#part1516 🖤
ارسلان آخی گفت و با خشم مچ دست بچه را گرفت
صدایش رو به دلارای شاکی بود
_ پنگولای اینو نمیگیری چرا؟ پوستمو جدا کرد
هنگامه با عشق دستانش را سمت هاوژین دراز کرد
_ بیا بغلِ عمه
او اما بد عنق چهره درهم کشید و سرش را در گردن آلپارسلان فرو برد
دلارای مؤدبانه توضیح داد
_ بدخواب شده
برای همین نِق میزنه
هنگامه بی توجه به او آرام دست هاوژین را گرفت
_ بریم پفک بخریم؟ چی دوست داری؟ بیا بغلم بریم بستنی بخریم
_ بده براش
هنگامه باز هم محلش نداد
هاوژین را سمت خودش کشید و خندید
_ بیا ببینم خاله ریزه
دلارای چشمانش را در حدقه گرداند و دست به سینه منتظر ماند
ارسلان آخی گفت و با خشم مچ دست بچه را گرفت
صدایش رو به دلارای شاکی بود
_ پنگولای اینو نمیگیری چرا؟ پوستمو جدا کرد
هنگامه با عشق دستانش را سمت هاوژین دراز کرد
_ بیا بغلِ عمه
او اما بد عنق چهره درهم کشید و سرش را در گردن آلپارسلان فرو برد
دلارای مؤدبانه توضیح داد
_ بدخواب شده
برای همین نِق میزنه
هنگامه بی توجه به او آرام دست هاوژین را گرفت
_ بریم پفک بخریم؟ چی دوست داری؟ بیا بغلم بریم بستنی بخریم
_ بده براش
هنگامه باز هم محلش نداد
هاوژین را سمت خودش کشید و خندید
_ بیا ببینم خاله ریزه
دلارای چشمانش را در حدقه گرداند و دست به سینه منتظر ماند