یا رب بگو مرا، چه بِشُد روزگار را
از روزگارِ من، که رُبود آن بهار را
از سوزِ ناله ام دلِ تار شرحه شرحه شد
بُردَم ز یادها غمِ سازِ سه تار را
حتی توانِ شکوه و قهر و گلایه نیست
ای یارِ بی وفا، چه رسد این هوار را
میلَش چنان به دورِ جفا هی بِگَشت که
یا رب، خودت بِبَر ز دلش این ویار را
کِی عاقلی کند به خود آنچه تو کردهای؟
راندی زِ خود قرارِ دلِ بیقرار را
دادی در عاقبت به تقلا مرا زِ کَف
گفتی کجا تو شرحِ چنین افتخار را؟
من بر غمَت مشابهِ آغوشِ مادرم
مانندِ من مجو همه ایل و تبار را
ای سرنوشتِ من که سیاهی چو چشم من
من کِی بِداشتم ز تو این انتظار را؟
#محدثه_محمودلو
@aan_sooye_qobar