امروز غروب برق ما رفت.زمستان سخت است دیگر کاری نمیتوان کرد.با خودم فکر کردم،بروم کمی قدم بزنم.سگ قبرستان شرف دارد به خانهی بدون برق،بدون تلویزیون،بدون وایفا و بدونگرما.
از جلوی مغازه جلیل آقا که رد شدم،دیدم نشسته روی پلههای مغازه و دارد سیگار میکشد.با حرص پک میزد.جوری که در آن ظلمات آتش سیگار چهرهاش را روشن میکرد.
پیش خودم گفتم،سگ محلش کنم،دلم کمی خنک شود.نمیدانم در آن تاریکی چطور من را شناخت.پرسید:«دکتر بازم میگی هیچی نمیشه؟!»
گفتم:«مثل این که شما خیلی دوس داری یه چیزی بشه!»
ته سیگارش را پرت کرد سمت شمشادهای پیاده رو.
گفت:«من فاز تو رو نفهمیدم چیه؟!»
گفتم:«شما بهتره سرت توی کار خودت باشه،به فاز بقیه چکار داری؟»
گفت:«میدونی یه جور حرص دربیاری حرف میزنی!لج آدم رو درمیاری»
گفتم:«خوب حرف نزن با من»
گفت:«نه!آدمخوشش میاد باهات سرشاخ بشه»
گفتم:«خیلیها مثل تو بودن.رفتن دکتر.قرص گرفتن.خوب شدن»
از جاش بلند شد.با کف دست خاک روی شلوارش رو تکاند.گفت:«خدایی این شد مملکت؟» و با دست تاریکی توی مغازهاش را نشان داد.بعد گفت:«هیچ وقت اوضاع به این خرابی نبوده!»
گفتم:«شما که سنی ازت گذشته باید خاموشیهای زمان جنگ رو یادت باشه!»
گفت:«اون موقع جنگ بود»
گفتم:«خوب الانم جنگه»
با تاسف سری تکان داد و گفت:«جان من این چیزایی رو که میگی خودت قبول داری؟!یا ما رو اسگول کردی؟!»
گفتم:«کدوم چیزا؟!»
گفت:«اینی که توافق میشه دلار هم پایین نمیاد!»
گفتم:«صد در صد همین طوری میشه!»
گفت:«بعد پنگوئنها هم پرواز میکنن؟»
گفتم:«انشالله»
گفت:«اگه من با قرص خوب میشم تو باید بستری بشی»
پشتم را کردم بهش که بروم.صدای رسیدن پیامک موبایلش آمد.یه حرف زشتی زد.از این حرفهای کشدار.گفت:«کل مملکت تعطیله،سازمان امور مالیاتی پیامک زده که در خدمت مودیان عزیز هستیم»
گفتم:«برای همینه میگم توافق میشه»
گفت:«خدا همه مریضها رو شفا بده»
بلند گفتم:«الهی آمین»نون آمین را کامل نگفته بودم که مادر بچهها زنگ زد.
گفت:«برق اومد،بیا خونه»
گفتم:«چیزی نمیخوای بیرون؟»
گفت:«یه دبه ماست کم چرب بگیر!»
گفتم:«جلیل آقا یه دبه ماست ساده چنده؟!»
گفتم:«۱۲۰ تومن»
گفتم:«خوب یکی بده»
سه تا چک پول پنجاهی دادم به جلیل آقا.۲۰ تومن پس داد.
گفتم:«جلیل خان ۱۰ کم دادی!»
گفت:«آناناس.۱۰ تومن پول نایلونشه»
گفتم:«نایلون نمیخواهم»
۱۰ تومن را گرفتم.راه افتادم سمت منزل.پیچ کوچه را نپیچده بودم که دسته دبه ماست کنده شد.دبه ماست یله شد روی زمین.
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که چطوری دبه را بردارم که ته مانده ماست توی دبه برایم بماند که لامپهای تیر برق روشن شد.شدم مثل بازیگر تاتری که همه چراغهای سالن خاموش میشود و فقط چراغ بالای سر او روشن میشود.جلیل آقا دستش را لوله کرد دور دهانش و داد زد:«آناناس»
من بیخیال ماست شدم و خودم را کشاندم سمت خانه.
