#داستان #_اگربه_دریابارد 🌊
#قسمت_هجدهم - بخش دوازدهم
گلی خانم هنوز مشفول کار بود آقا گفت : شما دیگه می تونی بری چقدر خانم با شما طی کرده بود بگو بهت بدم دیگه ام لازم نیست تشریف بیارین چون منم خونه نیستم ؛
گفتم : آقا اگر با منم کاری ندارین برم ؛ گفت : نه تو بمون خودم می رسونمت امروز سرویس نمی تونه بیاد ؛ من که باید مامان و بچه ها رو برسونم تو رو هم می برم ؛ شادی گفت : مامانم کجاست ؟ آقا گفت : با مامان و باباش رفت اونا هم دلشون برای بچه ی خودشون تنگ شده بود رفت یک مدتی با اونا زندگی کنه ؛ شایان گفت : ما دیگه مامانم رو نمی ببینیم ؟ آقا گفت : چرا نبینی ؟ خودم مرتب می برمتون پیشش مطمئن باشین ؛
و خب اینطور که معلوم بود کار منم توی اون خونه تموم شده بود ؛ وسایل خودمم جمع کردم و کمی بعد من و بچه ها عقب ماشین نشسته بودیم و مادر آقا جلو وراه افتادیم ؛ آقا به مادرش گفت : شما رو می رسونم بعدام لیلا رو می زارم در خونه شون ؛ فردا از سرکار میام و بچه ها رو می برم ؛
ادامه دارد
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#قسمت_هجدهم - بخش دوازدهم
گلی خانم هنوز مشفول کار بود آقا گفت : شما دیگه می تونی بری چقدر خانم با شما طی کرده بود بگو بهت بدم دیگه ام لازم نیست تشریف بیارین چون منم خونه نیستم ؛
گفتم : آقا اگر با منم کاری ندارین برم ؛ گفت : نه تو بمون خودم می رسونمت امروز سرویس نمی تونه بیاد ؛ من که باید مامان و بچه ها رو برسونم تو رو هم می برم ؛ شادی گفت : مامانم کجاست ؟ آقا گفت : با مامان و باباش رفت اونا هم دلشون برای بچه ی خودشون تنگ شده بود رفت یک مدتی با اونا زندگی کنه ؛ شایان گفت : ما دیگه مامانم رو نمی ببینیم ؟ آقا گفت : چرا نبینی ؟ خودم مرتب می برمتون پیشش مطمئن باشین ؛
و خب اینطور که معلوم بود کار منم توی اون خونه تموم شده بود ؛ وسایل خودمم جمع کردم و کمی بعد من و بچه ها عقب ماشین نشسته بودیم و مادر آقا جلو وراه افتادیم ؛ آقا به مادرش گفت : شما رو می رسونم بعدام لیلا رو می زارم در خونه شون ؛ فردا از سرکار میام و بچه ها رو می برم ؛
ادامه دارد
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar