Postlar filtri


آمار تا فردا شب برسونین 885 پارت جدید میزارم


بعداز اینکه رسیدم خونه مشغول کمک کردن به مامان شدم

بالاخره مامان رضایت داد و وقتی دست از سرم برداشت راهی اتاقم شدم،گوشیمو چک کردم یکی از دوست پسرای قبلیم بهم اس‌ام‌اس داده بود بدون اینکه بخونم حذفش کردم و حوله بدست وارد حموم شدم

اب سرد باعث میشد تا همه افکارم ازهم باز بشن و دور بشن!
جوری که دیگه به هیچ چیز دیگه فکر نمیکردم و فقط خودم بودمو خودم!
بعد یه طولانی که خستگیم رو در کرد حوله تن پوشمو پوشیدم و نشستم جلوی میز ارایشم

کمی لوسیون برداشتم و زدم به بدنم

پیراهن کوتاه ابی رنگی پوشیدم با یه ساپورت مشکی،حوصله ارایش کردن نداشتم موهامو با سشوار خشک کردم و بالای سرم جمع کردم
عطرم رو کمی به گردن و مچ دستام زدم و از اتاقم خارج شدم.

با دیدن سینا داداشم لبخند بزرگی زدم و پریدم بغلش
دستاشو دورم حلقه کرد و گفت:
"چطوری توله؟خیلی وقته ندیدمتا همش یا شرکتی شباهم که میای یچیز تنهایی میخوری و بعدش خواب! خودتو انقدر خسته نکن عزیزم"

لپشو بوسیدم و گفتم:
"منکه میام شما رو نمیبینما خان داداش مشخص نیست مشغول کدوم دختری هستی!"

اروم خندید و گفت:
"بعد یادم بیار باهم صحبت کنیم به کمکت احتیاج دارم"

چشم بلند بالایی گفتم
همزمان صدای زنگ ایفون بلند شد

سپیده خواهرم که دوسالی از خودم کوچیکتر بود با شنیدن زنگ ایفون از اتاقش خارج شد
اونم مثل من یه پیراهن کوتاه مشکی پوشیده بود و با یه ارایش فراوان!

بیخیالش شدم و وارد اشپزخونه شدم و لیوان ابی خوردم
بذار همه بشینن بعد میرم احوالپرسی اینجوری خیلی بدم میاد همه هجوم ببریم جلوی در پیشوازشون!
با یاداوری شایان و لباسی که موقع رفتن بهم داده بود اب جست تو گلوم و به سرفه افتادم
اوه من یادم رفت لباسه رو بپوشم!

ادامش در چنل زیر🤤🍑
@roman_text_3x


اومدم از شایان جدا شم که با دستاش مانع از حرکتم شد و تشنه لبمو مکید
دستمو گذاشتم رو سینه اش و با صدای کشیده ای گفتم:
"به من بی اعتماد نباش شایان"

اونقدری این جمله رو با ناز و دلبرانه گفتم که دوباره حمله ور شد سمت لبامو همزمان دستشو وارد لباسم کرد،بعداز چندلحظه که دست از سر لبام برداشت زیرگوشم با صدای خماری گفت:
"همش تقصیر دلبریای خودته که باعث میشه همینجا دلم بخوادت و لـ.ـختت کنم!"

اروم خندیدم و پسش زدم
با دستمالی رژ لب پخش شده دور لب و چونه ام رو پاک کردم و گفتم:
"مامان منتظرمه بهتره حرکت کنی"

با شیطنت گفت:
"یکم نیم خیز شو!"

متعجب نیم خیز شدم که کمر شلوار جینم رو گرفت و بزور یکم کشید پایین
فوری نشستم رو صندلی و گفتم:
"چیکار میکنی دیوونه"

چشمکی زد و گفت:
"حال میکنم!"

استارت زد و همونطوری که از کوچه خارج میشد دستش رو سر داد تو شلوارم و از تو شـ.ـورتم وارد بهـ.ـشتم کرد
لبمو گاز گرفتم تا اه نکشم ولی حرکت اروم و نوازش گر دستاش بین پام باعث شده بود گر بگیرم
با صدای ملتمسی گفتم:
"شایان"

با یه دستش فرمونو گرفته بود و اون یکی دستش بین پام درحال گردش بود و هرزگاهی یکم فرو میبرد و بیرون میکشید
صورتمو برگردوندم سمت پنجره و دستمو مشت کردم اما نمیتونستم منکر لذتی که میبردم بشم!
انگشتش اروم سر میخورد داخلم و هی عقب جلو میشد
کل شـ.ـورتم خیـ.ـس شده بود
مچ دستشو گرفتم و گفتم:
"نکن"

یهو فشار دستاشو بیشتر کرد و با حرص گفت:
"میکنم!"

