از دور به خودم نگاه کردم و چقدر به خودم حق دادم که خسته و بیطاقت و غمگین باشم. من چه خوب تا امروز ادامه داده بودم و چه خوب تا اینجای مسیر را دوام آورده بودم و چه خوب حفظ ظاهر کرده بودم مقابل آدمها. و حالا حق داشتم؛ حتی اگر تمام مسیر را باز میگشتم با این امید که فقط به شانههای کسی تکیه کنم و حس کنم که دیگر هیچ چیزِ جهان و آدمها، به من مربوط نیست. من خسته بودم از اینکه همیشه خودم حواسم به همه چیز بود و همیشه خودم باید خودم را نجات میدادم. گاهی دلت میخواهد کسی از راه برسد و خستگی و تلاشهای فراتر از تحمل تو را درک کند و تو را نجات بدهد. کسی که نگوید روی پای خودت بایست! نگوید تحت هر شرایطی ادامه بده! بگوید من حواسم به همه چیز هست، تو خستهای، نگران هیچ چیز نباش و آرام بخواب.
-Music
-Music