فلسفه بدون سانسور


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


هر آنچه که یک ذهن اندیشمند نیاز دارد
کتاب
کلیپ فلسفی
مطالب ناب فلسفی و علمی

جهان با نگرش درونت تغییر خواهد کرد

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


من ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺟﻨﮕﺠﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩﻡ ،
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﮑﺮ مىﮐﺮﺩﻡ :
ﻫﻤﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ
ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﻮ
ﭘﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ

👤داود سوران
@philosophibisansoor


◼نامه ای به رسانه ها

رسالت خود را فراموش نکنید،انسان ها زنده اند تا به سهم خود بشر را به موجودی اخلاق مدار و دانش دوست تبدیل کنند.

همانطور که افلاطون گفته بود سران حکومت،همانند خود افراد جامعه هستند پس اگر گذرتان به حکومتی افتاد که در ان بی عدالتی،دزدی،اختلاس،و کثافط بازی جولان می داد قطع به یقین بدانید ان افراد از جهنم نیامده اند بلکه از بطن همان سیستمی امده اند که ما نیز حضور داریم پس ایدوئولوژی حاکم شخصیت یک ملت را نشان می دهد.

شما باید به خودتان تعهد بدهید که در راه گسترش خرد و اگاهی کمر همت ببندید و پا پس نکشید شاید همان مطلبی که شما پست می کنید همانی را از جهالت نجات دهد که فردای حکومت در دست راستش قرار دارد.

در این زندگی چند صباحی زنده اید عده ای برده ی ثروت،قدرت و شهوت می شوند و توده ای را به اسارت می کشند، در ان توده من و شما کنار هم زندگی را از یاد برده و به موجودی صرفا زنده ی منفعل تبدیل خواهیم شد.

به خودتان بیاید ،جلوی ناحق سر خم نکنید و پشت حق را هم بگیرید،بهراسید از افرادی که به شما می گویند خودتان را قاطی ماجرا نکنید و کاری به کسی نداشته باشید.

کسی که عمدا خود را گم کرده باشد هیچ احدی نمیتواند راهش را به او بشناساند،تنها نباتات و حیوانات ضعیف الاراده پذیرنده زندگی میکنند،شما انسانید شرف و وجودتان را با هیچ قیمتی نفروشید چرا که دیگر نمیتوانید ان را بخرید.

نگذارید داغِ خودفروشی بر پیشانی شما بچسبد، هیچ جراحی و دکتری نمیتواند ان را کنار نهد،یکبار خودتان را بفروشید دومینه وار دوباره و چند باره این کار را می کنید چرا که عنصر وجودی خود را به این کار ننگین خو داده اید.

چند روز با شرف،متعهد به خودتان و رسالتتان زندگی کنید اما عمری توسری خور برده وار زنده نباشید.

#نامه_ای_به_رسانه

#رسانه_های_با_شرف_پست_کنند

#به_خود_بیاییم

#تخصصی_کانال

@philosophibisansoor


‍ «فقط خستگی که نیست، فقط خسته که نیستم، با وجودِ صعود.» [بکت]
#ساموئل_بکت

«خستگی بود که خدایان و آخرت‌ها را همه آفرید. خستگی‌ای که می‌خواهد با یک جهش، با جهشِ مرگ، به نهایت رسد.» [نیچه]
#فردریش_نیچه

«در وضعیتِ فرسودگی شما منفعل نیستید. سوق پیدا می‌کنید، اما به سویِ هیچ.» [دُلوز]
#ژیل_دلوز

«بیزار-ام از همه‌یِ نیمه‌کاران در کارِ جان، از همه‌یِ مِه‌آلودگان، پا-در-هوایان، بی‌قراران.» [نیچه]
#فردریش_نیچه

«خدا خاستگاه است، یا مجموعِ کلِ امکان. امر ممکن تنها در خستگی محقّق می‌شود. تنها یک شخصِ فرسوده می‌تواند امرِ‌ممکن را بفرساید، زیرا او از کلِ نیاز، ترجیح، هدفْ، یا دلالت دست کشیده است. تنها شخصِ فرسوده به حدِّ کافی رها از منفعت و وسواس است.» [دُلوز]
#ژیل_دلوز

«اینجا، عزیمت از اینجا، و رفتن به جایی دیگر؛ یا همین‌جا ماندن، امّا در آمد-و-شد.» [بکت]
#ساموئل_بکت


@philosophibisansoor


#توجه #توجه

با درود

دوستان و عزیزان با توجه به مشکلات متعدد و سنگ اندازی های بی شماری که برای مدیریت کانال پیش امده از شما خواهشمنیدم فلسفه بدون سانسور را تنها نگذارید.

کانالی که در شب های تنهایی،خوشی،ناخوشی در کنار شما بود اکنون بیشتر از هر زمانی نیازمند توجه های شماست،اگر دقت کرده باشید، ما ماه هاست که تبلیغی نگذاشتیم و چشممان به حمایت،پشتیبانی و فوروارد پست های کانال برای دوستانتان است اما متاسفانه حمایتی به هیچ وجه صورت نگرفته است،تمام تلاش و هم ما بر این بوده است که فلسفه را به مثابه ی ارزشمند ترین عنصری که باید فعالانه در جامعه رواج داشته باشد به مخاطبان عزیز عرضه داریم ولیکن هیچ دستی از ما گرفته نشده است ما برای سرپا نگه داشتن کانال از جانمان مایه گذاشته ایم اما حمایتی صورت نمی پذیرد،در این راستا خواهشمندیم هر کس کانال را به عزیزان،دوستان و مخاطبان معرفی کند در غیر این صورت اگر اجبارا پایمان لغزید و تبلیغات ناخواسته ای انجام دادیم مارا سرزنش نکنید.

خواسته ی ما حمایت شماست!

لطفا مارا تنها نگذارید

#فلسفه_بدون_سانسور

@philosophibisansoor


تبارشناسی نه فقط تأویل، بلکه ارزیابی نیز می‌کند. تاکنون همه چیز را چنان بیان کرده‌ایم که گویی نیروهایِ متفاوت بر سرِ ابژه‌ای کمابیش لخت با یکدیگر می‌جنگند و جایِ یکدیگر را می‌گیرند. اما ابژه خودش نیروست، بیانِ یک نیرو. هم از این روست که میان ابژه و نیرویی که آن را به تصرف در می‌آورد، قرابتی کمتر یا بیشتر وجود دارد. ابژه یا پدیده‌ای وجود ندارد که پیشاپیش به تصرف در نیامده باشد، زیرا ابژه فی‌نفسه نه یک نمود، بلکه پدیدارشدگیِ یک نیروست. بنابراین، هر نیرو در نسبتی اساسی با نیرویی دیگر است. وجودِ نیرو جمع است؛ اندیشیدن به نیرو در حالت مفرد کاملاً محال است. هر نیرو استیلاست، اما در عینِ حال ابژه‌ای است که استیلا بر آن اعمال می‌شود. اصلِ بنیادینِ فلسفه‌ی طبیعت نزدِ نیچه چنین است: کثرتی از نیروهای کنش‌گر و کنش پذیر در فاصله، و فاصله، عنصرِ تفاوتگذاری است که هر نیرو در بر دارد و به واسطه‌ی آن با نیروهایِ دیگر در نسبت است. نقدِ اتم‌باوری را بر اساس این اصل باید فهمید. این نقد عبارت است از نشان دادنِ این که اتم‌باوری تلاشی است برای نسبت دادنِ کثرت و فاصله‌ی ذاتی به ماده که در واقع فقط به نیرو تعلق دارد. فقط نیروست که هستی‌اش نسبت یافتن با نیرویی دیگر است. همانگونه که مارکس به هنگام تفسیر اتم‌باوری می‌گوید: «اتم‌ها یگانه ابژه‌ی خودشان هستند، و فقط با خودشان نسبت توانند یافت...» اما پرسش این است که آیا انگاره‌ی اتم در ذاتِ خود قادر به تبیینِ این رابطه‌ی ذاتی که به آن نسبت می‌دهیم هست؟ این مفهوم انسجام نمی‌یابد مگر در صورتی که به جای اتم به نیرو بیاندیشیم. زیرا انگاره‌ی اتم فی‌نفسه نمی‌تواند تفاوتِ ضروری برای تعیین چنین نسبتی را، یعنی تفاوت در ذات و بر طبقِ ذات را در بر داشته باشد. بنابراین اتم‌باوری نقابی است برای نیروباوریِ در حالِ تولد.