کل بدنم شل شده بود و رو صندلی مثل بستنی وا رفته بودم با دیدن در قهوه ای رنگ خونمون بزور خودم و جور کردم
شایان هم دستشو بیرون کشید و با دستمالی خـ.ـیسی دستاشو پاک کرد
چشمکی بهم زد و گفت:
"همیشه برام اماده ای شیطون! امشب همین این لباسو بپوش"

متعجب گفتم:
"کدوم؟"

خم شد و پلاستیکی از عقب برداشت و سمتم گرفت،اشاره ای بهش کرد و گفت:
"این"

تشکری کردم و بعداز یه خدافظی کوتاه وارد خونه شدم

ادامش در چنل زیر🤤🍑
@roman_text_3x


با تموم شدن جلسه بی حال از روی صندلی بلند شدم و راهی اتاقم شدم
تایم کاری من تموم شده بود و باید میرفتم خونه تا حاضرشم،امشب قرار بود عمو اینا بیان! از همه مهمتر قرار بود شایان جـ.ـرم بده
وسایلامو جمع کردم و اومدم از اتاقم بزنم بیرون که مهندس اقبالی بدون در زدن وارد شد،متعجب گفتم:
"مشکلی پیش اومده؟"

نگاهش یجوری بود،با چند قدم خودشو بهم رسوند و گفت:
"تو شرکت به شایان سرویس میدی درسته؟"

رنگم پرید و با تته پته گفتم:
"این حرفا چیه مهندس خجالت بکشین شایان پسرعموی منه!"

گوشیش رو در اورد و فیلمی رو جلوی چشمام پلی کرد
خدای من!باورم نمیشد یه فیلم از رابـ.ــطه منو شایان بود
وقتی که دید خشک شدم اومد سمتم و زیرگوشم گفت:
"اگه میخوای این فیلم نرسه به دست باباجون و عموجونت لـ.ـخت شو!"

با بغض اومدم از اتاق خارج شم که راهمو سد کرد و گفت:
"به محض اینکه بری بیرون فیلم تو دست عموته"

ملتمس بهش خیره شدم
دست دراز کرد و سیـ.ـنه هامو از روی مانتو به چنگ گرفت
با صدایی که سعی داشت تحـ.ـریکم کنه گفت:
"دوست نداری باهم حال کنیم؟

با حرفاش داشتم تـ.ـحریک میشدم
وقتی که دید شل شدم سی.ـنه ام رو بین دستاش فشرد و گفت:
"چه تو دست جا میشه حیف نبود فقط زیرخواب شایان باشی؟خودم از این به بعد جـ.ـرت میدم جـ.ـنده"

با خشم دستشو پس زدم و گفتم:
"خفه شو اصلا منو شایان باهم رابـ.ـطه داریم به تو چه؟"

متعجب نگاهم کرد که یهو در اتاقم باز شد و قامت شایان سایه انداخت داخل اتاق
با بغض نگاهش کردم
با دیدن اقبالی که درست جلوی من بود و دستاش رو بالا تنه ام بود اومد سمتش و قبل اینکه اقبالی عکسلعملی نشون بده مشتش خوابید پای چشم اقبالی
جیغی کشیدم و پریدم عقب
سوییچ رو گرفت سمتم و عصبی گفت:
"برو تو ماشین تا بیام"

اونقدری عصبی بود که رفتن رو به لجبازی ترجیح دادم و دوییدم از شرکت بیرون

نیم ساعتی میگذشت که داخل ماشین منتظر شایان بودم
بالاخره بعد نیم ساعت در باز شد و شایان وارد شد
گوشه لبش پاره شده بود
با نگرانی گفتم:
"شایان"

با دادی که کشید لال شدم و چسبیدم به صندلی؛وارد کوچه متروکه ای شد و برگشت سمتم،عصبی غرید:
"اقبالی راست میگه که باهاش خوابیدی؟"

کم مونده بود اشکم در بیاد
با مظلومیت گفتم:
"نبخدا دروغ میگه من باهاش نخوابیدم من فقط با توام شایان"

عصبی کوبید رو فرمون و گفت:
"به من دروغ نگو اون گفت خودش گفت که تو باهاش.....

با یه حرکت رفتم جلو و لبامو محکم فشار دادم رو لبای خونیش
محکم لب پایینشو مکیدم،اولش شوکه شد ولی با حرص و ولع همراهیم کرد و دستش نشست رو سیـ.ـنه هام
متعاقبا دستمو وارد ش

ادامش در چنل زیر🤤🍑
@roman_text_3x


ساعت چند رمان بزارم؟🔞
So‘rovnoma
  •   10 شب
  •   ۱۱ شب
  •   ۱۲ شب
4 ta ovoz


دلم یه رابـ.طه طولانی با شایانو میخواست اما چون تو شرکت بودیم نمیتونستیم‌!

