خاطره ای زیباوقابل تامل از پروفسور محمودحسابی:
در دوره تحصیلاتم در آمریکا در یک کار گروهی با یک دخترآمریکایی به نام "کاترینا و همینطور فیلیپ" که نمیشناختمش هم گروه شدم از کاترینا پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟! کاترینا گفت : آره همون پسر که موهای بلوندِ قشنگی داره و ردیف نخست جلومیشینه...گفتم نمیدونم کیو میگی گفت: همون پسرِ خوشتیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه گفتم بازم نفهمیدم منظورت کیه! گفت همون پسر که کیف و کفشش رو با هم ست میکنه! بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
کاترینا تن صداشو یکم آورد پایین و گفت: فیلیپ دیگه! همون پسر «مهربونی که روی ویلچر میشینه...» این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر آدم چقدر باید نگاهش به اطرافش مثبت باشه که بتونه از ویژگی منفی چشم پوشی کنه. چقدر خوبه مثبت دیدن! با خودم گفتم اگه که کاترینا از من «در مورد» فیلیپ میپرسید چی میگفتم؟ حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه! وقتی نگاه کاترینارو با نگاه خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم...
در دوره تحصیلاتم در آمریکا در یک کار گروهی با یک دخترآمریکایی به نام "کاترینا و همینطور فیلیپ" که نمیشناختمش هم گروه شدم از کاترینا پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟! کاترینا گفت : آره همون پسر که موهای بلوندِ قشنگی داره و ردیف نخست جلومیشینه...گفتم نمیدونم کیو میگی گفت: همون پسرِ خوشتیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه گفتم بازم نفهمیدم منظورت کیه! گفت همون پسر که کیف و کفشش رو با هم ست میکنه! بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
کاترینا تن صداشو یکم آورد پایین و گفت: فیلیپ دیگه! همون پسر «مهربونی که روی ویلچر میشینه...» این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر آدم چقدر باید نگاهش به اطرافش مثبت باشه که بتونه از ویژگی منفی چشم پوشی کنه. چقدر خوبه مثبت دیدن! با خودم گفتم اگه که کاترینا از من «در مورد» فیلیپ میپرسید چی میگفتم؟ حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه! وقتی نگاه کاترینارو با نگاه خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم...