دقیق یادم نیست کلاس دوم بودم یا اول با خالم اینا رفتیم بازار ماه رمضونم بود مامانم خیلی خسته شده بود بعد روی یکی از صندلیا خوابش برد . نگهبان اونجا اومد به من گفت مادرتون هستند منم گفتم نه رفتم تویکی از مغازه ها واسه خودم .
بعدم مرده مامانمو بیدار کرد .
مامانم خندید گفت بیا همه بچه دارن ماهم بچه داریم 🤣
بعدم مرده مامانمو بیدار کرد .
مامانم خندید گفت بیا همه بچه دارن ماهم بچه داریم 🤣