وارد اتاق کنفرانس شدم و رو صندلی ای جا گرفتم

مانتوی تنگی که پوشیده بودم به خوبی تمام برجستگی هامو به رخ میکشید

نگاه مهندس اقبالی روی بالاتنه ام درحال گردش بود

بی توجه بهش به عمو چشم دوختم که تو راس نشسته بود و مشغول توضیح دادن پروژه جدید بود

با اون ابــ.ـی که من از کمر شایان گرفته بودم مطمئن بودم با نیم ساعت تاخیر میاد جلسه

با به یاد اوردن مـ.ردونگی بزرگ و بی نقصش بین پام خـ.یس شد بی قرارتر شدم!

دستامو توهم گره زدم و سعی کردم به چیزی فکرنکنم اما نمیتونستم!

من تو شرکت عموم مشغول به کار بودم که شایان پسرعموم از خارج برگشت و اومد شرکت پدرش
استارت رابطمون موقعی بود که من خونمون با یه لباس خواب نازک خواب بودم که شایان اومد خونمون

هنوز هم شیرینی اون رابـ.ـطه زیر زبونمه!

برخلاف خانواده ام که خیلی پایبند به اینجور مسائل بودن من دختر پایبندی نبودم و قبل شایان هم با دوست پسرام لاس میزدم!

اما شایان همه چیزش خاص بود
جنتلمن و با پرستیژ بود جوری که با دیدن اخمش ابـ.ـم راه میفتاد چه برسه اون ابنبات چوبی خوشمزه و سفیدش که بی نهایت برام لذت بخش بود

ادامش در چنل زیر🤤🍑
@roman_text_3x


داگ استایلم کرد رو میز و همه وسایلارو با یه حرکت ریخت پایین
انگشتاشو کشید رو چاک نــ..ازمو با صدایی فوق حـشــ..ری گفت:
"چه مدلی جــ.رت بدم دخترعمو؟

دستمو گرفتم لبه میز و با ناله گفتم:
"تو فقط جـ.ر بده!

از پشت خم شد روم و همونطوری که مــ..ردونگیش دم سـ.وراخم بود لاله گوشمو به دندون گرفت و مـ.کید

با صدای کنترل شده ای گفتم:
"زودتر تمومش کن الان جلسه شروع میشه باید بریم.

همونطوری که لباش مشغول گردنم بود گفت:
"سـ..اک میزنی؟رابـ.طه باشه واسه وقتی که امشب مهمونی دعوتیم خونتون.

سری به نشونه تایید تکون دادم و برگشتم سمتش
مـ.ردونگیش رو که درحال ترکیدن بود اورد جلوی صورتم
با ولع دهن باز کردم و یجا انداختمش تو دهنم،مثل ابنبات چوبی لیسش میزدم و همزمان بــ.یضه هاشو با دستام میـ.مالیدم

موهامو گرفت و تند تند تو دهنم جلو عقب میکرد
با ناله مردونه ای گفت:
""افرین جـ.نده من دندون نزن بمـ.ک فقط.

کلاهک قارچی مانندشو مک عمیقی زدم و خیره شدم تو چشماش

خشن گفت:
"تو مال کی هستی؟

بزاق دهنم از چونه ام سرازیر میشد و مـ.ردونگیش دهنمو پر کرده بود نمیتونستم جوابشو بدم!
التـ.شو یکم بیرون کشیدم و حشـ.ری گفتم:
"توووو"

خشن تر گفت:
"فقط من باید مالکت باشم فهمیدی؟

با زدن مک عمیقی به بدنه الـ.تش حرفشو تایید کردم و عمیق مشغول لیسیدن الـ.ت خوشمزش شدم

با درد گفت:
"داره میاد"

فوری دستمالی برداشتم و گرفتم جلوی الـ.تش
با اه و ناله مردونه ای داخل دستمال خالی کرد و گفت:
"دراز بکش رو میز ارضـ.ات کنم بعد بریم جلسه!"

شـ.ورت و شلوارمو باهم کشیدم بالا و گفتم:
"باشه واسه شب"

ادامش در چنل زیر🤤🍑
@roman_text_3x


¹:⁰¹


+ دیگه بهت راستشو میگم تامی:
دوست دارم...
- منم باید بهت راستشو بگم گریس:
دیگه فایده نداره.

@neghab_official


ولی تو همه بوسه هاتو بزار واسه لبای من.


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


پسرا بگید : باکره بودن یا نبودن زن آیندتون براتون مهمه ؟!
So‘rovnoma
  •   خیلی حساسم
  •   اره ولی خب کنار میام
  •   نه تخمم نیست
  •   دخترم هنوز باکره ام :)
  •   دخترم پرده ندارم :)
52 ta ovoz


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
- ♥️




مثلا دیشب مست بوده باشم ، صبح ببینم روتم و لختیم..


زبونتو از شیار خط کـ.صش تا بالای نافش بکشی


كسى هست مثل من با موهاى بهم ريختت و لباساى شلختت بازم بخوادت؟!




‏لابه لاي موهاي نم دارش وقتي از حموم اومده نفس بكش!


مثلا بشینه روش با آخ و اوف گفتناش خودشو هی عقب جلو کنه

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

878

obunachilar
Kanal statistikasi