خواب امشب)
دانشگاه بودم. ظاهرا یه گروه تروریستی مخفیانه وارد دانشگاه شده بود. (یا قبلشو یادم نیست یا خوابم از اینجا شروع شد. نمیدونم)
بعد من و ابوطالب حسینی😂 توی یه مینی بوس یا یه همچین چیزی بودیم و شب بود و سعی داشتیم از دانشگاه فرار کنیم.طرفای اقتصاد که سربالاییه و میره سمت پار برادران رفتیم و یهو نگه داشت گفت من برم و بیام.
بعد من همزمان صدای تروریستا رو میشنیدم. میگفتن ما مهمات کافی نداریم. همین که بترسونیمشون و پیاممون رو برسونیم هم کافیه. بعد همشون الله اکبر گفتن😂
ابوطالب حسینی یهو وارد شد و ظاهرا یا نیزه یکی از تروریستا رو کشته بود.
سریع گاز رو گرفتیم و رفتیم
داشتیم میرفتیم سمت در شمالی که از دانشگاه بریم. طرفای روانشناسی که پر از سگه، ماشین ما و چنتا ماشین دیگه همزمان داشتن میرفتن. و همه چراغ خاموش، تو خاموشی مطلق.
یهو صدای سگا اومد و دنبالمون بودن.
یهو یه صدایی بینشون به گوشم خورد که انگار یه سری از سگا میگفتن «we're 5 speces. » که یعنی ما پنج گونه ایم. بعد مغز من سریع پردازش کرد گفت ولی قبلا سه تا گونه بودن که (چراااا؟؟؟ 😂)
ما داشتیم از دست اینا در میرفتیم که تو در شمالی تصادف کردیم. پیاده شدیم. دیدیم این سگا تبدیل به یه سری ادم شدن. میخواستن ما رو بکشن. از دانشگاه خارج شدیم و تو همین حال یکی از بچه ها یکی از اون ها رو گردنشو زد😐
ولی طرف (همون گونه هه) نمرد. از دانشگاه هم خارج نمیشدن.
بعدم بیدار شدم و دیدم ساعت تازه ۲ عه
دانشگاه بودم. ظاهرا یه گروه تروریستی مخفیانه وارد دانشگاه شده بود. (یا قبلشو یادم نیست یا خوابم از اینجا شروع شد. نمیدونم)
بعد من و ابوطالب حسینی😂 توی یه مینی بوس یا یه همچین چیزی بودیم و شب بود و سعی داشتیم از دانشگاه فرار کنیم.طرفای اقتصاد که سربالاییه و میره سمت پار برادران رفتیم و یهو نگه داشت گفت من برم و بیام.
بعد من همزمان صدای تروریستا رو میشنیدم. میگفتن ما مهمات کافی نداریم. همین که بترسونیمشون و پیاممون رو برسونیم هم کافیه. بعد همشون الله اکبر گفتن😂
ابوطالب حسینی یهو وارد شد و ظاهرا یا نیزه یکی از تروریستا رو کشته بود.
سریع گاز رو گرفتیم و رفتیم
داشتیم میرفتیم سمت در شمالی که از دانشگاه بریم. طرفای روانشناسی که پر از سگه، ماشین ما و چنتا ماشین دیگه همزمان داشتن میرفتن. و همه چراغ خاموش، تو خاموشی مطلق.
یهو صدای سگا اومد و دنبالمون بودن.
یهو یه صدایی بینشون به گوشم خورد که انگار یه سری از سگا میگفتن «we're 5 speces. » که یعنی ما پنج گونه ایم. بعد مغز من سریع پردازش کرد گفت ولی قبلا سه تا گونه بودن که (چراااا؟؟؟ 😂)
ما داشتیم از دست اینا در میرفتیم که تو در شمالی تصادف کردیم. پیاده شدیم. دیدیم این سگا تبدیل به یه سری ادم شدن. میخواستن ما رو بکشن. از دانشگاه خارج شدیم و تو همین حال یکی از بچه ها یکی از اون ها رو گردنشو زد😐
ولی طرف (همون گونه هه) نمرد. از دانشگاه هم خارج نمیشدن.
بعدم بیدار شدم و دیدم ساعت تازه ۲ عه