلی نداره آخه ...
چپ چ پ نگاهم کرد جوری که انگار داره ازم یه حرف
عجیب غریب میشنوه و بعد هم گف ت :
- یع نی چی که دلیلی نداره؟ نا سلامتی اگه اون نبود نه من
میتونستم ماشین بخرم نه واسه نگار میتونستیم ج هیزیه
ت هیه کنیم. خیلی بی ادبی و کم لطفیه اگه لااقل عروس ی نگار
دعوتش نکنیم !
اصلا با بابا موافق نبودم البته حق هم داشت. اون که باخبر
نبود ب ین ما چ ی گذشته و فکر میکرد تمام پولی که نیما به
عنوان مثلا وام داده به من در عوضش چه چیزایی ازم
گرفته با این حال یه بار دیگه تلاشمو کردم تا بلکه از خیر
این دعوت بگذره و گفتم :
- حالا م یشه کارت رو بهش ندم؟ اون با اونهمه جلال و
جبروت نمیاد که جشن ماها.. بعدشم اون ...اون خیل ی سرش
شلوغ اصلا وقت نمیکنه بیاد ع ...
حرفم تموم نشده بود که صورتشو درهم کرد و با تکون
دستش تو هوا گفت :
- ای باباااا...ماهم که هرچی میگیم هی تو یه چیزی میزاری
کف دستمون...این کارت رو حتما م یدی دست رئیست.
متوجه شدی؟ سر به نیستش نکن یااا...حتما میدیش دستش !
مث ل اینکه چاره ای نبود. دیگه حتی رغبت نکردم اون چایی
رو هم بخورم. بلند شدم و با برداشتن کارت گفتم :
- خیلی خب...م یدمش دستش !
با شونه های خمیده و گام ه ای سست و بی انرژی راه افتادم
سمت اتاق خوابم .
نگا هی به کارت دعوت انداختم .
من خودم از نیما فرار ی بودم بعد باب ای خوش خیالم تصم یم
داشت آقارو دعوت کنه عروسی !
⭕️
#سریع استارت بزنید تا حداقل 50 دلار بدست بیارید اونم فقط با انجام تسک ها 😱👇
ورود به ربات سیگما
🔻
از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.با اون کارت صورتمو باد زدم و غرولند کنان زیر لب چند
فحش آبدار نثار شادی روح شانس گه ام کردم ..
ر و تخت خواب غلت ی خوردم و به شکم دراز کشیدم .
این جز محدود دفعاتی بود که خودمو به خواب عصرگاهی
دعوت میکردم. هرچی بود خوب به دلم نشست چون
خستگی این چندروز رو از وجودم خارج کرد !
کش و قوسی تو همون حالت به بدنم دادم و پلکهامو وا
کردم. اولین چ یزیی که س وی چشمم بهش افتاد کارت
عروس ی بود .
خمیازه ای کشیدم و دستمو سمتش دراز کردم و دوباره به
اون کارت دعوت نگا هی انداختم .
اصلا دوست نداشتم نیما از وضع و اوضاع زندگیمون باخبر
باشه ی ا اینکه حتی تو عروس ی نگار حضور داشته باشه .
هرچند دو چیز رو کاملا مطمئن بودم یکی اینکه اون کاملا
از وضع نابسان ما آگاه هست و دوم اینک ه اون اونقدری
مغرور که صدرصد اصلا به اینکه بخواد عروس ی نگار و
علیرض ا بیاد اصلا فکر هم نمیکنه !
کارت رو کنار گذاشتم و بجاش اون چیزی رو برداشتم که
جدیدا همه ی آدما بعداز بازگشت از عالم خواب و حتی قبل
از ورود به عالم خواب تو دست میگیرن ش و چکش میکنن !
او ل از همه رفتم تو واتساپ و نیمار و چک کردم .
آخرین بازدید ش سه ساعت پ یش بود با این حال تصمیم
گرفتم براش ی ه پیام ک بفرستم .
گوشی رو دو دستی گرفتم و یه تکست کوتاه تایپ کردم :
" سلام.خوبی؟ خونه ای؟؟ "
میدونستم حالا حالاها پیامم رو نمیخونه واسه همین گوشی
رو پرت کردم کنار و دوباره لای پتو خودمو فیت یله پیچ
کردم .
عصره ای پاییز، وقتی پنجره ها باز باشن و هم باد سرد
داخل بیاد و هم سو س وی باد به گوش برسه تنها چیزی که
میچسبه همین کز کردن رو تخت و چرت زدن زیر پتو بود
اما من تا چشمامو دوباره روهم گذاشتم صدای اومدن پیامک
حواسم رو ازهمه چیز پرت کرد و کشوند سمت خودش .
فورا چرخیدمو موبایلم و برداشتم .
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید از ایردراپ ها و ربات ههای تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