🎯 منِ عزیز؛
— اگر نامهای برای خود دهسال بعدتان بنویسید، چه چیزهایی خواهید گرفت؟
🔴 اگر اهل خاطرهنوشتن باشید، حتماً میدانید که عمومیترین احساسی که هنگام خواندن نوشتههای گذشته به آدم دست میدهد این است: «خدایا! چقدر احمق بودم!» اما اگر دربارۀ خود آیندهمان نوشته باشیم، داستان جالبتر هم میشود. خودِ گذشتهمان را میبینیم که برای آیندۀ خیالیاش رؤیا بافته است و بعد یادمان میآید که زندگی چه فراز و نشیبهایی داشته است، چطور به چیزهایی که میخواستهایم نرسیدهایم و چقدر چیزهایی که امروز داریم برایمان پیشبینیناپذیر بودهاند. آن تاپولیتن، رماننویس آمریکایی، وقتی ۱۴ساله بود، تصمیم گرفت نامهای برای خودِ ۲۴ سالهاش بنویسد.
🔴 این ایده را از یکی از رمانهای ال. ام. مونتگومری، گرفته بود که مجموعههای مشهور آن شرلی در گرین گیبلز و امیلی در نیومون را نوشته است. ناپولیتن دختر درونگرایی بود و شخصیت امیلی را بیشتر از آن شرلیِ برونگرا دوست داشت. وقتی به آن بخشی از رمان رسید که امیلی برای خودش در آینده نامه مینویسد، آنقدر این کار در نظرش فوقالعاده آمد که کتاب را بست و نامهای برای خودِ ده سال آیندهاش نوشت.
🔴 هر سال روز تولدش که میرسید، جلوی خودش را میگرفت تا نامه را باز نکند. نمیخواست این مأموریت نیمهتمام بماند. گمان میکرد حقیقتِ پاکی در آن نامه هست که وقتی بخواندش، شاید خوشبختتر شود. دوران دبیرستانش تمام شد، برای گذراندن دوران دانشگاه از شهر محل زندگیاش رفت، و بالاخره صبح روز تولد ۲۴ سالگیاش، در آپارتمان دوخوابهای که اجاره کرده بود، نامه را باز کرد. ولی خیلی زود، شور و شوقش خوابید. خودِ ۱۴سالهاش یک احمقِ حوصلهسربر بود که از خودِ ۲۴اش فقط دو چیز خواسته بود: لاغر بماند و عاشق شود.
🔴 در ۲۴سالگی از قضا هم لاغر بود، هم عاشق. اما بینهایت هم افسرده و بدحال بود. همان روز تصمیم گرفت نامهای برای خود ۳۴ سالهاش بنویسد. اینبار واقعبینانه و جدی. حال و روزش را توضیح داد و برنامههایی که میخواست ده سال دیگر محقق شده باشند، فهرست کرد: ازدواج خواهد کرد، یک بچه خواهد داشت، رمان اولش را تکمیل و منتشر خواهد کرد و شغلی در زمینۀ نشر یا تدریس دستوپا خواهد کرد.
🔴 آن ده سال بعدی زودتر و پرفشاتر گذشت و خیلی زود وعدههای آن نامه فراموشش شد. وقتی در صبح تولد ۳۴ سالگیاش نامه را باز کرد، غمی مثل آبشار بر سرش ریخت.به هیچکدام از اهدافش نرسیده بود. بعد از ده سال نامزد کرد، ولی سه ماه قبل از عروسی، کارشان به جدایی کشید. رمانش را هیچ ناشری منتشر نکرد. رمانِ دومش را هم همینطور. بچهدارشدن منتفی بود و پولش را از راه نوازندگی و دستیاری یک نویسندۀ دیگر تأمین میکرد. البته همین اواخر با آدم جدیدی آشنا شده بود و همین. سنت نامهنوشتن را باز هم تکرار کرد.
🔴 در ۳۴سالگی، خودِ ۴۴سالهاش را چطور میدید؟ فقط دو چیز کافی بود: نویسنده شود و مادر. او درسِ نامهها را آموخته بود: زندگی پیشبینیناپذیر است و هر چه جلوتر میرویم، دایرۀ انتخابهایمان کم و کمتر میشود. هر چقدر برنامه میریزیم، باز ناگهان پنجرهای زیر پایمان باز میشود و سقوط میکنیم در زنجیرهای از اتفاقات نامعلوم که زندگیمان را به ناکجا میکشاند.
🔴 صبح روز تولد ۴۴سالگی، آرامتر بود. خودِ ۳۴سالهاش را خوب میشناخت، ازدواج کرده بود، دو تا بچه داشت، و بله، بالاخره رمانهایی به چاپ رسانده بود و دیگر نویسنده به شمار میرفت. به رسم همیشگی، نامهای برای خودِ ۵۴سالهاش نوشت، اما به تعبیر خودش «دیگر دلم غنج نمیرود که نامه را زودتر باز کنم، بااینحال هنوز عاشق باز کردن آن هستم. این روزهای تولد هنوز برایم هیجانی شبیه روز اول عید دارند. چه کسی را در آن نامه خواهم یافت؟ شگفتزده خواهم شد؟ پیشنویس نامۀ بعدی را آماده میکنم؟ یا به خود جوانیام خواهم خندید که همهچیز را اینقدر جدی گرفته است؟»
📌 آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب ««منِ عزیز»: نامههای یک رماننویس به خودِ آیندهاش» که در شانزدهمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. این مطلب در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ در وبسایت ترجمان نیز بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ آن ناپولیتانو است و نجمه رمضانی آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخۀ کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وبسایت ترجمان سر بزنید.
📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:
B2n.ir/u36766@tarjomaanweb