Tb dan repost
بلند داد زد:
- بازی دیگه تمومه!
اروم لب زدم:
- چه بازی!؟
سرش رو انداخت پایین و گفت:
- ببین گندم من تو رو دوست ندارم..
مجبور شدم بهت بگم دوست دارم این یه بازی بود فقط...
زندگی کردن یادم رفت نمیتونستم درست پاک بزنم اروم لب زدم:
- اما من واقعی دوست داشتم
با دیدن دختری که به سمتمون میومدم چشمان سیاهی رفت...(:!
[ https://t.me/joinchat/AAAAAFdmGEKdV61hRVZ9wQ ]
- بازی دیگه تمومه!
اروم لب زدم:
- چه بازی!؟
سرش رو انداخت پایین و گفت:
- ببین گندم من تو رو دوست ندارم..
مجبور شدم بهت بگم دوست دارم این یه بازی بود فقط...
زندگی کردن یادم رفت نمیتونستم درست پاک بزنم اروم لب زدم:
- اما من واقعی دوست داشتم
با دیدن دختری که به سمتمون میومدم چشمان سیاهی رفت...(:!
[ https://t.me/joinchat/AAAAAFdmGEKdV61hRVZ9wQ ]