( #ژیل_دلوز ؛ بخش یک ؛ فلسفه‌ی خواست ؛ ترجمه‌ی عادل مشایخی)

@philosophibisansoor


سقراط بعد از محاکمه در دادگاه و صدور حکم اعدام برای او به زندان برده شد و در آنجا آخرین سخن وی قبل از مرگ این بود:

"ای کریتون، باید خروسی به آسکلپیوس بدهیم؛ ادای دِین را فراموش نکنید."

📚 منبع: تاریخ فلسفه ویل دورانت،فصل اول


در یونان باستان وقتی کسی از بیماری نجات می‌یافت یک خروس برای آسکلپیوس قربانی می‌کرد.
منظور سقراط این بود که من با مُردن‌ام از این بیماری یعنی؛ زندگی نجات می‌یابم.

آری زندگی برای سقراط حکم بیماری داشت
و آن را در لحظه‌ٔ آخر عمر آن را فاش کرد، و این درست نقطه‌ٔ مقابل فلسفهٔ نیچه است.
زیرا نیچه دوستار زندگی و آری گو به زندگی و تقدیر خویش است در حالی که سقراط آن را بیماری می نامد.

#امیرحسین_الهی

@philosophibisansoor


‍ #اطلاعات_عمومی

نقشه ای که ما از کره‌ی زمین به صورت دو بعدی در اختیار داریم، از نظر ابعاد متناسب با ابعاد واقعی نیست. برای آنکه منظور از جمله‌ی فوق روشن شود، در تصویر زیر نقشه‌ی ایران را درقاره‌ی اروپا می‌بینیم. ابعاد ایرانِ سبز را با ایرانِ روی نقشه که به رنگِ آبی مشخص شده مقایسه کنید. علتِ این تفاوت در اندازه به این دلیل است که از منظر ریاضی، غیرممکن است که بدون دیستورشن ما بتوانیم سطح یک کُره را رویِ یک مستطیل پهن کنیم (این را ریاضی‌دان نابغه کارل فریدریش گاوس چند قرن پیش اثبات کرده است).

نقشه ای که ما در حال حاضر از زمین میبینیم یک تصویری (پروجکشنی) از کره ی زمین است که در یک استوانه(سیلندر) واقع شده و خط استوا چون در دایره‌ی عظیمی واقع است، ابعادش هیچ تغییری نمی کند ولی سایر کشورها به فراخور دور بودن از استوا دچار تغییر اندازه می‌شوند. هرچه از استوا به سمت قطب می‌رویم، مساحت‌های رویِ کاغذ اغراق شده می‌شوند، به همین دلیل اندازه‌ی واقعی کشورِ ایران چیزی است که به رنگ سبز رویِ قاره‌ی اروپا مشاهده می‌کنید.

رجوع شود به:‌ yon.ir/Q4HlM

@philosophibisansoor


هر قدر، انسان شریف تر و نجیب تر و حساس تر باشد از جنایت دیگران بیشتر رنج میبرد، و این دو علت دارد؛

یکی اینکه خود را مستحق خیانت نمی بیند،
و دیگر اینکه منتظر نیست که سایرین با او عملی کنند که خود او با سایرین نکرده است.

#الکساندر_دوما
#سه_تفنگدار

@philosophibisansoor


درحالی که روزمان را سپری می کنیم باید به تناوب درنگ کنیم و درباره ی این حقیقت تامل کنیم که ما همیشه زنده نخواهیم بود و از این رو ممکن است امروز آخرین روز زندگی مان باشد. چنین تاملی به جای آن که ما را به لذت گرایی سوق دهد، برآن می دارد که قدردان فرصت زندگی باشیم و از این که زنده ایم و می توانیم امروزمان را با فعالیت پر کنیم به وجد آییم.
این امر ما را برآن می دارد که از هدر دادن روزهایمان اجتناب کنیم. به عبارت دیگر وقتی که رواقیان اندرزمان می دهند که هرروز را چنان زندگی کنیم که گویی آخرین روز است، هدفشان تغییر فعالیت های روزانه ی ما نیست بلکه تغییر حالت ذهنمان در هنگام انجام دادن آن فعالیت هاست.
خصوصا به این معنی نیست که می خواهند ما را از تفکر و برنامه ریزی برای فردا باز دارند، بلکه از ما می خواهند همچنان که درباره ی فردا فکر میکنیم و برای آن برنامه ریزی می کنیم، قدر امروز را نیز بداریم.


#فلسفه‌ای_برای_زندگی
#ویلیام_بی_اروین


@philosophibisansoor


حکمت دنیوی‌ای که #شوپنهاور در گزین‌گویه‌هایی #درباب_حکمت_زندگی به ما عرضه می‌کند ریشه در مغز نظریه ای دارد که تقریبا به شرح ذیل است. هر انسانی به ناگزیر در پوست خودش زندگی می‌کند و جهان خود را در سر خود حمل می‌کند‌. از این رو سعادت حقیقی تنها باید در درون جسته شود و تنها در آنچه خودمان هستیم نهفته است. به این ترتیب، سعادت شخص به استعداد شخصی او بستگی دارد. نخست و پیش از هر چیز به تندرستی او، بعد به روحیات طبیعی، شخصیت، هوش و غیره‌ی او. از این منظر، نخستین راه برای تعقیب سعادت این است که چیزهایی را که استعدادهای واقعی‌اش هستند پیدا کند، در کمال صداقت با خودش آنها را به کمال گسترش دهد، بعد با استفاده ی کامل از آنها همه را زندگی کند، گرچه همواره باید مراقب باشد که خودش را تندرست نگه دارد. «در مقابل، انسان معمولی، در خصوص لذات زندگی‌اش، به چیزهایی اتکا می‌کند که بیرون از او هستند و لذا به ثروت و طبقه و همسر و فرزند و دوستان و جامعه و غیره تکیه می‌کند؛ این‌ها پایه‌های سعادت زندگی او هستند - که بنابراین وقتی آنها را از دست می‌دهد یا از آنها سیر می‌شود سعادت از بین می‌رود»1

برایان مگی | فلسفهٔ شوپنهاور | ترجمه ی رضا ولی یاری | ص ۳۵۲

🔅پ.ن:

1)نقل از شوپنهاور

@philosophibisansoor


Rousseau ☆VS☆ Locke

#ژان_ژاک_روسو :
زندگی طبیعی پیش از مدرنیت بشر، زندگی ای سرشار از خوشی و عطوفت بود. اما وقتی که اختراعات بزرگ بشری و مالکیت خصوصی به جوامع انسانی راه یافت، همه چیز در سراشیبی سقوط قرار گرفت.
(1712-1778)

join us _ @phiosophibisansoor

#توماس_هابز :
نوع بشر به طور غریزی خودخواه و بی‌رحم است، و هر تلاشی برای ساختن موجودات اخلاقی از آنها اتلاف وقت.
(1588-1679)

(برگرفته از کتابphilosophy for beginner)


لطفا برای حمایت از ما پست ها را به اشتراک بگذارید
@philosophibisansoor


در گوشه‌ی دوردستی از عالم در پرتوِ روشناییِ منظومه‌هایِ شمسیِ درخشنده‌ی بی‌شمار، زمانی رویِ سیاره‌ای موجوداتِ هوشمندی شناخت را ابداع کردند. این متکبرانه‌ترین و دروغ‌ترین دقیقه در «تاریخِ عالم» بود؛ اما هرچه بود همان یک دقیقه بود. پس از آن‌که طبیعت چند دَمِ دیگر برآورد، سیاره منجمد شد و موجوداتِ هوشمند ناگزیر جان دادند. می‌توانستیم داستانی چون این ابداع کنیم و با این حال همچنان توضیحِ قانع‌کننده‌ای نداده باشیم که عقلِ انسانی در طبیعت چقدر رقت‌انگیز و موهوم و فانی و چقدر بی‌هدف و خودسر به نظر می‌رسد؛ ابدیت‌هایی وجود داشته‌اند که عقل در خلالِ آن‌ها وجود نداشته؛ و زمانی هم که مجدداً ناپدید شود اتفاق خاصی رخ نخواهد داد. زیرا این عقل رسالتِ دیگری ندارد که به ورایِ مرزهای زندگیِ بشر تعمیم یابد. بلکه، عقلِ انسانی است و تنها دارنده و مالکش آن را با چنان شور و هیجانی نگاه می‌کند که گویی محوری است که کل دنیا به گردِ آن می‌گردد. ولی اگر می‌توانستیم با یک پشه گفت‌وگو کنیم می‌دیدیم که او هم با همین شور و هیجان از پروازِ خودش در هوا سخن می‌گوید و او نیز احساس می‌کند مرکزِ پرنده‌ی این جهان را در خود دارد. هیچ چیز در طبیعت نیست که آنقدر پست و کوچک باشد که با همان یک دَمِ کوچک از نیرویِ شناخت بلافاصله همچون بادکنکی متورم نشود؛ و از آن‌جا که هرکس که باری را حمل می‌کند دوست دارد ستایش‌اش کنند، مغرورترینِ همه‌ی انسان‌ها، یعنی فیلسوف، نیز دوست دارد که همه‌ی چشم‌هایِ جهان از هر سو، همچون تلسکوپ به اندیشه‌ها و اعمالِ او خیره شوند.

( #فردریش_نیچه ؛ درباره‌ی حقیقت و دروغ‌گویی به معنایی نااخلاقی، قطعه 1، ترجمه‌ی #رضا_ولی_‌یاری )

@philosophibisansoor


پارلمانتاريسم يعنى اجازه ى جمعى در انتخاب يكى از پنج انديشه ى اصلى سياسى؛ يعنى جلب نظر كسانى كه سخت علاقمندند مستقل و منفرد به نظر آيند و دوست دارند براى عقايد خود مبارزه كنند. امّا حقيقت آن است كه تحميل يك عقيده به گله يا اجازه به آن در داشتن پنج عقيده چندان تفاوتى ندارند. آن كس كه هيچكدام از اين پنج عقيده را قبول ندارد و خود رأى است هميشه تمام گله را عليه خود مى بيند.


(#فریدریش_نیچه /از کتاب #حکمت_شادان قطعه١٧٤)

@philosophibisansoor


مونتنی در مورد دو نوع جهل صحبت می‌کند :
جهل عامیانه که پیش از تحصیل دانش وجود دارد و جهل عالمانه که بعد از کسب دانش گریبانگیر انسان می‌شود.
اولی مربوط به کسانی است که اصلا بی‌سوادند و کتاب نمی‌خوانند. دومی، جهل کسانی است که کتابهای فراوانی را بد خوانده‌اند.

اینها به قول الکساندر پوپ "آدمهای بی‌هوش و فاقد بینشی هستند که مغزهای آنها از کتابهایی که بد خوانده‌اند انباشته شده است".

در دنیا همیشه از این نوع جاهلان باسواد که کتابهای فراوانی را بد خوانده‌اند وجود داشته است.

یونانی‌ها برای این آمیزه‌ی علم و ابلهی، اصطلاحی داشتند که بتواند به تمام علمایی که کتاب زیاد می‌خوانند ولی بد می‌خوانند، در تمام دوره‌ها اطلاق شود و آنها به این‌گونه افراد "عالمان جاهل" نام داده بودند.



(چارلز ون دورن / چگونه کتاب بخوانیم)


@philosophibisansoor


#خطرهای_ایمان

▪️ ایمان، آنطور که توصیفش کردم، مبتنی بر ادله و قرائن ناکافی است. اگر ادله و قرائن کافی برای اظهار این مدعا که خداوند وجود دارد در کار می برد، دیگر به ایمان کم تر حاجت می افتاد: در آن صورت می دانستیم که خدایی هست. از آنجایی که قرائن و ادله ای کافی وجود ندارد که بر بنیاد آن به وجود خداوند یقین پیدا کنیم، همواره این امکان وجود دارد که مؤمنان در ایمان خویش بر خطا باشند و، همان طور که در مورد اعتقاد به وقوع معجزات ملاحظه کردیم، پاره ای عوامل روانی در کار است که می تواند افراد را به جانب ایمان به خداوند سوق دهد.به طور مثال، انکار نمی توان کرد که آرام و قرار و خاطرجمعي حاصل از این اعتقاد که موجودی قادر مطلق از ما مراقبت می کند صورتی دلکش دارد. اعتقاد به حیات واپسین نوشداروی گوارایی است برای هراس از مرگ.

📚الفبای فلسفه(نایجل واربرتون_ص61)

#تخصصی_فلسفه_بدون_سانسور

💯لطفا برای حمایت از ما پست ها را به اشتراک بگذارید

@philosophibisansoor


‍ آیا طبیعت به ما نشان نمی‌دهد که تکثیرِ ما تا چه اندازه آزارش می‌دهد؟... که تا چه اندازه می‌خواهد بارِ دیگر با نابودیِ تواناییِ زادوولدمان، جانِ سالم به در بَرَد... آیا همه‌یِ این‌ها را با رنج‌ها و بلاهایی که بر سرمان می‌آورد، به ما نشان نمی‌دهد، یا با طبقه‌بندی‌ها و اختلافاتی که بذرشان را میانِ‌مان می‌پراکند... یا با تمایل به قتل که هر آینه آن را به ما الهام می‌کند... در نتیجه، آن قتل‌هایی که قوانينِ ما عاملینش را به سختی مجازات می‌کنند، آن قتل‌هایی که بزرگترین تخطی از طبیعت می‌انگاریمِ‌شان، چنان‌که مشاهده می‌کنید، نه تنها در حقِ طبیعت مرتکبِ خطایی نمی‌شوند، بلکه اساساً نمی‌توانند در حقِ طبیعت ظلمی کنند. برعکس، آن‌ها برایِ افقِ طبیعت مفیدند زیرا می‌بینیم که طبیعت اغلب از آن‌ها تقلید می‌کند، زیرا طبیعت قطعاً این کار را تنها بدین دلیل انجام می‌دهد که به نابودیِ کاملِ مخلوقاتِ قبلی امیدوار است، تا از قوه‌یِ خویش جهتِ آفرینشِ مخلوقاتِ نو بهره ببرد. بدین ترتیب، بزرگترین رذلِ رویِ زمین، قاتلِ منفور و وحشی و بربر، فقط ارگانِ قوانینِ طبیعت است... بزرگترین نیرویِ محرکه‌یِ آرزوهایِ طبیعت، و قاطع‌ترین عاملِ هوس‌هایِ او همین است. [ #ساد ]

[ #پیر_کلوسوفسکی ؛ #مارکی_شرور ؛


@philosophibisansoor


▪️پرسش و پاسخی از امتحان شفاهی ِ دکتری*.


ـــ «کار دستگاه ِ آموزش ِ عالی چیست؟»
ـــ تبدیل آدم به ماشین.

ـــ «از چه راهی؟
ـــ با خو کردن به ملال زدگی.


ـــ «چگونه به این امر می توان دست یافت؟»
ـــ با مفهوم ِ وظیفه.

ـــ «با کدام سرمشق؟»
ـــ فیلولوگ، که سرمشق ِ خَرخوانی می دهد.

ـــ «انسان ِ کامل کدام است؟»
ـــ کارمند ِ دولت.

ـــ «کدام فلسفه عالی ترین قاعده را در مورد کارمند ِ دولت به دست می دهد؟»
ـــ فلسفه ی کانت، که کارمند ِ دولت را در مقام شیء در ذات ِ خود در برابر ِ کارمند ِ دولت در مقام ِ نمود به داوری می نشاند.



(#فریدریش_نیچه / از کتاب #غروب_بت_ها پویندگی های مرد نابهنگام، قطعه 29، ترجمه داریوش آشوری)


*Doctor-promotion / Doctoral Viva
امتحان شفاهی برای گرفتن درجۀ دکتری که در روزگار نیچه دانشجویان افزون بر نوشتن رساله می‌بایست بگذرانند.

@philosophibisansoor


‍ «آن‌چه انسان را عقل‌گریز می‌کند، هراس است.»
[#اسپینوزا]


▪️آن‌چه انسان را عقل‌گریز می‌کند، هراس است. ترس آن ریشه‌ای است که خرافات از آن بر می‌رویَد، می‌پاید، و تغذیّه می‌شود... مردم تا آن‌جا که مغلوبِ ترس باشند، آماده‌یِ زودباوری‌اند.

▪️توده‌یِ مردم هرآن‌چه زیرِ نفوذِ ادیانِ جعلی می‌پرستند چیزی جز اوهام و خیالاتِ ذهن‌هایِ افسرده و ترسیده نیست؛ هر زمان که مملکتی بیشتر دستخوشِ بزرگترین پریشانی‌ها بوده است، خرافاتی‌ها و رمّالان بیشترین نفوذ را میانِ مردمِ عادی و بیشترین قدرت را در برابرِ حاکمان داشته‌اند... هیچ‌چیز به اندازه‌یِ خرافات برای حکمرانی بر توده سودمند نیست... همواره کوششِ فراوانی صرفِ آراستنِ مذهب، چه راستین باشد چه کاذب، با فرایض و مراسم شده است، تا توده آن را خیره‌کننده‌تر از هر چیزِ دیگری بیابد و از آن به شدید‌ترین درجه‌ای از وفاداری تبعیت کند. مسلمانان این کار را به موثرترین وجهی سازمان داده‌اند. ایشان با این اعتقاد که مباحثه بر سرِ مذهب کاری است ناصواب، ذهنِ هر فردی را چنان با پیشداوری پُر می‌کنند که جایی برایِ عقلِ دُرُست باقی نمی‌گذارند، چه برسد به جایی برای شک.

▪️بعید نیست که در حقیقت برترین رمزِ حکومت‌هایِ خودکامه، و آن‌چه مطلقاً لازمه‌یِ آن‌هاست، نگه‌داشتنِ مردم در وضعیّتِ فریفتگی، و پنهان کردنِ ترسی باشد که مردم را به این-سو-آن-سو می‌کشانَد، زیرِ عنوانِ فریبایِ مذهب. در نتیجه‌یِ این وضعیّت، مردم چنان برای بردگیِ خود می‌جنگند که گویی برایِ رستگاریِ خود می‌جنگند، و ریخته شدنِ خونِ خود را برای سَروریِ شخصِ واحدی، نه‌تنها خفّت‌بار نمی‌دانند بلکه آن را افتخاری عظیم می‌شمارند.

📕( #باروخ_اسپینوزا ؛ #رساله‌_الهی_سیاسی ؛ ترجمه‌یِ علی فردوسی)

@philosophibisansoor


‍ #فوکو
✅ در بابِ شکنجه و تعذیب

➖در پایانِ سده‌ی هجدهم، شکنجه به منزله‌ی بقایایِ بربریتِ عصری دیگر تقبیح شد: نشانه‌ی وحشی‌گری‌‌ای که به منزله‌ی امری «گوتیک»‌‌ [منظور خشن و تلطیف نشده است] تقبیح می‌شود. درست است که روشِ شکنجه خاستگاهی دور دارد، و به انکیزیسیون و حتّی بدونِ شک به دورتر از آن، به تعذیب‌هایِ بردگان بازمی‌گردد. اما شکنجه در حقوقِ کلاسیک یک ردِّ پا یا لکّه‌ای به جا مانده از گذشته نیست. شکنجه در سازوکارِ پیچیده‌ی کیفری جایگاهی دقیق دارد، سازوکاری که در آن، آیینِ دادرسی از نوعِ گرفتنِ اقرار با فشار و شکنجه با عنصرهایِ طریقه‌ی اتهامی تقویت می‌شود؛ سازوکاری که در آن، اثباتِ کتبی [حکمِ قاضی] نیازمندِ اثباتِ شفاهی [اعتراف تحتِ شکنجه] است؛... سازوکاری که در آن، رویِ هم رفته مسئله عبارت است از تولیدِ حقیقت با رویه‌ای متشکل از دو عنصر: عنصرِ تحقیقاتِ مخفیانه از سویِ مقام‌هایِ قضایی، و عنصرِ عملِ آیینیِ متهم. بدنِ متهم، بدنِ سخنگو [شهادت‌دهنده]، و در صورتِ لزوم بدنِ دردمند، چرخ‌دنده‌ی این دو سازوکار را تأمین می‌کند؛ از همین رو مادامی که نظامِ تنبیهیِ کلاسیک از سرتاپا دوباره ارزیابی نشود، انتقادهایِ ریشه‌ایِ بسیار اندکی بر شکنجه وجود خواهد داشت. اغلب اندرزهایی ساده برایِ احتیاط‌کاری داده می‌شود: «شکنجه ابزاری خطرناک است برایِ رسیدن به شناختِ حقیقت؛ بنابراین قضّات نباید نسنجیده به آن متوسّل شوند. هیچ چیز دوپهلوتر از آن نیست. مجرمانی وجود دارند که برایِ کتمانِ جرمِ حقیقی، از نیرو و استحکامِ کافی برخوردارند...؛ بی‌گناهانِ دیگری نیز هستند که زیرِ فشارِ شکنجه‌ها وادار به اعتراف به جرم‌هایی می‌شوند که هرگز مرتکب نشده‌اند.»...