#محمد_مشاری
از جلوی مغازه جلیل آقا که رد شدم،دیدم نشسته روی پلههای مغازه و دارد سیگار میکشد.با حرص پک میزد.جوری که در آن ظلمات آتش سیگار چهرهاش را روشن میکرد.
پیش خودم گفتم،سگ محلش کنم،دلم کمی خنک شود.نمیدانم در آن تاریکی چطور من را شناخت.پرسید:«دکتر بازم میگی هیچی نمیشه؟!»
گفتم:«مثل این که شما خیلی دوس داری یه چیزی بشه!»
ته سیگارش را پرت کرد سمت شمشادهای پیاده رو.
گفت:«من فاز تو رو نفهمیدم چیه؟!»
گفتم:«شما بهتره سرت توی کار خودت باشه،به فاز بقیه چکار داری؟»
گفت:«میدونی یه جور حرص دربیاری حرف میزنی!لج آدم رو درمیاری»
گفتم:«خوب حرف نزن با من»
گفت:«نه!آدمخوشش میاد باهات سرشاخ بشه»
گفتم:«خیلیها مثل تو بودن.رفتن دکتر.قرص گرفتن.خوب شدن»
از جاش بلند شد.با کف دست خاک روی شلوارش رو تکاند.گفت:«خدایی این شد مملکت؟» و با دست تاریکی توی مغازهاش را نشان داد.بعد گفت:«هیچ وقت اوضاع به این خرابی نبوده!»
گفتم:«شما که سنی ازت گذشته باید خاموشیهای زمان جنگ رو یادت باشه!»
گفت:«اون موقع جنگ بود»
گفتم:«خوب الانم جنگه»
با تاسف سری تکان داد و گفت:«جان من این چیزایی رو که میگی خودت قبول داری؟!یا ما رو اسگول کردی؟!»
گفتم:«کدوم چیزا؟!»
گفت:«اینی که توافق میشه دلار هم پایین نمیاد!»
گفتم:«صد در صد همین طوری میشه!»
گفت:«بعد پنگوئنها هم پرواز میکنن؟»
گفتم:«انشالله»
گفت:«اگه من با قرص خوب میشم تو باید بستری بشی»
پشتم را کردم بهش که بروم.صدای رسیدن پیامک موبایلش آمد.یه حرف زشتی زد.از این حرفهای کشدار.گفت:«کل مملکت تعطیله،سازمان امور مالیاتی پیامک زده که در خدمت مودیان عزیز هستیم»
گفتم:«برای همینه میگم توافق میشه»
گفت:«خدا همه مریضها رو شفا بده»
بلند گفتم:«الهی آمین»نون آمین را کامل نگفته بودم که مادر بچهها زنگ زد.
گفت:«برق اومد،بیا خونه»
گفتم:«چیزی نمیخوای بیرون؟»
گفت:«یه دبه ماست کم چرب بگیر!»
گفتم:«جلیل آقا یه دبه ماست ساده چنده؟!»
گفتم:«۱۲۰ تومن»
گفتم:«خوب یکی بده»
سه تا چک پول پنجاهی دادم به جلیل آقا.۲۰ تومن پس داد.
گفتم:«جلیل خان ۱۰ کم دادی!»
گفت:«آناناس.۱۰ تومن پول نایلونشه»
گفتم:«نایلون نمیخواهم»
۱۰ تومن را گرفتم.راه افتادم سمت منزل.پیچ کوچه را نپیچده بودم که دسته دبه ماست کنده شد.دبه ماست یله شد روی زمین.
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که چطوری دبه را بردارم که ته مانده ماست توی دبه برایم بماند که لامپهای تیر برق روشن شد.شدم مثل بازیگر تاتری که همه چراغهای سالن خاموش میشود و فقط چراغ بالای سر او روشن میشود.جلیل آقا دستش را لوله کرد دور دهانش و داد زد:«آناناس»
من بیخیال ماست شدم و خودم را کشاندم سمت خانه.
#محمد_مشاری