#ارسالی
سلام
بچه بودم فیلم ترسناک رو زیاد نگا میکردم علاقه زیادی به جن و ارواح داشتم هر روشی رو برای ارتباط بهاشون امتحان کردم بعد چند مدت نقل مکان کردیم کنار خونمون یک خونه خرابه بود وقتی با دوستم اونجا رفتیم کنار در نوشته بود موقع بیرون رفتن در رو ببینید وقتی رفتیم داخل اون خونه انگار یکی پشتمون بود وقتی رومو کردم ب پشت ی دختر کوچیکو دیدم که با یه لباس کوتاه و عروسک خرگوشیش داشت بهم نگا میکرد باورم نمیشد و اون لحظه انتظارشو نداشتم وقتی دوستم صدام زد و روم کردم اونور دیگه ندیدمش از اونجا رفتیم بیرون به دوستم که گفتم گفت منم دیدمش وقتایی که منو تو خونه تنها میزاشتن یه صداهایی میومد وقتی میرفتم هیچی نبود دیگه هم بعد یه مدت عادی شده بود برام ولی وقتی که رفتم تو کوچه که برم دنبال دختر همسایمون و بهاش بازی کنم یه گربه رو دیدم دقیقا مشکی بود با چشم سبز رفت تو اون خونه منم رفتم ولی کاش نمیرفتم یکی پشتم نفس نفس میزد میترسدم رومو برگردونم ولی برگردوندم هیچی نبود وقتی میخاسم برم بیرون همون دختر و مامان باباشو دیدم بهم گفت چرا اومدی خونه ما از ترس قلبم اومده بود توی دهنم حتی نمیتونستم تکون بخورم دختره اومد به سمتم من فرار کردم و رفتم بیرون ولی با سوزش پام رفتم خونه اره پام زخم شده بود هر چقدر که به بقیه گفتم اینو کسی باور نکرد حتی دوستم که اونو دیده بود هنوزم وقتی خونه تنهام یه چیزایی اذیتم میکنه و حس میکنم واقعا یکی حضور داره
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک
سلام
بچه بودم فیلم ترسناک رو زیاد نگا میکردم علاقه زیادی به جن و ارواح داشتم هر روشی رو برای ارتباط بهاشون امتحان کردم بعد چند مدت نقل مکان کردیم کنار خونمون یک خونه خرابه بود وقتی با دوستم اونجا رفتیم کنار در نوشته بود موقع بیرون رفتن در رو ببینید وقتی رفتیم داخل اون خونه انگار یکی پشتمون بود وقتی رومو کردم ب پشت ی دختر کوچیکو دیدم که با یه لباس کوتاه و عروسک خرگوشیش داشت بهم نگا میکرد باورم نمیشد و اون لحظه انتظارشو نداشتم وقتی دوستم صدام زد و روم کردم اونور دیگه ندیدمش از اونجا رفتیم بیرون به دوستم که گفتم گفت منم دیدمش وقتایی که منو تو خونه تنها میزاشتن یه صداهایی میومد وقتی میرفتم هیچی نبود دیگه هم بعد یه مدت عادی شده بود برام ولی وقتی که رفتم تو کوچه که برم دنبال دختر همسایمون و بهاش بازی کنم یه گربه رو دیدم دقیقا مشکی بود با چشم سبز رفت تو اون خونه منم رفتم ولی کاش نمیرفتم یکی پشتم نفس نفس میزد میترسدم رومو برگردونم ولی برگردوندم هیچی نبود وقتی میخاسم برم بیرون همون دختر و مامان باباشو دیدم بهم گفت چرا اومدی خونه ما از ترس قلبم اومده بود توی دهنم حتی نمیتونستم تکون بخورم دختره اومد به سمتم من فرار کردم و رفتم بیرون ولی با سوزش پام رفتم خونه اره پام زخم شده بود هر چقدر که به بقیه گفتم اینو کسی باور نکرد حتی دوستم که اونو دیده بود هنوزم وقتی خونه تنهام یه چیزایی اذیتم میکنه و حس میکنم واقعا یکی حضور داره
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک