عیارسنج رمان دختر خوب dan repost
پرش به قسمت #یک :
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7
قسمت #چهل_و_دو
رمان #دختر_خوب
به قلم #نیلوفر_قائمی_فر
#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
@Nilufar_Ghaemifar
#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی
دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368
آراز با هیچی ساکت نمیشد، نه شیر، نه لالایی، نه پستونک....توی بغلم بود و همش توی خونه راه میرفتم. یه سره گریه میکرد. غرولند کنان گفتم:
-آراز؟ اگر بخوای اینطوری گریه کنی من دیوونه میشما، میرم میندازمت بغل بابات میرم میخوابم.
چند ثانیه گریه اش جاشو به نق نق داد و گفتم:
-آخیش نق بزن ولی توروخدا اونطوری....
با گریه جیغ زد، با چشما ی گرد گفتم:
-چرا اینطوری میکنی؟ کجات درد میکنه؟
دست و پاشو نگاه کردم، هیچ جاش نه زخم بود نه کبود شده بود. شاید دلش درد میکرد. چیکار کنم؟ چای نبات بدم؟ ضرر داره به بچه نوزاد مگه چای نبات میدن؟ آهسته شکمشو ماساژ دادم و دوباره گریه اش نق نق شد.
-دلت درد میکنه؟ تو هم که زبون نداری من هی سوال پیچت میکنم. باباتم که خوابشو به تو ترجیح میده. ببین آراز من تورو بیشتر دوست دارم گریه نکن باشه؟
دوباره گریه اش شدید شد، امیرسالار از اتاق گفت:
-خانم؟ چرا ساکتش نمیکنی؟
رفتم در اتاقشو باز کردم:
-اگر تو بلدی بیا ساکتش کن، دلش درد میکنه.
«همونطور که دراز کشیده بود گفت:» از کجا فهمیدی؟
-چون دست و پاش هیچ علائمی نداره بعد شکمشو یکم ماساژ دادم گریه اش کم شد.
«امیرسالار توی جاش نشست و گفت:» بدش به من ببینم.
«با کنایه و لحن شیطون گفتم:»دکتر میخواد تشخیص بده.
عاصی شده نگام کرد و جوابمو نداد. آرازو بغل کرد و گفت:
امیرسالار-پسرم چیشدی تو؟ دلت درد میکنه؟
-نه لوزالمعده ام درد میکنه بابا.
امیر با سکوت و صبری که لبریز شده بود نگام کرد.
-آخه چه سوالیه از بچه یه ماهه میپرسی؟
امیرسالار-شما اجازه میدین دکتر بعد از این؟
-بفرمایید جناب خارج رفته ی یالغوز.
امیرسالار-لااله الاالله.
«روی شکم آراز دست کشید:» این بچه نفخ داره انگار.
-خب چای نبات بدم.
امیرسالار-چای نبات؟ یه وقت از این چیزا ندی من خونه نیستم. به بچه نوزاد فقط شیر مادر میدن.
-خیله خب بابا صداتو بیار پایین مردک صدا کلفت. با اون صداش حالا اوج هم میده. حالا چیکار کنیم؟
امیرسالار-ببریم دکتری، داروخونه ای....
-خب پاشو دیگه؛ خواب مهم تره یا بچه؟
«زیر لب گفت:» نمیتونه حرف نزنه!
از خونه بیرون اومدیم و امیرسالار به سمت بیمارستان رفت. وارد درمونگاه شدیم و به سمت پذیرش رفتیم.
پذیرش-اسم بیمار؟
امیرسالار-امممم...
«مسلط گفتم:» آراز آقا بالا.
امیرسالار نگام کرد و نگاهم مهر تایید به اسم زدم.
امیرسالار-میتونیم بریم داخل؟
پذیرش-بله بفرمایید.
وارد اتاق دکتر شدیم. دکتر آرازو معاینه کرد و گفت:
-شیر خودتو میدی؟
تا خواستم جواب بدم امیرسالار چشماشو درشت کرد. خنده ام گرفت، از جواب دادن من میترسید.
امیرسالار-فقط شیر مادر میخوره؛ هیچ نوع شیر خشکی نمیخوره.
دکتر-شام چی خوردید؟
-کوکو سیب زمینی.
«دکتر همینطور که با دقت آرازو معاینه میکرد گفت:» تغذیه مادر خیلی مهمه چون عصاره اونچه که میخوره به بچه میرسه. احیانا ترسی یا هولی بهتون وارد نشده؟
«به امیر نگاه کردم و گفت:» دکتر راستش دو سه ساعت قبل تصادف کردیم. به هر حال تصادف هول و ترس داره.
دکتر-به خاطر همونه. توی اینطور شرایط شیر مادر باید دوشیده بشه، قدیما میگفتم زهرش گرفته بشه و دقیقا هم زهره، اون ترسی که به مادر وارد میشه یه سری هورمون ترشح میکنه که....
«امیر بهم اشاره کرد بچه رو از روی تخت بردارم. دکتر یکی دو قطره از دارو به آراز داد و گفت:
-نگران نباشید. الان دارو هم مینویسم اگر باز دل دردش شدید شد بهش طبق دستور بدید.
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7
قسمت #چهل_و_دو
رمان #دختر_خوب
به قلم #نیلوفر_قائمی_فر
#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
@Nilufar_Ghaemifar
#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی
دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368
آراز با هیچی ساکت نمیشد، نه شیر، نه لالایی، نه پستونک....توی بغلم بود و همش توی خونه راه میرفتم. یه سره گریه میکرد. غرولند کنان گفتم:
-آراز؟ اگر بخوای اینطوری گریه کنی من دیوونه میشما، میرم میندازمت بغل بابات میرم میخوابم.
چند ثانیه گریه اش جاشو به نق نق داد و گفتم:
-آخیش نق بزن ولی توروخدا اونطوری....
با گریه جیغ زد، با چشما ی گرد گفتم:
-چرا اینطوری میکنی؟ کجات درد میکنه؟
دست و پاشو نگاه کردم، هیچ جاش نه زخم بود نه کبود شده بود. شاید دلش درد میکرد. چیکار کنم؟ چای نبات بدم؟ ضرر داره به بچه نوزاد مگه چای نبات میدن؟ آهسته شکمشو ماساژ دادم و دوباره گریه اش نق نق شد.
-دلت درد میکنه؟ تو هم که زبون نداری من هی سوال پیچت میکنم. باباتم که خوابشو به تو ترجیح میده. ببین آراز من تورو بیشتر دوست دارم گریه نکن باشه؟
دوباره گریه اش شدید شد، امیرسالار از اتاق گفت:
-خانم؟ چرا ساکتش نمیکنی؟
رفتم در اتاقشو باز کردم:
-اگر تو بلدی بیا ساکتش کن، دلش درد میکنه.
«همونطور که دراز کشیده بود گفت:» از کجا فهمیدی؟
-چون دست و پاش هیچ علائمی نداره بعد شکمشو یکم ماساژ دادم گریه اش کم شد.
«امیرسالار توی جاش نشست و گفت:» بدش به من ببینم.
«با کنایه و لحن شیطون گفتم:»دکتر میخواد تشخیص بده.
عاصی شده نگام کرد و جوابمو نداد. آرازو بغل کرد و گفت:
امیرسالار-پسرم چیشدی تو؟ دلت درد میکنه؟
-نه لوزالمعده ام درد میکنه بابا.
امیر با سکوت و صبری که لبریز شده بود نگام کرد.
-آخه چه سوالیه از بچه یه ماهه میپرسی؟
امیرسالار-شما اجازه میدین دکتر بعد از این؟
-بفرمایید جناب خارج رفته ی یالغوز.
امیرسالار-لااله الاالله.
«روی شکم آراز دست کشید:» این بچه نفخ داره انگار.
-خب چای نبات بدم.
امیرسالار-چای نبات؟ یه وقت از این چیزا ندی من خونه نیستم. به بچه نوزاد فقط شیر مادر میدن.
-خیله خب بابا صداتو بیار پایین مردک صدا کلفت. با اون صداش حالا اوج هم میده. حالا چیکار کنیم؟
امیرسالار-ببریم دکتری، داروخونه ای....
-خب پاشو دیگه؛ خواب مهم تره یا بچه؟
«زیر لب گفت:» نمیتونه حرف نزنه!
از خونه بیرون اومدیم و امیرسالار به سمت بیمارستان رفت. وارد درمونگاه شدیم و به سمت پذیرش رفتیم.
پذیرش-اسم بیمار؟
امیرسالار-امممم...
«مسلط گفتم:» آراز آقا بالا.
امیرسالار نگام کرد و نگاهم مهر تایید به اسم زدم.
امیرسالار-میتونیم بریم داخل؟
پذیرش-بله بفرمایید.
وارد اتاق دکتر شدیم. دکتر آرازو معاینه کرد و گفت:
-شیر خودتو میدی؟
تا خواستم جواب بدم امیرسالار چشماشو درشت کرد. خنده ام گرفت، از جواب دادن من میترسید.
امیرسالار-فقط شیر مادر میخوره؛ هیچ نوع شیر خشکی نمیخوره.
دکتر-شام چی خوردید؟
-کوکو سیب زمینی.
«دکتر همینطور که با دقت آرازو معاینه میکرد گفت:» تغذیه مادر خیلی مهمه چون عصاره اونچه که میخوره به بچه میرسه. احیانا ترسی یا هولی بهتون وارد نشده؟
«به امیر نگاه کردم و گفت:» دکتر راستش دو سه ساعت قبل تصادف کردیم. به هر حال تصادف هول و ترس داره.
دکتر-به خاطر همونه. توی اینطور شرایط شیر مادر باید دوشیده بشه، قدیما میگفتم زهرش گرفته بشه و دقیقا هم زهره، اون ترسی که به مادر وارد میشه یه سری هورمون ترشح میکنه که....
«امیر بهم اشاره کرد بچه رو از روی تخت بردارم. دکتر یکی دو قطره از دارو به آراز داد و گفت:
-نگران نباشید. الان دارو هم مینویسم اگر باز دل دردش شدید شد بهش طبق دستور بدید.