➖در دورانِ کلاسیک، اغلب به قضّات سفارش می‌شد که در موردِ متهمِ مظنون به جرم‌هایِ بسیار سنگین، اگر به قدرتِ کفایت از ارتکابِ جرم توسطِ او یقین دارند، اقدام به شکنجه نکنند چون در صورتِ مقاومتِ مظنون در برابرِ شکنجه، دیگر قاضی حقِ دادنِ حکمِ مرگ را نداشت، هرچند مظنون سزاوار چنین کیفری بود. چون قاعده‌ی بازی چنین بود که اگر متهم پایداری می‌کرد و اعتراف نمی‌کرد، قاضی مجبور بود از او رفع اتهام کند و تعذیب‌شده قمار را بُرده بود.... می‌توان در پسِ جست‌وجویِ مصرّانه و ظاهری برایِ دستیابیِ سریع به حقیقت، سیستمِ قاعده‌مندِ آزمون را در شکنجه‌ی کلاسیک بازیافت؛ مصافی جسمانی که می‌بایست حقیقت را تعیین می‌کرد: اگر عذاب‌دیده مجرم باشد دردهایی که شکنجه بر او تحمیل کرده ناعادلانه نیست، اما اگر عذاب‌دیده بی‌گناه باشد باز هم شکنجه نشانه‌ی برائتِ او است!

➖جست‌وجویِ حقیقت از طریقِ «شکنجه» راهی است برایِ پدیدار کردنِ یک نشانه، مهم‌ترین نشانه: اعترافِ مجرم؛ اما همچنین یک نبرد است و پیروزیِ یکی از رقیبان در برابرِ دیگری [در مبارزه‌ی متهم در برابرِ قاضی-پادشاه] حقیقت را طبقِ آیینِ قضایی «تولید می‌کند». در شکنجه برایِ گرفتنِ اعتراف، هم تحقیق وجود دارد و هم جنگِ تن‌به‌تن. گویی در شکنجه، عملی تحقیقی و عنصری تنبیهی در هم می‌آمیزند. و این پارادوکسی قابلِ توجه در شکنجه است. در واقع، هنگامی که «در محاکمه، کیفرهایِ کافی موجود نیست»، شکنجه شیوه‌ای است برای تکمیلِ اثبات.

📕 ( #میشل_فوکو ؛ #مراقبت_و_تنبیه: تولّدِ زندان ؛ بخشِ اول؛ ترجمه‌ی نیکو سرخوش و افشین جهان‌دیده ؛ نشرِ نی)
@philosophibisansoor


#رواقیان

" گروهی از فلاسفۀ قدیم یونان که در یکی از رواق‌های شهر آتن شاگردان خود را تعلیم می‌دادند.
رواقیان فایدۀ حکمت را تعیین روش زندگی و تهذیب اخلاق می‌دانستند. " (فرهنگ معین)

چنان که از تعریف بالا مشخص است رواقیون کسانی بودند که فلسفه را از آن جهت می خواستند که در راه پر پیچ و خم زندگی به کمک شان بیاید. آنها از علم های غیر کاربردی و مضر برای زندگی روی گردان بودند. هر چند اکثر فیلسوفان رواقی مادی بودند اما میتوان اعتقادات ایشان را همچون #فیلسوف نامدار ایرانی یعنی حافظ شیرازی دانست.
به عنوان مثال حافظ می گوید:

حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد .

"زمانی که حافظ می بیند ((پند حکیمان)) گویی سبب ((ملالت)) شده است، آن را ((قصه)) می خواند و برای مخاطب خود آرزوی طول عمر می کند"

رواقی ها در پی آن اند که فلسفه ای عملی را طراحی کنند نه فلسفه ای که در کتاب های دانشگاهی زندانی باشد.

#امیرحسین_الهی



@philosophibisansoor

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

1 504

obunachilar
Kanal statistikasi