#پارت_۴۴۳
☀️☀️ ناسپاس☀️☀️
بلند شدم و قدم زنان و متعجب جلوتر رفتم.
قضیه واسم خنده دار شد.
مگه میشه یه نفر همینجور الکی کلید بندازه و بیاد داخل !؟
میخواستم ببینم اینی که کلید اینجارو داره کیه واسه همین جلوتر رفتم و خطاب به اون مرد پرسیدم:
-هووووی! دزدی تو روز روشن!؟
به خودش اشاره کرد و با چشمهای ورقلمبیده پرسید:
-چی؟من ؟
با صدای بلند جواب دادم:
-آره خود ناکِست...خجالت نمیکشی ؟ پدرتو دربیارم حالیت شه از دیوار خونه مردم بالا رفتن چه عواقبی داره ؟
چون صدا و حرفهام به گوشش خورد ایستاد و به سمتم چرخید.
یه کلاه رو سرش بود و یه جلیقه هم رو پیراهن طوسی رنگ تنش پوشیده بود و یه بُقچه هم که زیر بغلش بود.
دستشو رو کلاه گذاشت که نیفته بعدهم بدو بدو اوند سمتم و با نیش وا شده تا بناگوش گفت:
-سلام خانمجون! من دزد نیستم که! من صفدرم!
سگرمه هامو زدم توی هم و پرسیدم:
-صفدر؟ صفدر کدوم خریه ؟
سوالم نیش وا شده اش رو بست.
دلخور نگاهم کرد و بعد نه با ذوق و شوق لحظات اول بلکه با دلخوری آشکاری گفت:
-صفدرم دیگه! سرایدار اینجا! مگه آقا راجع به من با شما صحبت نکرد !؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
-نه!
کنجشو یه وری کرد و گفت:
-حتمی یادشون رفته ولی راجع شما به من گفتن...با اجازه شما یه دوهفته ای هست رفتم آبادیمون امروز برگشتم...
برگشتنش همچین بد هم نبود.لبخندی رضایت بخش زدم و گفتم:
-خب خب اشکال نداره!
چیز میزاتو بزار تو خونه ات بدو بیا لیست بهت بدم واسم خرید کنی!
مطیعانه خم و راست شد و گفت:
-ای به چشم!
☀️☀️ ناسپاس☀️☀️
بلند شدم و قدم زنان و متعجب جلوتر رفتم.
قضیه واسم خنده دار شد.
مگه میشه یه نفر همینجور الکی کلید بندازه و بیاد داخل !؟
میخواستم ببینم اینی که کلید اینجارو داره کیه واسه همین جلوتر رفتم و خطاب به اون مرد پرسیدم:
-هووووی! دزدی تو روز روشن!؟
به خودش اشاره کرد و با چشمهای ورقلمبیده پرسید:
-چی؟من ؟
با صدای بلند جواب دادم:
-آره خود ناکِست...خجالت نمیکشی ؟ پدرتو دربیارم حالیت شه از دیوار خونه مردم بالا رفتن چه عواقبی داره ؟
چون صدا و حرفهام به گوشش خورد ایستاد و به سمتم چرخید.
یه کلاه رو سرش بود و یه جلیقه هم رو پیراهن طوسی رنگ تنش پوشیده بود و یه بُقچه هم که زیر بغلش بود.
دستشو رو کلاه گذاشت که نیفته بعدهم بدو بدو اوند سمتم و با نیش وا شده تا بناگوش گفت:
-سلام خانمجون! من دزد نیستم که! من صفدرم!
سگرمه هامو زدم توی هم و پرسیدم:
-صفدر؟ صفدر کدوم خریه ؟
سوالم نیش وا شده اش رو بست.
دلخور نگاهم کرد و بعد نه با ذوق و شوق لحظات اول بلکه با دلخوری آشکاری گفت:
-صفدرم دیگه! سرایدار اینجا! مگه آقا راجع به من با شما صحبت نکرد !؟
سرمو تکون دادم و گفتم:
-نه!
کنجشو یه وری کرد و گفت:
-حتمی یادشون رفته ولی راجع شما به من گفتن...با اجازه شما یه دوهفته ای هست رفتم آبادیمون امروز برگشتم...
برگشتنش همچین بد هم نبود.لبخندی رضایت بخش زدم و گفتم:
-خب خب اشکال نداره!
چیز میزاتو بزار تو خونه ات بدو بیا لیست بهت بدم واسم خرید کنی!
مطیعانه خم و راست شد و گفت:
-ای به چشم!