من نمیتونم احساساتِ درونمو با چیدنِ کلمات
کنارِ هم بیان کنم.
مدتهاست یه حسی درونم ریشه زده و شاخو برگ داده
رشد کرده و بزرگ شده،
همهیِ وجودمو درگیرِ خودش کرده
ولی من توانِ بیانشو ندارم
نمیتونم افکارمو،
میزانِ احترام و علاقهمو نسبت بهش بروز بدم
واسه همینه که میگم چشمامو نگاه کن،
اونا همه چیزو لو میدن...
کنارِ هم بیان کنم.
مدتهاست یه حسی درونم ریشه زده و شاخو برگ داده
رشد کرده و بزرگ شده،
همهیِ وجودمو درگیرِ خودش کرده
ولی من توانِ بیانشو ندارم
نمیتونم افکارمو،
میزانِ احترام و علاقهمو نسبت بهش بروز بدم
واسه همینه که میگم چشمامو نگاه کن،
اونا همه چیزو لو میدن...