#ادامه_پارت۱۴
با شنیدن صدای دلسا به عقب چرخیدم:
- چیشد؟
شونههامرو بالا انداختم و لب زدم:
- دلسا باور کن کسی اینجا نیست!
چشمهاشرو روی هم فشرد که اشکهاش روی گونهاش چکید.
رنگش با جنازه هیچ فرقی نداشت!
اگه کسی خبر نداشت فکر میکرد که روح دیده!
سرشرو تکون داد و با گریه گفت:
- اون خودش بود...قاتل بود!
دستمرو به صورتم کشید و با ذهنی که حالا آشفتهتر شده بود مشغول فکر کردن شدم.
امکان نداره که کسی در عرض چند ثانیه غیب بشه!
حدس میزدم بخاطر شرایط سختش دچار توهم شده باشه اما نمیخواستم به زبون بیارم تا ناراحتش کنم.
مشتی به پاهاش کوبید و به سختی ادامه داد:
- قول میدم پیداش کنم و جوری ازش انتقام بگیرم که داستانشو تو تک تک خبرا و روزنامهها تعریف کنن!
با شنیدن صدای دلسا به عقب چرخیدم:
- چیشد؟
شونههامرو بالا انداختم و لب زدم:
- دلسا باور کن کسی اینجا نیست!
چشمهاشرو روی هم فشرد که اشکهاش روی گونهاش چکید.
رنگش با جنازه هیچ فرقی نداشت!
اگه کسی خبر نداشت فکر میکرد که روح دیده!
سرشرو تکون داد و با گریه گفت:
- اون خودش بود...قاتل بود!
دستمرو به صورتم کشید و با ذهنی که حالا آشفتهتر شده بود مشغول فکر کردن شدم.
امکان نداره که کسی در عرض چند ثانیه غیب بشه!
حدس میزدم بخاطر شرایط سختش دچار توهم شده باشه اما نمیخواستم به زبون بیارم تا ناراحتش کنم.
مشتی به پاهاش کوبید و به سختی ادامه داد:
- قول میدم پیداش کنم و جوری ازش انتقام بگیرم که داستانشو تو تک تک خبرا و روزنامهها تعریف کنن!