خوانش شعری از کتاب "لبکوک"
مجموعه غزل آرزو سبزوار قهفرخی
از مردمان ده گرفته تنگ، رویش را
مردی مباد از چارقد یک تار مویش را...!
آن دختری که مادرش میگفت «سنگین باش»
لبریز کرد از چشمهای خود سبویش را!
قلبش دهی کوچک، که در آن دهخدایی نیست
عشقش همان شهری که شبها آرزویش را...
زن قبل و بعد خانهی شوهر، غمی زیباست
با لطف سیلی سرخ کرده نیمرویش را!
از مرد خاطرخواه خود، پنهان کند تا کی
هرشب صدای گریهی زیر پتویش را؟
با سرمهای خوشبخت در آیینه میبیند
راز سکوت چشمهای راستگویش را
با دست پر برگشته امشب شوهرش از شهر
از پشت کوه آورده مهمان، خُلق و خویَش را...
دارد به پایان میرساند سوزنی غمگین
گلدوزی پرنقش بالشت هوویش را!
خرید این کتاب با 15% تخفیف از سایت انتشارات ایهام:
https://ihambook.ir/product/لب-کوکبه کانال انتشارات ایهام بپیوندید:
@ihampub